هر روز که از جریان جنایتکارانهٴ اسیدپاشی میگذرد، دو پدیده به موازات هم بالا میگیرد؛ پدیده نخست، خشم و خروش عموم مردم است که هیچ تردیدی در سازمانیافته بودن این جنایت و ماهیت حکومتی آن ندارند.
پدیده دوم، بههم ریختگی شدید درون رژیم است که طی آن باند رفسنجانی- روحانی با واویلای امنیت یقه باند دیگر را گرفته و او را مسبب این وضعیت میداند. روزنامه جمهوری که سخنگوی رفسنجانی است، در سرمقاله روز سوم آبان خود هشدار داده بود که این قضیه «در بخش خطرهای کوچکتر موجب درگیریهای (خیابانی) میشود و در بخش خطری بزرگتر، جامعه را در غفلتی تاریخی فرو میبرد که بسیار زیانآور است». روشن است که منظور از خطر بزرگتر و غفلت تاریخی، بیان آخوندی خطر قیام مردمی است.
باند ولیفقیه هم با همان فریاد وا امنیتا! گریبان باند رقیب را گرفته و آن را متهم میکند که با رسانهیی کردن این جریان، درصدد بهرهبرداری فرصت طلبانه سیاسی از این قضیه است و این قشقرق بین باندی هر روز بالاتر میگیرد.
از این وضعیت میتوان 3نتیجه گرفت:
نتیجه نخست، کشیدن خط تأکید زیر بنبستی ناگشودنی است، که رژیم در آن گرفتار آمده است. به این معنی که رژیم بهطور تصادفی به سراغ شیوه جنایتبار اسیدپاشی نرفته است، از ماهها پیش میشد علائمی را مشاهده کرد حاکی از اینکه در سطوح بالای رژیم، بحثی برای کلید زدن اینگونه جنایتهای زنجیرهیی جریان دارد؛ این بحث که آیا برای محافظت از طلسم اختناق، باید به سراغ تروریسم حکومتی و شیوههایی که رژیم در آنها سوابق و تجارب ممتدی دارد، رفت یا نه؟ این علائم، از جمله شامل مطرح شدن گشتیهای موتوری انصار حزبالله و نالههای زنجیرهیی وا اسلامای امام جمعههای خامنهای بود که از وضعیت حجاب مینالیدند و خواهان برخورد قاطع با پدیده بهاصطلاح بدحجابی بودند.
واقعیت این است که مدتهاست از میزان کارآیی گشت ارشاد، بهمثابه حافظ اصلی طلسم اختناق، کاسته شده و بهدلیل مقاومت عمومی و بهخصوص ایستادگی زنان و دختران در برابر مزدوران و حمایت فعال جوانان از خواهرانشان که در موارد متعددی به درگیری با مزدوران سرکوبگر و گوشمالی آنها میانجامید، این گشتیها دیگر نمیتوانند آن نقش حیاتی را برای نظام ولایتفقیه بازی کنند.
راهحلی که ظاهراً به آن رسیدهاند این بود که از یک طرف برای عوامل سرکوبگر رژیم، تحت عنوان آمران به معروف و ناهیان از منکر، پوشش و حمایت قانونی فراهم کنند؛ امری که هماکنون نیز مجلس ارتجاع به آن اشتغال دارد و از طرف دیگر، لباسشخصیها و عوامل سرکوبگر خود را بهطور ناشناس روانهٴ خیابانها کنند و بهصورت زنان و دختران اسید بپاشند.
اما واکنش جامعه، بهرغم شدت اختناق و سرکوب، به این جنایت سازمانیافته چنان بود که رژیم را به وحشت و غلط کردمگویی انداخت و حتی امام جمعههای خامنهای که تا دیروز خواهان اقدام قاطع (یعنی همین اسیدپاشی) علیه زنان بدحجاب بودند، ناچار به صحنه آمدند و آن را محکوم و تقبیح کردند و یک صدا روضهٴ بازگشت آرامش به جامعه خواندند.
غافل از اینکه جامعه در مسیر حرکت خود و رشد مقاومت، دیگر به عقب برنمیگردد، دیگر نمیشود با شیوههای چماقداری و با تروریسم حکومتی که مربوط به گذشته است، جامعه را مهار کرد. از قضا بکارگیری این شیوهها همان چیزی که رژیم از آن وحشت دارد، یعنی انفجار اجتماعی را، جلو میاندازد.
نتیجه سوم که از نتیجه دوم حاصل میشود، چشمانداز انفجار اجتماعی است که تعادل شکننده رژیم را به هم میریزد و باندها را به جان هم میاندازد. چرا که رژیم در کشاکش بحرانهای درونی و بیرونی و شرایط جدید منطقهیی و بینالمللی بهشدت فرسوده شده است. این وضعیت را بهطور نمایانی در مقالات این روزهای مطبوعات حکومتی و نیز در اظهارات یکشنبه (4آبان) پاسدار لاریجانی در مجلس ارتجاع، میتوان دید. بهخصوص که موضعگیری لاریجانی بهعنوان محک سنجش وضعیت رژیم، قابلتوجه است. او که متحد باند رفسنجانی ـ روحانی بوده و همیشه در مجلس بهمثابه سپر دولت روحانی در برابر حملات باند دلواپسان و تندروهای باند خامنهای عمل کرده، این بار باند روحانی را که به گفته او کوشیده است از این قضیه به نفع خود استفاده کند، مورد حمله شدید قرار داد و آن را به فرصتطلبی سیاسی و «نامردی» سیاسی متهم کرد و نسبت به امنیت کل رژیم هشدار داد. همان هشداری که این روزها رسانههای باند ولیفقیه با مطرح کردن خطر «معاندان نظام»، یا سوءاستفادهٴ مجاهدین از این جریان پیاپی آن را گوشزد میکنند.
نتیجه اینکه دیکتاتوری طلسم شکستهٴ ولایت قادر نیست پروژههای تروریسم دولتی را مدیریت کند و عواقب آن بهخاطر رشد جامعه و موقعیت مقاومت سازمانیافته، خود به خطری جدی برای موجودیت نظام تبدیل میشود. این راز هشدار با قافیه و بیقافیة مهرهها و عوامل هر دو باند رژیم است: مواظب باشید که مجاهدین و «معاندان نظام» مدیریت را بهدست نگیرند.
پدیده دوم، بههم ریختگی شدید درون رژیم است که طی آن باند رفسنجانی- روحانی با واویلای امنیت یقه باند دیگر را گرفته و او را مسبب این وضعیت میداند. روزنامه جمهوری که سخنگوی رفسنجانی است، در سرمقاله روز سوم آبان خود هشدار داده بود که این قضیه «در بخش خطرهای کوچکتر موجب درگیریهای (خیابانی) میشود و در بخش خطری بزرگتر، جامعه را در غفلتی تاریخی فرو میبرد که بسیار زیانآور است». روشن است که منظور از خطر بزرگتر و غفلت تاریخی، بیان آخوندی خطر قیام مردمی است.
باند ولیفقیه هم با همان فریاد وا امنیتا! گریبان باند رقیب را گرفته و آن را متهم میکند که با رسانهیی کردن این جریان، درصدد بهرهبرداری فرصت طلبانه سیاسی از این قضیه است و این قشقرق بین باندی هر روز بالاتر میگیرد.
از این وضعیت میتوان 3نتیجه گرفت:
نتیجه نخست، کشیدن خط تأکید زیر بنبستی ناگشودنی است، که رژیم در آن گرفتار آمده است. به این معنی که رژیم بهطور تصادفی به سراغ شیوه جنایتبار اسیدپاشی نرفته است، از ماهها پیش میشد علائمی را مشاهده کرد حاکی از اینکه در سطوح بالای رژیم، بحثی برای کلید زدن اینگونه جنایتهای زنجیرهیی جریان دارد؛ این بحث که آیا برای محافظت از طلسم اختناق، باید به سراغ تروریسم حکومتی و شیوههایی که رژیم در آنها سوابق و تجارب ممتدی دارد، رفت یا نه؟ این علائم، از جمله شامل مطرح شدن گشتیهای موتوری انصار حزبالله و نالههای زنجیرهیی وا اسلامای امام جمعههای خامنهای بود که از وضعیت حجاب مینالیدند و خواهان برخورد قاطع با پدیده بهاصطلاح بدحجابی بودند.
واقعیت این است که مدتهاست از میزان کارآیی گشت ارشاد، بهمثابه حافظ اصلی طلسم اختناق، کاسته شده و بهدلیل مقاومت عمومی و بهخصوص ایستادگی زنان و دختران در برابر مزدوران و حمایت فعال جوانان از خواهرانشان که در موارد متعددی به درگیری با مزدوران سرکوبگر و گوشمالی آنها میانجامید، این گشتیها دیگر نمیتوانند آن نقش حیاتی را برای نظام ولایتفقیه بازی کنند.
راهحلی که ظاهراً به آن رسیدهاند این بود که از یک طرف برای عوامل سرکوبگر رژیم، تحت عنوان آمران به معروف و ناهیان از منکر، پوشش و حمایت قانونی فراهم کنند؛ امری که هماکنون نیز مجلس ارتجاع به آن اشتغال دارد و از طرف دیگر، لباسشخصیها و عوامل سرکوبگر خود را بهطور ناشناس روانهٴ خیابانها کنند و بهصورت زنان و دختران اسید بپاشند.
اما واکنش جامعه، بهرغم شدت اختناق و سرکوب، به این جنایت سازمانیافته چنان بود که رژیم را به وحشت و غلط کردمگویی انداخت و حتی امام جمعههای خامنهای که تا دیروز خواهان اقدام قاطع (یعنی همین اسیدپاشی) علیه زنان بدحجاب بودند، ناچار به صحنه آمدند و آن را محکوم و تقبیح کردند و یک صدا روضهٴ بازگشت آرامش به جامعه خواندند.
غافل از اینکه جامعه در مسیر حرکت خود و رشد مقاومت، دیگر به عقب برنمیگردد، دیگر نمیشود با شیوههای چماقداری و با تروریسم حکومتی که مربوط به گذشته است، جامعه را مهار کرد. از قضا بکارگیری این شیوهها همان چیزی که رژیم از آن وحشت دارد، یعنی انفجار اجتماعی را، جلو میاندازد.
نتیجه سوم که از نتیجه دوم حاصل میشود، چشمانداز انفجار اجتماعی است که تعادل شکننده رژیم را به هم میریزد و باندها را به جان هم میاندازد. چرا که رژیم در کشاکش بحرانهای درونی و بیرونی و شرایط جدید منطقهیی و بینالمللی بهشدت فرسوده شده است. این وضعیت را بهطور نمایانی در مقالات این روزهای مطبوعات حکومتی و نیز در اظهارات یکشنبه (4آبان) پاسدار لاریجانی در مجلس ارتجاع، میتوان دید. بهخصوص که موضعگیری لاریجانی بهعنوان محک سنجش وضعیت رژیم، قابلتوجه است. او که متحد باند رفسنجانی ـ روحانی بوده و همیشه در مجلس بهمثابه سپر دولت روحانی در برابر حملات باند دلواپسان و تندروهای باند خامنهای عمل کرده، این بار باند روحانی را که به گفته او کوشیده است از این قضیه به نفع خود استفاده کند، مورد حمله شدید قرار داد و آن را به فرصتطلبی سیاسی و «نامردی» سیاسی متهم کرد و نسبت به امنیت کل رژیم هشدار داد. همان هشداری که این روزها رسانههای باند ولیفقیه با مطرح کردن خطر «معاندان نظام»، یا سوءاستفادهٴ مجاهدین از این جریان پیاپی آن را گوشزد میکنند.
نتیجه اینکه دیکتاتوری طلسم شکستهٴ ولایت قادر نیست پروژههای تروریسم دولتی را مدیریت کند و عواقب آن بهخاطر رشد جامعه و موقعیت مقاومت سازمانیافته، خود به خطری جدی برای موجودیت نظام تبدیل میشود. این راز هشدار با قافیه و بیقافیة مهرهها و عوامل هر دو باند رژیم است: مواظب باشید که مجاهدین و «معاندان نظام» مدیریت را بهدست نگیرند.