حکومت علی (ع) - رهبر اسلامی
پس از رخدادهایی که به مرگ خلیفهٴ سوم انجامید، انبوه مردم بهجانب علی (ع) روان شده و از او دعوت بهکار کردند. وی نیز چنانکه خود میگوید: بر اساس خواست حاضرین، و ضرورت وجود یاوری برای خلقها و اینکه خدا از دانایان پیمان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند (و ما اخذالله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم… مسئولیت جدید را عهدهدار میشود. راستی جز این از علی انتظاری نیست، هم او که 25سال برحق خود، بهخاطر حفظ مکتب صبر نمود و بهرغم پیشنهاداتی از جانب ابوسفیان که همان ابتدا حاضر شده بود (البته بهنیت از هم پاشیدن نهضت) قوایی در اختیارش بگذارد تا با آن بهاحقاق حق بپردازد، شیوه شکیبایی انقلابی را برگزید. همان شکیبایی که بعدها رنج آن را چنین توصیف کرد… در کار خود اندیشه میکردم… دیدم صبر کردن خود مناری است، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود… هم اوست که بهخاطر دو کلمه «روش شیخین» حکومت را پسزده و هم اوست که در تمام این مدت در نهایت جوانمردی از هیچ دلسوزی و راهنمایی صدیقانه دریغ نکرد. دکتر طهحسین در این مورد میگوید:
«این نکته را تأکید میکنم که علی (ع) با این دو خلیفه بیعت کرد و خالصانه با ایشان دوستی ورزید و در هرکجا که بهمشورت او نیازمند بودند رأی خود را به آنها گفت. البته این شیوه علی (ع) همچون بسیاری روشهای دقیق انقلابی قضاوتهای کثیری را علیه خود بر میانگیخت، چنانکه خود میگوید: ”اگر سخنی بگویم میگویند برای حرص بهامارت و پادشاهی است و اگر خاموش نشسته دم برنیاورم میگویند از مرگ و کشته شدن میترسد. هیهات…“ اما همت و تحمل انقلابی او بالاتر از آن بود که قضاوت دیگران وی را از راهی که ضامن بقای مکتبش میدانست، باز دارد».
اما تمام این گذشته پرافتخار با همهٴ شکوه جاودانهاش مانع از این نشد تا دشمنان سوگندخوردهٴ خلقها و غاصبان حقوق محرومین «پیراهن عثمان» را بر قامت او نبرند، و چه پیراهن خونآلود خوشبرکتی که از آن «قبا» های بسیار بهبسیاری رسید! و این علی (ع) است، وارث سالها کجروی و از هم پاشیدگی، که اکنون باید تار و پود این قبا را از هم دریده و از نو برای جامعه، برحسب اندازههای قرآنی جامهیی نو بدوزد…
بدیهی است که تشریح حوادث دوران حکومت علی (ع) محتاج به کتابهای جداگانهیی است و لذا ما در این سطور بهرئوس کلی جریان اکتفا میکنیم:
در جبهه داخلی از همان ابتدا صریحاً اعلام نمود که گذشته را از آینده جدا نمیداند و تمام امتیازاتی را که به ناحق احراز شده باشد بازخواهد ستاند. راجع به زمینهایی هم که حاتمبخشی شده بود، بهخدا سوگند خورد که «اگر آنها را بیابم بهمالک آن بازگردانم، اگر چه از آن زنها شوهر رفته و کنیزان خریده باشند». چرا که در منطق علی (ع) «الحقالقدیم لایبطلهشیئ » (حق قدیم را هیچ چیز از بین نمیبرد و هرگز مشمول مرور زمان و اینگونه توجیهات نمیگردد) و در این دیدگاه عدالت که استواری کارها بهجهت آن است، یعنی «اعطای کل ذیحق حقه» (رسانیدن هر حق بهصاحبش). چنانکه قبلاً نیز اشاره شد از زمان خلیفهٴ دوم امتیازاتی در تقسیم بیتالمال رسم شده بود که در نهایت بهاوضاع زمان خلیفهٴ سوم کشید. اما علی (ع) بهرغم خواست همهٴ کسانی که سالها در تبعیض زندگی کرده و امتیازات متجاوزانهٴ خود را چون حق طبیعیشان میپنداشتند، سوگند خورد که: «اگر بیتالمال مال شخص من هم بود آن را بالسویه تقسیم میکردم، پس چگونه میشود حال آنکه مال خداست».
بدیهی است که چنین طرز عملی چگونه تمامی استثمارگران و انگلهای اجتماعی را که تجاوز و سلب حقوق دیگران پیوسته دستور روزشان است علیه علی (ع) بسیج میکرد، بهویژه که دشمن در خارج، آن هم بهقدرتمندی و کینهتوزی و حیلهگری معاویه، پایگاه خارجی مطمئنی برای ایشان باشد و از همینجا بود که بالاخره جنگ جمل برخاست.
جنگ جمل
جریان مختصر این جنگ را عیناً از کتاب شیعه در اسلام نقل میکنیم:
«سبب جنگ اول که جنگ جمل نامیده میشود غائلهٴ اختلاف طبقاتی بود که از زمان خلیفهٴ دوم در تقسیم مختلف بیتالمال پیدا شده بود. علی (ع) پس از آنکه بهخلافت شناخته شد و مالی در میان مردم بالسویه قسمت فرمود، چنانکه سیرت پیامبر اکرم (ص) نیز همانگونه بود و این روش، زبیر و طلحه را سخت برآشفت و بنای تمرد گذاشتند و بهنام زیارت کعبه از مدینه به مکه رفتند و امالمؤمنین عایشه را که در مکه بود و با علی (ع) میانهٴ خوبی نداشت با خود همراه ساختند و بهنام خونخواهی خلیفهٴ سوم! نهضت و جنگ خونین جمل را برپا کردند. با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفهٴ سوم در مدینه بودند از وی دفاع نکردند و پیش از کشته شدن وی، اولین کسانی بودند که از مدینه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خلیفه میشوراندند…».
بههرحال «جمل» با پیروزی کامل علی (ع) بهپایان رسید و او در این جنگ است که ضمن سپردن پرچم به فرزندش، راز پیروزی را چنین میآموزد: «کوهها بجنبند و تو مجنب (در برابر شدائد)، دندان بهروی دندان بنه، کاسه سرت را بهخدا عاریه ده و پایت را چون میخ در زمین بکوب…».
اما «جمل» بهبسیاری فهماند که باید هوای سازش با علی (ع) را از سر بهدر کرده و برای خود فکری دیگر کنند و از اینجا نیروهای بالقوه زیادی علیه وی شکل گرفت. گذشته از تحریکات مغرضانه، با در نظرگرفتن سطح پایین آگاهی مردم آن روزگار و کندی ارتباطات (برای درک پیام علی (ع) )، باید بهخاطر داشته باشیم که در نظر آنها پیروزی جمل چندان مسرتبار نبود. چه، هر چه باشد طلحه و زبیر دو تن صحابهٴ مشهور پیامبر بودند که در منقبت آنها بسی چیزها از پیامبر (ص) رسیده بود! و علیالظاهر هم ایشان زشتی فاحشی نکرده بودند و صرفاً خون عثمان را میخواستند! خصوصاً که آدم صاف و سادهیی چون ابوموسی اشعری که برای بسیاری سمبل مسلمانی است (و متأسفانه جامعه مذهبی ما مملو از این نوع مسلمانان است)، اصولاً جنگ میان دو گروه مسلمان را حرام میداند و بدتر از همه آنکه علی (ع) به هیچ وجه غارت و غنیمت گرفتن را در این جنگ مجاز ندانسته و از آن شدیداً جلوگیری میکرد… بیجهت نیست که میبینیم علی (ع) بهرغم پیروزیهای مهم، هرگز چنانکه باید از اوضاع جبهه داخلی خود راضی نیست و پیوسته آنانی را که توانایی و استعداد کوشش و جهاد در راه بهسامان شدن اوضاع را دارند، ولی بدان برنمیخیزند، ملامت میکند.
جنگ صفین
در جبهه خارجی، معاویه فرماندار شام، گرفتاری عمده علی (ع) بود. او که در زمان ابیبکر و عمر حکومت دمشق را بهعهده داشت، در دوران عثمان حکومت فلسطین و حمص را بهدست آورده، بر سراسر شامات مسلط شد. چهار سپاه زیر فرمان داشت که او را فوقالعاده نیرومند مینمود. معاویه از دیرباز مقدمات خلافت! خود را فراهم میکرد و از اینرو پسزدن عثمان را خوش داشت و از همهٴ جریانهای بهنفع خود بهرهبرداری میکرد و اکنون با دنیایی از دروغ و تبلیغات مزورانه و بهاتکای سپاهیان تحمیقشدهیی که غالباً بهخاطر دین آنها را تشجیع کرده و با انبوهی از درهم و دینار که پیشاپیش از محرومین بهغارت برده و برای پر کردن دهانها و خرید وجدانها آماده کرده بود، بهصورت دشمن شمارهٴ یک علی (ع) پا بهمیدان مینهاد.
و از اینجا بود که جنگ صفین برخاست و بیش از صدهزار خون ناحق ریخته شد. صفین صحنهٴ دیگری از فداکاری فرزندان خلف اسلام است. عمار که در غالب نبردهای اسلام شرکت جسته، اکنون در سنین کهولت سرتاپا جوشش است و فریاد: «چنان شدید خواهیم نواخت که خواب از سرتان بپرد و دوستان یکدیگر را فراموش کنند»... و علی (ع) است که فرمان میدهد: «پیدرپی حمله کنید، درون آن سراپرده را بزنید که آنجا شیطان پنهان است (معاویه)، جنگیدن با او و همراهانش را قصد کنید تا حقیقت بر شما روشن شود».
بهراستی در این فرمان چه مفاهیمی نهفته است؟ در صفین است که عاقبت عمار قهرمان و والا شهید میشود. شهادت عمار در سنین کهولت پس از عمری مبارزه طولانی و فروزان حاوی پیام لرزانندهیی است که بر طبق آن مسئولیت انقلابی، چون عظمت روحش، نامحدود و بیانتهاست.
در یکی از صحنههای همین صفین است که علی (ع) آنچه را که درباره «حیات انسانی» که از دیرباز عنوان بحثهای فلسفی بوده، از قرآن آموخته و چنین خلاصه میکند: «فالموت فیحیاتکم مقهورین والحیات فیموتکم قاهرین».
بههرحال درست در یک قدمی پیروزی سپاه علی (ع)، دشمن که در قلمرو تعارض نیروهای نظامی نقصی در حریف نمیدید، تاکتیک خود را عوض کرده و قرآنها را بر سر نیزهها نموده و درست در آستانهٴ شکست، به شیوه ابدی تمام متجاوزین فرومایه، ندای صلح و برادری در داد. لیکن علی (ع) بهپیروی از قرآن که در تضاد شکل و محتوا پیوسته صورت و شکل را مردود میداند (فیالمثل مسجد ضرار)، فرمان داد تا بیهیچ سستی قرآنها را که اکنون علیه «قرآن» اعمال شده و دیگر ورقنوشتههایی بیش نبودند سرنگون سازند.
این امتحانی بود از عمق و آگاهی آنها که بهحزب خدا پیوسته و همدوش علی (ع) میجنگند تا سیهروی شود هر که در او غش باشد. و بهراستی در صراط کمال جای خالی «ابهام هدف» را، هرگز قوای مادی پر نخواهد کرد و از دشمن نیز هرگز آن انتظار نیست که از کمترین نقطه ضعف چشم بپوشد و با تمامی درندگی مزورانهاش بر آن نتازد. به این ترتیب جریان تاریخی خوارج شکل گرفت و همهٴ آنها که در بند «صورت و خارج» بودند در آن جای گرفتند و این جریان از شکست قطعی معاویه جلوگیری کرد و حکمیت در آغاز این ماجرا بود.
حکمیت
شرح حکمیت در همهٴ تواریخ موجود است و بهقول دکتر طهحسین «چیزی جز فریب نبود که با آن نه از فتنه بلکه از شکست میخواستند جلو گیرند». خلاصه بهاصرار و تهدید اشعث و یاران کثیرش، چه خواستاران رفاه و زرخریدان معاویه یا کوتاهفکران قشریگرا، داوری ابوموسی با کراهت تمام از جانب علی(ع) پذیرفته شد و خود علی (ع) بعداً در این مورد گفت: «من شما را از حکومت حکمین نهی کردم، پس شما امتناع کرده مخالفت نمودید، مانند مخالفان پیمانشکن تا اینکه بهمیل شما رفتار کردم». بهویژه اینکه آنها صریحاً به علی (ع) گفتند: «اگر دعوت ایشان را اجابت نکنی ترا تسلیم آنها مینماییم». این تهدید نشانهٴ قدرتمندی ایشان است و روشن میسازد که چنانچه علی (ع) نمیپذیرفت و میگذاشت تا شکاف داخلی عمیقتر شود، بیتردید جریان بهنفع دشمن تمام شده و نیز بسیاری از مسائل از بیخ و بن لوث میشد.
موافقت علی (ع) با داوری، بهرغم خواست خود و سرداران شجاع پرهیزگاری چون مالک اشتر، با ضرورتهای تاریخی که برحسب آن رهبری هرگز نباید به فاصلهٴ بعید در جلو گام بردارد تطبیق میکند. چنین مینماید که حتی برای تربیت آنان در حادثه و عمل، همگامی موقت با ایشان را نیز صلاح دانسته است. چنانکه خود میگوید: «بهترین مردم در این زمان (و شرایط) گروه میانهاند (نه راستها و نه چپها هیچیک صحیح حرکت نمیکنند). از سواد اعظم (اکثریت) ما پیروی کنید، زیرا دست خدا بر سر این جماعت است (موضعگیری اینهاست که جهت تاریخ را معین میکند) و بر حذر باشید از مخالفت و جدایی (تکروی) زیرا تنها و یکسو شده از مردم دچار شیطان (کجروی) است»... بدیهی است که گام برداشتن با اکثریت از نظر علی (ع) تا آنجا مجاز است که ضامن بقای جنبش باشد، در غیر اینصورت این همگامی جز ناشی از سستی و بیارادگی نیست. جالب اینجاست که پس از روشن شدن نیرنگ دشمن، بسیاری از همانها که بر داوری اصرار داشتند و خود ضرورت را ایجاد کرده بودند، اکنون علی (ع) را ملامت میکردند که: «چون خلق را در کار خالق حکم ساختی، اکنون بهکفر و خطای خویش اقرار و پس از آن توبه کن تا از تو اطاعت و پیروی نماییم!».
منظور ایشان از کار خالق همان شعار چپروانهٴ «لاحکم الا لله» بود که علی (ع) آن را کلمه حقی که از آن باطل اراده شده، میدانست و آنچه علی (ع) ایشان را پند میداد که «نافرمانی اندرزگوی مهربان آزموده، ناکامی بهبار آورد و پشیمانی بهدنبال دارد و من آنچه را باید درباره این دو مرد و داوری بهشما گفتم و نیک اندیشیدم و اندیشهٴ خود را آشکار ساختم، ولی شما چیزی جز آنچه که میخواستید نپذیرفتید…»، چندان فایده نداشت.
جنگ نهروان
«خارجیگری» و بنا به اصطلاحات متداول کنونی «انجماد راست» که حتی در سالهای اخیر نیز دنیای اسلام خالی از آن نیست، آغاز شده و به «سکتاریسم راست مذهبی» کشید، کفارهٴ پشت کردن بهدینامیسم قرآن پس از رحلت پیامبر (ص) است. پدیدهیی که مضافاً بر سطح ضرورتاً نازل فرهنگ کلی (چه در سطح قومی ـکه هنوز «جاهلیت» را مطلقاً نفی نکرده بودـ و چه جهانی، اکنون رشد نموده) باید با محک ابتلا مانند تمام نقایص دیگر، بالضروره خود را بروز میداد. بنابراین بدیهی است که حالیه رفع آن در کوتاهمدت به وسائل عادی از جمله موعظه و دلیل ممکن نیست، بهویژه که این فرقه آرام نگرفته و به تحریک معاویه نیز شورش میکردند. تا آنکه بالاخره در «نهروان» علی (ع) با ایشان مصاف داده و غائلهشان را ختم نمود. گرچه در این نبرد نیز علی (ع) دشمنان بسیاری برای خود آفرید، لیکن پیروزمندانه مشئومترین لکهیی که بهدامان مکتب نشسته و میرفت تا محتوای انقلابی آیین را در قالبهای مبتذل و پوچ زاهدمآبانه مسخ کند، پاک کرد.
شهادت علی (ع)
عاقبت علی (ع) بهدست یکتن از این گروه شهید شد و با فریاد «رستگاری» به وادی جاویدان «پرورگار کعبهاش» پیوست (فزت و رب الکعبه).
بشریت در طول تاریخ پرفراز و نشیبش رهبران بزرگی را بهخود دیده است، اما در این میان علی (ع) بهواسطه تجمع عالیترین فضیلتهای انسانی در او به هرجهت یگانه مینماید. در ستایش این فضیلتها گفتار بسیار است. لیکن در ورای همهٴ آنها رایحهٴ این پیام قرآنی که از سراسر وجود علی (ع) استشمام میشود «معنای ویژهیی» دارد. بهموجب این پیام فرزندان انسان بر ستمگری و ظلمات که همان جاهلیت است، محققاً پیروز میشوند.
ادامه جنبش در عصر تحریف
درک عمیق جنبش حسینی، آنچنانکه در خور دعوت بهعمل انقلابی باشد، بالضروره بررسی زمینههای تاریخی ـکه چنین نقطهٴ کمالی میسر ساختهـ را لازم میکند. روشن است که مقدمات چنین کمالی بهطور عمده در فاصلهٴ شهادت علی (ع) و حکومت یزید فراهم آمدهاند. یعنی دورانی که خلافت کوتاه حسنبنعلی (ع) و سلطنت دراز معاویه موضوع آن است. بهویژه این بررسی برای ما از آن نظر حائز اهمیت است که با یکی از بزرگترین (و شاید صرفاً بزرگترین) تحریفات تاریخ اسلام که بهحق میتوان آن را نمونهٴ کامل و بهاصطلاح کلاسیک «عصر تحریف» دانست روبهرو میشویم.
خواهیم دید که چگونه کار پیگیر رهبرانی که خطمشی واحدی را تعقیب کرده و «بیدرنگ یکشکل فعالیت را جانشین شکل دیگر» کردهاند، با پردههای ستبر جهالتهایی که توانایی درک جریان رشد وظایف رهبری را ندارند مواجه شده و در نهایت بهتحریف شخصیت یکی از فداکارترین و منزهترین راهبرانی میکشد که حفظ و ادامه جنبش را بر تشویقات چپروانه، مرجح میدارد. آری سخن از حسنبنعلی (ع) است که آماج رگبار ناجوانمردانهترین پیکانهای زهرآلودی است که بسیاری از آن را، دوستان! در کمان گذاشتهاند.
تحلیل کوتاهی از شیوه کار امام حسن (ع)
حسن (ع) با پدرش در جنگهای بصره و صفین و نهروان همراه بود. او بیشک دستاوردهای فراوانی از این فراز و نشیبهای تاریخ اسلام بههمراه داشت. پس از شهادت علی (ع) و بهخاک سپردن آن حضرت، در روز 21رمضان سال40 بهخلافت انتخاب شد.
طبعاً حضرت حسن (ع) که بیشتر عمر خود را در دوران انقلابها و دائماً در کنار پدرش گذرانده بود، به اشکالات و پیچیدگی امور بهخوبی واقف بوده است. در آن زمان نوعی ابهام تاریخی وجود داشت که دستگاههای دروغسازی و فربیکاری اموی هر زمان آنرا آشفتهتر میکرد تا در ظلمات این تاریکی «تفاوت دشمن و دوست را پنهان کند» و تا تمیزها و تشخیصها را از کار بیندازد. این است که او در اولین خطبهٴ پس از بیعت، بعد از تشریح اوضاع، مردم را بهمرکزیت دعوت نموده و ضمن جلب اعتماد، اشاره میکند:
«ماییم یکی از ”ثقلین“ که پیغمبر (ص) در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم در پی آینده (مکمل) قرآن که در آن تفصیل هر چیزی هست (اصول کلی که باید توسط پیشوای واجد شرایط در عمل پیاده شود) که نه از پیش رود و نه از پشت سر (با اتکای عمیق به آن میتوان هر مسألهیی را بدون افراط و تفریط و بر حسب شرایط زمان حل کرد). باطل در آن راه ندارد و بنابراین در تفسیر قرآن بر ما اعتماد باید کرد که در تأویل آن راه فتون (راه حیله و غیرصحیح) نسپریم، بلکه از روی یقین و اطمینان باشیم».
آنگاه امام (ع) بر آیهٴٴ 83 سورهٴ نساء استناد جسته و آنرا تفسیر میکند. ترجمه آیه چنین است:
«هنگامیکه امری مربوط بهبیم و ایمنی مطرح باشد (مسألهٴ اساسی مربوط بهمنافع خلق) آنرا پراکنده میکنند (این طرف و آنطرف گفتنهای بیفایده، که مسأله را از کادر تخصصی خارج میکند و بازار شایعه را رونق میدهد). در صورتیکه آنرا نزد پیامبر (ص) و رهبرانشان ببرند، همانا کسانی که از آنها اهل استنباط (شناخت درست از نادرست) هستند، آنرا خواهند دانست و اگر برتری و سرپرستی خدا و رحمت او بر شما نبود، جز اندکی، همگی شیطان را پیروی میکردند».
درگیری با معاویه
از همان ابتدای کار، امام (ع) دشمنی چون معاویه در مقابل دارد که برای مبارزه با حضرت بهانواع نیرنگهای سیاسی متمسک میشود. ما قبل از این معاویه را شناخته و بهنقش وی مخصوصاً عوامفریبیش و مهارت رذیلانهاش در واژگون جلوهدادن شخصیت علی (ع) پی بردهایم. او که از همان زمان عثمان بهدلائل مسلم تاریخی در هوای حکومت بود، اکنون که علی (ع) نیز از دنیا رفته است، بهترین فرصت را یافته و لذا با مجموعهیی از نقشههای حسابشده و بهاتکای حزب اموی که از پیش درصدد امحای آیین نو و احیای نظام تبعیضی منحط گذشته بودند، بهعمل میپردازد.
بهاین منظور و در اولین قدم درصدد منفرد کردن حضرت حسن (ع) و همراه با آن، پیدا کردن «آدم» برای خودش برآمد و ابتدا بر یکی از دهها معروف عرب، «زیادبنابیه»، که مردی زیرک و کاردان و متهور و جسور و فرماندار علی (ع) در فارس بود و نیز توسط خلیفهٴ جدید در مقامش ابقا شده بود، انگشت گذاشت. به این معنی که اول نامهیی سراپا تحقیر برایش نوشته و او را بهخدمت خود خواند و تهدیدها کرد و چون «زیاد» مرعوب نشد، این بار از در تطمیع وارد شد و او را بهپدر خود نسبت داد و برادر خود نامید و بهانحای طرق او را فریفت و خلاصه به شام آورد.
از این پس نیز معاویه همچنان در ربودن سران لشکر و سرداران نامی و عمال نامور و کارآزموده امام حسن (ع) بکوشید و «حکم کندی» را که امام حسن (ع) با 4هزار کس به «انبار» فرستاده بود با 500هزار درهم بفریفت و بهمعاویه پیوست و از آن پس امام حسن (ع) مردی از قبیلهٴ بنیمراد را به «انبار» فرستاد و معاویه او را نیز با 500هزار درهم بهسوی خود کشانید. عبیداللهبنعباس را که سرکرده سپاه امام حسن (ع) بود، با هزار هزار درهم فریب داد و او شبانه بهمعاویه پیوست و نیز جاسوسانی بهقلمرو امام (ع) گسیل داشت. اما امام (ع)، پس از آگاهی بر اعمال معاویه، طی نامهیی به او اعلان جنگ داد و نوشت:
«... پس انتظار آنرا ببر که بهخواست خدا بهجنگ تو بیرون شتابم»...، و سپس بهتهیهٴ مقدمات جنگ پرداخت.
یادآوری - درباره هدف امام (ع) از خلافت
قبل از آنکه بهتعقیب جریاناتی که رخ داده است بپردازیم، ضروری است بهرغم مورخین سادهاندیشی که تاریخ را بهحد واقعهنگاری تنزل دادهاند، اندکی تأمل کرده و ببینیم طرفهای اصلی این مبارزه چهغایتی را دنبال میکنند؟ چه بدون توجه بهغایات، درک وضع اشیا تقریباً محال است. همینجاست که آنگونه مورخین در سنجش یک شکست یا پیروزی معیاری جز کمیات ندارند و این خود سرآغاز تفسیر مکانیکی وجود است.
ناگفته پیداست که یکطرف این دعوا صرفاً تشنهٴ قدرت و مقام و منشعبات آن است و در نظام ارزشهای او هیچچیز جز اینها اعتبار ندارد. قبلهگاه او حیوانیتی است که بینهایتطلبی انسان به آن افزوده شده و در ورای هر مرزی وسعتش داده است. از اینرو سبعانه و با یک جهان پلیدی و اهریمنی در ارضای تمایلات پستش میکوشد تا در پایان بگوید: «ما در نعمت دنیا غلت زدیم».
اما طرف دیگر افقهای دیگر دارد. او پویای اثبات انسانیتی است که از نفی مظاهر حیوانی بهدست میآید و توانایی و قدرت را که در قالب مسئولیت میپذیرد، صرفاً بهخاطر این تغییر عظیم میخواهد؛ «تغییر انسان از کهنگی بهنو»، تغییری که «اتمام نور خدایی» را در تموج آن دیده است. به این ترتیب دیگر جای سؤال نیست که چرا او روش دشمن را علیه دشمن بهکار نگرفت. قطعاً او وجود خویش را در رسالتی باور داشت که منافی چنین طرز عملی بود. بعدها نیز در برابر گروهی که بهخاطر واگذاری حکومت بهحریف بر او خرده میگرفتند، تصریح کرد که «من از او (معاویه) نه حزمم (سیاستم) کمتر بود نه سطوتم»...
بهراستی باید میان سادگی و انقلابیگری تفاوت گذاشت. اگرچه در این میان نوعی شباهت احساس شود. تفاوتی که غالباً در اینگونه موارد فراموش میشود. گاه راجع بهعلی (ع) نیز چنین سوءتفاهم جانگدازی وجود دارد.
تحریف - افشاگری
در پرتو مطالب فوق و بهویژه توجه بههدف امام (ع) از کسب قدرت، باید به یکجریان افشاگری و کار توضیحی مداوم از جانب وی در برابر سیلی پیگیر از تحریفات و اکاذیب معاویه اشاره کرد. همان معاویه که بهفرمانداران خود نوشت: «... احادیث مدح عثمان همهٴ شهرها را گرفته و موقعی که این بخشنامه بهشما میرسد، دستور دهید که مردم درباره فضائل یاران پیغمبر (ص) و زمامداران سخن بگویند، دقت کنید که هر روایتی که درباره فضلیت علی (ع) نقل شده است شما مانند آن را درباره خلفا جعل نمایید، زیرا اینکار برای من بهتر و چشم مرا روشن میکند و خوشحالتر میگردم».
قضیهٴ لعن و نفرین علی (ع) بر سر منابر که تا زمان عمربن عبدالعزیز نیز ادامه داشت و به فرمان معاویه آغاز شده بود، که دیگر شهرهٴ عام و خاص است.
به هر صورت امام حسن (ع) طی نامههای افشاگرانهٴ مکرری دشمن را نیز پند و اندرز میدهد و به راه صواب میخواند و مکرراً یادآور میشود که قصدش از جنگ احراز مقام و عنوان نیست: «من از خداوند درخواست دارم که در دنیای ناپایدار بهمن چیزی ندهد که در آخرت موجب نقصان صوابم گردد».
معاویه اموال رنجبران و محرومان را میخورد و هدر میکرد و آنگاه برای ساکت کردن محرومان بهقرآن ـکه همهچیز را از آن خدا میداندـ استناد میجست و میگفت «المال، مالالله». یا آزادمردان بزرگواری چون مالک را با عسل مسموم میکرد و آنگاه بهاستناد مضامین قرآنی میگفت: «انّللّه جنوداً من عسل».
ملاحظه کنید چگونه معاویه، ساحت اصیلترین حقایق هستی را بهکثافت خود آلوده میکند!
ادامه دارد...
پس از رخدادهایی که به مرگ خلیفهٴ سوم انجامید، انبوه مردم بهجانب علی (ع) روان شده و از او دعوت بهکار کردند. وی نیز چنانکه خود میگوید: بر اساس خواست حاضرین، و ضرورت وجود یاوری برای خلقها و اینکه خدا از دانایان پیمان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند (و ما اخذالله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم… مسئولیت جدید را عهدهدار میشود. راستی جز این از علی انتظاری نیست، هم او که 25سال برحق خود، بهخاطر حفظ مکتب صبر نمود و بهرغم پیشنهاداتی از جانب ابوسفیان که همان ابتدا حاضر شده بود (البته بهنیت از هم پاشیدن نهضت) قوایی در اختیارش بگذارد تا با آن بهاحقاق حق بپردازد، شیوه شکیبایی انقلابی را برگزید. همان شکیبایی که بعدها رنج آن را چنین توصیف کرد… در کار خود اندیشه میکردم… دیدم صبر کردن خود مناری است، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود… هم اوست که بهخاطر دو کلمه «روش شیخین» حکومت را پسزده و هم اوست که در تمام این مدت در نهایت جوانمردی از هیچ دلسوزی و راهنمایی صدیقانه دریغ نکرد. دکتر طهحسین در این مورد میگوید:
«این نکته را تأکید میکنم که علی (ع) با این دو خلیفه بیعت کرد و خالصانه با ایشان دوستی ورزید و در هرکجا که بهمشورت او نیازمند بودند رأی خود را به آنها گفت. البته این شیوه علی (ع) همچون بسیاری روشهای دقیق انقلابی قضاوتهای کثیری را علیه خود بر میانگیخت، چنانکه خود میگوید: ”اگر سخنی بگویم میگویند برای حرص بهامارت و پادشاهی است و اگر خاموش نشسته دم برنیاورم میگویند از مرگ و کشته شدن میترسد. هیهات…“ اما همت و تحمل انقلابی او بالاتر از آن بود که قضاوت دیگران وی را از راهی که ضامن بقای مکتبش میدانست، باز دارد».
اما تمام این گذشته پرافتخار با همهٴ شکوه جاودانهاش مانع از این نشد تا دشمنان سوگندخوردهٴ خلقها و غاصبان حقوق محرومین «پیراهن عثمان» را بر قامت او نبرند، و چه پیراهن خونآلود خوشبرکتی که از آن «قبا» های بسیار بهبسیاری رسید! و این علی (ع) است، وارث سالها کجروی و از هم پاشیدگی، که اکنون باید تار و پود این قبا را از هم دریده و از نو برای جامعه، برحسب اندازههای قرآنی جامهیی نو بدوزد…
بدیهی است که تشریح حوادث دوران حکومت علی (ع) محتاج به کتابهای جداگانهیی است و لذا ما در این سطور بهرئوس کلی جریان اکتفا میکنیم:
در جبهه داخلی از همان ابتدا صریحاً اعلام نمود که گذشته را از آینده جدا نمیداند و تمام امتیازاتی را که به ناحق احراز شده باشد بازخواهد ستاند. راجع به زمینهایی هم که حاتمبخشی شده بود، بهخدا سوگند خورد که «اگر آنها را بیابم بهمالک آن بازگردانم، اگر چه از آن زنها شوهر رفته و کنیزان خریده باشند». چرا که در منطق علی (ع) «الحقالقدیم لایبطلهشیئ » (حق قدیم را هیچ چیز از بین نمیبرد و هرگز مشمول مرور زمان و اینگونه توجیهات نمیگردد) و در این دیدگاه عدالت که استواری کارها بهجهت آن است، یعنی «اعطای کل ذیحق حقه» (رسانیدن هر حق بهصاحبش). چنانکه قبلاً نیز اشاره شد از زمان خلیفهٴ دوم امتیازاتی در تقسیم بیتالمال رسم شده بود که در نهایت بهاوضاع زمان خلیفهٴ سوم کشید. اما علی (ع) بهرغم خواست همهٴ کسانی که سالها در تبعیض زندگی کرده و امتیازات متجاوزانهٴ خود را چون حق طبیعیشان میپنداشتند، سوگند خورد که: «اگر بیتالمال مال شخص من هم بود آن را بالسویه تقسیم میکردم، پس چگونه میشود حال آنکه مال خداست».
بدیهی است که چنین طرز عملی چگونه تمامی استثمارگران و انگلهای اجتماعی را که تجاوز و سلب حقوق دیگران پیوسته دستور روزشان است علیه علی (ع) بسیج میکرد، بهویژه که دشمن در خارج، آن هم بهقدرتمندی و کینهتوزی و حیلهگری معاویه، پایگاه خارجی مطمئنی برای ایشان باشد و از همینجا بود که بالاخره جنگ جمل برخاست.
جنگ جمل
جریان مختصر این جنگ را عیناً از کتاب شیعه در اسلام نقل میکنیم:
«سبب جنگ اول که جنگ جمل نامیده میشود غائلهٴ اختلاف طبقاتی بود که از زمان خلیفهٴ دوم در تقسیم مختلف بیتالمال پیدا شده بود. علی (ع) پس از آنکه بهخلافت شناخته شد و مالی در میان مردم بالسویه قسمت فرمود، چنانکه سیرت پیامبر اکرم (ص) نیز همانگونه بود و این روش، زبیر و طلحه را سخت برآشفت و بنای تمرد گذاشتند و بهنام زیارت کعبه از مدینه به مکه رفتند و امالمؤمنین عایشه را که در مکه بود و با علی (ع) میانهٴ خوبی نداشت با خود همراه ساختند و بهنام خونخواهی خلیفهٴ سوم! نهضت و جنگ خونین جمل را برپا کردند. با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفهٴ سوم در مدینه بودند از وی دفاع نکردند و پیش از کشته شدن وی، اولین کسانی بودند که از مدینه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خلیفه میشوراندند…».
بههرحال «جمل» با پیروزی کامل علی (ع) بهپایان رسید و او در این جنگ است که ضمن سپردن پرچم به فرزندش، راز پیروزی را چنین میآموزد: «کوهها بجنبند و تو مجنب (در برابر شدائد)، دندان بهروی دندان بنه، کاسه سرت را بهخدا عاریه ده و پایت را چون میخ در زمین بکوب…».
اما «جمل» بهبسیاری فهماند که باید هوای سازش با علی (ع) را از سر بهدر کرده و برای خود فکری دیگر کنند و از اینجا نیروهای بالقوه زیادی علیه وی شکل گرفت. گذشته از تحریکات مغرضانه، با در نظرگرفتن سطح پایین آگاهی مردم آن روزگار و کندی ارتباطات (برای درک پیام علی (ع) )، باید بهخاطر داشته باشیم که در نظر آنها پیروزی جمل چندان مسرتبار نبود. چه، هر چه باشد طلحه و زبیر دو تن صحابهٴ مشهور پیامبر بودند که در منقبت آنها بسی چیزها از پیامبر (ص) رسیده بود! و علیالظاهر هم ایشان زشتی فاحشی نکرده بودند و صرفاً خون عثمان را میخواستند! خصوصاً که آدم صاف و سادهیی چون ابوموسی اشعری که برای بسیاری سمبل مسلمانی است (و متأسفانه جامعه مذهبی ما مملو از این نوع مسلمانان است)، اصولاً جنگ میان دو گروه مسلمان را حرام میداند و بدتر از همه آنکه علی (ع) به هیچ وجه غارت و غنیمت گرفتن را در این جنگ مجاز ندانسته و از آن شدیداً جلوگیری میکرد… بیجهت نیست که میبینیم علی (ع) بهرغم پیروزیهای مهم، هرگز چنانکه باید از اوضاع جبهه داخلی خود راضی نیست و پیوسته آنانی را که توانایی و استعداد کوشش و جهاد در راه بهسامان شدن اوضاع را دارند، ولی بدان برنمیخیزند، ملامت میکند.
جنگ صفین
در جبهه خارجی، معاویه فرماندار شام، گرفتاری عمده علی (ع) بود. او که در زمان ابیبکر و عمر حکومت دمشق را بهعهده داشت، در دوران عثمان حکومت فلسطین و حمص را بهدست آورده، بر سراسر شامات مسلط شد. چهار سپاه زیر فرمان داشت که او را فوقالعاده نیرومند مینمود. معاویه از دیرباز مقدمات خلافت! خود را فراهم میکرد و از اینرو پسزدن عثمان را خوش داشت و از همهٴ جریانهای بهنفع خود بهرهبرداری میکرد و اکنون با دنیایی از دروغ و تبلیغات مزورانه و بهاتکای سپاهیان تحمیقشدهیی که غالباً بهخاطر دین آنها را تشجیع کرده و با انبوهی از درهم و دینار که پیشاپیش از محرومین بهغارت برده و برای پر کردن دهانها و خرید وجدانها آماده کرده بود، بهصورت دشمن شمارهٴ یک علی (ع) پا بهمیدان مینهاد.
و از اینجا بود که جنگ صفین برخاست و بیش از صدهزار خون ناحق ریخته شد. صفین صحنهٴ دیگری از فداکاری فرزندان خلف اسلام است. عمار که در غالب نبردهای اسلام شرکت جسته، اکنون در سنین کهولت سرتاپا جوشش است و فریاد: «چنان شدید خواهیم نواخت که خواب از سرتان بپرد و دوستان یکدیگر را فراموش کنند»... و علی (ع) است که فرمان میدهد: «پیدرپی حمله کنید، درون آن سراپرده را بزنید که آنجا شیطان پنهان است (معاویه)، جنگیدن با او و همراهانش را قصد کنید تا حقیقت بر شما روشن شود».
بهراستی در این فرمان چه مفاهیمی نهفته است؟ در صفین است که عاقبت عمار قهرمان و والا شهید میشود. شهادت عمار در سنین کهولت پس از عمری مبارزه طولانی و فروزان حاوی پیام لرزانندهیی است که بر طبق آن مسئولیت انقلابی، چون عظمت روحش، نامحدود و بیانتهاست.
در یکی از صحنههای همین صفین است که علی (ع) آنچه را که درباره «حیات انسانی» که از دیرباز عنوان بحثهای فلسفی بوده، از قرآن آموخته و چنین خلاصه میکند: «فالموت فیحیاتکم مقهورین والحیات فیموتکم قاهرین».
بههرحال درست در یک قدمی پیروزی سپاه علی (ع)، دشمن که در قلمرو تعارض نیروهای نظامی نقصی در حریف نمیدید، تاکتیک خود را عوض کرده و قرآنها را بر سر نیزهها نموده و درست در آستانهٴ شکست، به شیوه ابدی تمام متجاوزین فرومایه، ندای صلح و برادری در داد. لیکن علی (ع) بهپیروی از قرآن که در تضاد شکل و محتوا پیوسته صورت و شکل را مردود میداند (فیالمثل مسجد ضرار)، فرمان داد تا بیهیچ سستی قرآنها را که اکنون علیه «قرآن» اعمال شده و دیگر ورقنوشتههایی بیش نبودند سرنگون سازند.
این امتحانی بود از عمق و آگاهی آنها که بهحزب خدا پیوسته و همدوش علی (ع) میجنگند تا سیهروی شود هر که در او غش باشد. و بهراستی در صراط کمال جای خالی «ابهام هدف» را، هرگز قوای مادی پر نخواهد کرد و از دشمن نیز هرگز آن انتظار نیست که از کمترین نقطه ضعف چشم بپوشد و با تمامی درندگی مزورانهاش بر آن نتازد. به این ترتیب جریان تاریخی خوارج شکل گرفت و همهٴ آنها که در بند «صورت و خارج» بودند در آن جای گرفتند و این جریان از شکست قطعی معاویه جلوگیری کرد و حکمیت در آغاز این ماجرا بود.
حکمیت
شرح حکمیت در همهٴ تواریخ موجود است و بهقول دکتر طهحسین «چیزی جز فریب نبود که با آن نه از فتنه بلکه از شکست میخواستند جلو گیرند». خلاصه بهاصرار و تهدید اشعث و یاران کثیرش، چه خواستاران رفاه و زرخریدان معاویه یا کوتاهفکران قشریگرا، داوری ابوموسی با کراهت تمام از جانب علی(ع) پذیرفته شد و خود علی (ع) بعداً در این مورد گفت: «من شما را از حکومت حکمین نهی کردم، پس شما امتناع کرده مخالفت نمودید، مانند مخالفان پیمانشکن تا اینکه بهمیل شما رفتار کردم». بهویژه اینکه آنها صریحاً به علی (ع) گفتند: «اگر دعوت ایشان را اجابت نکنی ترا تسلیم آنها مینماییم». این تهدید نشانهٴ قدرتمندی ایشان است و روشن میسازد که چنانچه علی (ع) نمیپذیرفت و میگذاشت تا شکاف داخلی عمیقتر شود، بیتردید جریان بهنفع دشمن تمام شده و نیز بسیاری از مسائل از بیخ و بن لوث میشد.
موافقت علی (ع) با داوری، بهرغم خواست خود و سرداران شجاع پرهیزگاری چون مالک اشتر، با ضرورتهای تاریخی که برحسب آن رهبری هرگز نباید به فاصلهٴ بعید در جلو گام بردارد تطبیق میکند. چنین مینماید که حتی برای تربیت آنان در حادثه و عمل، همگامی موقت با ایشان را نیز صلاح دانسته است. چنانکه خود میگوید: «بهترین مردم در این زمان (و شرایط) گروه میانهاند (نه راستها و نه چپها هیچیک صحیح حرکت نمیکنند). از سواد اعظم (اکثریت) ما پیروی کنید، زیرا دست خدا بر سر این جماعت است (موضعگیری اینهاست که جهت تاریخ را معین میکند) و بر حذر باشید از مخالفت و جدایی (تکروی) زیرا تنها و یکسو شده از مردم دچار شیطان (کجروی) است»... بدیهی است که گام برداشتن با اکثریت از نظر علی (ع) تا آنجا مجاز است که ضامن بقای جنبش باشد، در غیر اینصورت این همگامی جز ناشی از سستی و بیارادگی نیست. جالب اینجاست که پس از روشن شدن نیرنگ دشمن، بسیاری از همانها که بر داوری اصرار داشتند و خود ضرورت را ایجاد کرده بودند، اکنون علی (ع) را ملامت میکردند که: «چون خلق را در کار خالق حکم ساختی، اکنون بهکفر و خطای خویش اقرار و پس از آن توبه کن تا از تو اطاعت و پیروی نماییم!».
منظور ایشان از کار خالق همان شعار چپروانهٴ «لاحکم الا لله» بود که علی (ع) آن را کلمه حقی که از آن باطل اراده شده، میدانست و آنچه علی (ع) ایشان را پند میداد که «نافرمانی اندرزگوی مهربان آزموده، ناکامی بهبار آورد و پشیمانی بهدنبال دارد و من آنچه را باید درباره این دو مرد و داوری بهشما گفتم و نیک اندیشیدم و اندیشهٴ خود را آشکار ساختم، ولی شما چیزی جز آنچه که میخواستید نپذیرفتید…»، چندان فایده نداشت.
جنگ نهروان
«خارجیگری» و بنا به اصطلاحات متداول کنونی «انجماد راست» که حتی در سالهای اخیر نیز دنیای اسلام خالی از آن نیست، آغاز شده و به «سکتاریسم راست مذهبی» کشید، کفارهٴ پشت کردن بهدینامیسم قرآن پس از رحلت پیامبر (ص) است. پدیدهیی که مضافاً بر سطح ضرورتاً نازل فرهنگ کلی (چه در سطح قومی ـکه هنوز «جاهلیت» را مطلقاً نفی نکرده بودـ و چه جهانی، اکنون رشد نموده) باید با محک ابتلا مانند تمام نقایص دیگر، بالضروره خود را بروز میداد. بنابراین بدیهی است که حالیه رفع آن در کوتاهمدت به وسائل عادی از جمله موعظه و دلیل ممکن نیست، بهویژه که این فرقه آرام نگرفته و به تحریک معاویه نیز شورش میکردند. تا آنکه بالاخره در «نهروان» علی (ع) با ایشان مصاف داده و غائلهشان را ختم نمود. گرچه در این نبرد نیز علی (ع) دشمنان بسیاری برای خود آفرید، لیکن پیروزمندانه مشئومترین لکهیی که بهدامان مکتب نشسته و میرفت تا محتوای انقلابی آیین را در قالبهای مبتذل و پوچ زاهدمآبانه مسخ کند، پاک کرد.
شهادت علی (ع)
عاقبت علی (ع) بهدست یکتن از این گروه شهید شد و با فریاد «رستگاری» به وادی جاویدان «پرورگار کعبهاش» پیوست (فزت و رب الکعبه).
بشریت در طول تاریخ پرفراز و نشیبش رهبران بزرگی را بهخود دیده است، اما در این میان علی (ع) بهواسطه تجمع عالیترین فضیلتهای انسانی در او به هرجهت یگانه مینماید. در ستایش این فضیلتها گفتار بسیار است. لیکن در ورای همهٴ آنها رایحهٴ این پیام قرآنی که از سراسر وجود علی (ع) استشمام میشود «معنای ویژهیی» دارد. بهموجب این پیام فرزندان انسان بر ستمگری و ظلمات که همان جاهلیت است، محققاً پیروز میشوند.
ادامه جنبش در عصر تحریف
درک عمیق جنبش حسینی، آنچنانکه در خور دعوت بهعمل انقلابی باشد، بالضروره بررسی زمینههای تاریخی ـکه چنین نقطهٴ کمالی میسر ساختهـ را لازم میکند. روشن است که مقدمات چنین کمالی بهطور عمده در فاصلهٴ شهادت علی (ع) و حکومت یزید فراهم آمدهاند. یعنی دورانی که خلافت کوتاه حسنبنعلی (ع) و سلطنت دراز معاویه موضوع آن است. بهویژه این بررسی برای ما از آن نظر حائز اهمیت است که با یکی از بزرگترین (و شاید صرفاً بزرگترین) تحریفات تاریخ اسلام که بهحق میتوان آن را نمونهٴ کامل و بهاصطلاح کلاسیک «عصر تحریف» دانست روبهرو میشویم.
خواهیم دید که چگونه کار پیگیر رهبرانی که خطمشی واحدی را تعقیب کرده و «بیدرنگ یکشکل فعالیت را جانشین شکل دیگر» کردهاند، با پردههای ستبر جهالتهایی که توانایی درک جریان رشد وظایف رهبری را ندارند مواجه شده و در نهایت بهتحریف شخصیت یکی از فداکارترین و منزهترین راهبرانی میکشد که حفظ و ادامه جنبش را بر تشویقات چپروانه، مرجح میدارد. آری سخن از حسنبنعلی (ع) است که آماج رگبار ناجوانمردانهترین پیکانهای زهرآلودی است که بسیاری از آن را، دوستان! در کمان گذاشتهاند.
تحلیل کوتاهی از شیوه کار امام حسن (ع)
حسن (ع) با پدرش در جنگهای بصره و صفین و نهروان همراه بود. او بیشک دستاوردهای فراوانی از این فراز و نشیبهای تاریخ اسلام بههمراه داشت. پس از شهادت علی (ع) و بهخاک سپردن آن حضرت، در روز 21رمضان سال40 بهخلافت انتخاب شد.
طبعاً حضرت حسن (ع) که بیشتر عمر خود را در دوران انقلابها و دائماً در کنار پدرش گذرانده بود، به اشکالات و پیچیدگی امور بهخوبی واقف بوده است. در آن زمان نوعی ابهام تاریخی وجود داشت که دستگاههای دروغسازی و فربیکاری اموی هر زمان آنرا آشفتهتر میکرد تا در ظلمات این تاریکی «تفاوت دشمن و دوست را پنهان کند» و تا تمیزها و تشخیصها را از کار بیندازد. این است که او در اولین خطبهٴ پس از بیعت، بعد از تشریح اوضاع، مردم را بهمرکزیت دعوت نموده و ضمن جلب اعتماد، اشاره میکند:
«ماییم یکی از ”ثقلین“ که پیغمبر (ص) در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم در پی آینده (مکمل) قرآن که در آن تفصیل هر چیزی هست (اصول کلی که باید توسط پیشوای واجد شرایط در عمل پیاده شود) که نه از پیش رود و نه از پشت سر (با اتکای عمیق به آن میتوان هر مسألهیی را بدون افراط و تفریط و بر حسب شرایط زمان حل کرد). باطل در آن راه ندارد و بنابراین در تفسیر قرآن بر ما اعتماد باید کرد که در تأویل آن راه فتون (راه حیله و غیرصحیح) نسپریم، بلکه از روی یقین و اطمینان باشیم».
آنگاه امام (ع) بر آیهٴٴ 83 سورهٴ نساء استناد جسته و آنرا تفسیر میکند. ترجمه آیه چنین است:
«هنگامیکه امری مربوط بهبیم و ایمنی مطرح باشد (مسألهٴ اساسی مربوط بهمنافع خلق) آنرا پراکنده میکنند (این طرف و آنطرف گفتنهای بیفایده، که مسأله را از کادر تخصصی خارج میکند و بازار شایعه را رونق میدهد). در صورتیکه آنرا نزد پیامبر (ص) و رهبرانشان ببرند، همانا کسانی که از آنها اهل استنباط (شناخت درست از نادرست) هستند، آنرا خواهند دانست و اگر برتری و سرپرستی خدا و رحمت او بر شما نبود، جز اندکی، همگی شیطان را پیروی میکردند».
درگیری با معاویه
از همان ابتدای کار، امام (ع) دشمنی چون معاویه در مقابل دارد که برای مبارزه با حضرت بهانواع نیرنگهای سیاسی متمسک میشود. ما قبل از این معاویه را شناخته و بهنقش وی مخصوصاً عوامفریبیش و مهارت رذیلانهاش در واژگون جلوهدادن شخصیت علی (ع) پی بردهایم. او که از همان زمان عثمان بهدلائل مسلم تاریخی در هوای حکومت بود، اکنون که علی (ع) نیز از دنیا رفته است، بهترین فرصت را یافته و لذا با مجموعهیی از نقشههای حسابشده و بهاتکای حزب اموی که از پیش درصدد امحای آیین نو و احیای نظام تبعیضی منحط گذشته بودند، بهعمل میپردازد.
بهاین منظور و در اولین قدم درصدد منفرد کردن حضرت حسن (ع) و همراه با آن، پیدا کردن «آدم» برای خودش برآمد و ابتدا بر یکی از دهها معروف عرب، «زیادبنابیه»، که مردی زیرک و کاردان و متهور و جسور و فرماندار علی (ع) در فارس بود و نیز توسط خلیفهٴ جدید در مقامش ابقا شده بود، انگشت گذاشت. به این معنی که اول نامهیی سراپا تحقیر برایش نوشته و او را بهخدمت خود خواند و تهدیدها کرد و چون «زیاد» مرعوب نشد، این بار از در تطمیع وارد شد و او را بهپدر خود نسبت داد و برادر خود نامید و بهانحای طرق او را فریفت و خلاصه به شام آورد.
از این پس نیز معاویه همچنان در ربودن سران لشکر و سرداران نامی و عمال نامور و کارآزموده امام حسن (ع) بکوشید و «حکم کندی» را که امام حسن (ع) با 4هزار کس به «انبار» فرستاده بود با 500هزار درهم بفریفت و بهمعاویه پیوست و از آن پس امام حسن (ع) مردی از قبیلهٴ بنیمراد را به «انبار» فرستاد و معاویه او را نیز با 500هزار درهم بهسوی خود کشانید. عبیداللهبنعباس را که سرکرده سپاه امام حسن (ع) بود، با هزار هزار درهم فریب داد و او شبانه بهمعاویه پیوست و نیز جاسوسانی بهقلمرو امام (ع) گسیل داشت. اما امام (ع)، پس از آگاهی بر اعمال معاویه، طی نامهیی به او اعلان جنگ داد و نوشت:
«... پس انتظار آنرا ببر که بهخواست خدا بهجنگ تو بیرون شتابم»...، و سپس بهتهیهٴ مقدمات جنگ پرداخت.
یادآوری - درباره هدف امام (ع) از خلافت
قبل از آنکه بهتعقیب جریاناتی که رخ داده است بپردازیم، ضروری است بهرغم مورخین سادهاندیشی که تاریخ را بهحد واقعهنگاری تنزل دادهاند، اندکی تأمل کرده و ببینیم طرفهای اصلی این مبارزه چهغایتی را دنبال میکنند؟ چه بدون توجه بهغایات، درک وضع اشیا تقریباً محال است. همینجاست که آنگونه مورخین در سنجش یک شکست یا پیروزی معیاری جز کمیات ندارند و این خود سرآغاز تفسیر مکانیکی وجود است.
ناگفته پیداست که یکطرف این دعوا صرفاً تشنهٴ قدرت و مقام و منشعبات آن است و در نظام ارزشهای او هیچچیز جز اینها اعتبار ندارد. قبلهگاه او حیوانیتی است که بینهایتطلبی انسان به آن افزوده شده و در ورای هر مرزی وسعتش داده است. از اینرو سبعانه و با یک جهان پلیدی و اهریمنی در ارضای تمایلات پستش میکوشد تا در پایان بگوید: «ما در نعمت دنیا غلت زدیم».
اما طرف دیگر افقهای دیگر دارد. او پویای اثبات انسانیتی است که از نفی مظاهر حیوانی بهدست میآید و توانایی و قدرت را که در قالب مسئولیت میپذیرد، صرفاً بهخاطر این تغییر عظیم میخواهد؛ «تغییر انسان از کهنگی بهنو»، تغییری که «اتمام نور خدایی» را در تموج آن دیده است. به این ترتیب دیگر جای سؤال نیست که چرا او روش دشمن را علیه دشمن بهکار نگرفت. قطعاً او وجود خویش را در رسالتی باور داشت که منافی چنین طرز عملی بود. بعدها نیز در برابر گروهی که بهخاطر واگذاری حکومت بهحریف بر او خرده میگرفتند، تصریح کرد که «من از او (معاویه) نه حزمم (سیاستم) کمتر بود نه سطوتم»...
بهراستی باید میان سادگی و انقلابیگری تفاوت گذاشت. اگرچه در این میان نوعی شباهت احساس شود. تفاوتی که غالباً در اینگونه موارد فراموش میشود. گاه راجع بهعلی (ع) نیز چنین سوءتفاهم جانگدازی وجود دارد.
تحریف - افشاگری
در پرتو مطالب فوق و بهویژه توجه بههدف امام (ع) از کسب قدرت، باید به یکجریان افشاگری و کار توضیحی مداوم از جانب وی در برابر سیلی پیگیر از تحریفات و اکاذیب معاویه اشاره کرد. همان معاویه که بهفرمانداران خود نوشت: «... احادیث مدح عثمان همهٴ شهرها را گرفته و موقعی که این بخشنامه بهشما میرسد، دستور دهید که مردم درباره فضائل یاران پیغمبر (ص) و زمامداران سخن بگویند، دقت کنید که هر روایتی که درباره فضلیت علی (ع) نقل شده است شما مانند آن را درباره خلفا جعل نمایید، زیرا اینکار برای من بهتر و چشم مرا روشن میکند و خوشحالتر میگردم».
قضیهٴ لعن و نفرین علی (ع) بر سر منابر که تا زمان عمربن عبدالعزیز نیز ادامه داشت و به فرمان معاویه آغاز شده بود، که دیگر شهرهٴ عام و خاص است.
به هر صورت امام حسن (ع) طی نامههای افشاگرانهٴ مکرری دشمن را نیز پند و اندرز میدهد و به راه صواب میخواند و مکرراً یادآور میشود که قصدش از جنگ احراز مقام و عنوان نیست: «من از خداوند درخواست دارم که در دنیای ناپایدار بهمن چیزی ندهد که در آخرت موجب نقصان صوابم گردد».
معاویه اموال رنجبران و محرومان را میخورد و هدر میکرد و آنگاه برای ساکت کردن محرومان بهقرآن ـکه همهچیز را از آن خدا میداندـ استناد میجست و میگفت «المال، مالالله». یا آزادمردان بزرگواری چون مالک را با عسل مسموم میکرد و آنگاه بهاستناد مضامین قرآنی میگفت: «انّللّه جنوداً من عسل».
ملاحظه کنید چگونه معاویه، ساحت اصیلترین حقایق هستی را بهکثافت خود آلوده میکند!
ادامه دارد...