اول مهر شد و
خانه شد مرکزی از دعواها
خانه شد مرکزی از دعواها
یکطرف
فاطمه گریان که ندارم دفتر
یک طرف
یک طرف
گریهی محسن که ندارم جوراب،
آشپزخانهی ما شام ندارد اما
مادرانگار آنجا
سرخود گرم نموده ست به کاری
از شرم.
ساعت از نیمه شبان میگذرد
پلکها خسته شدند
5 بچهی قد و نیم قد
همگی خواب شدند
مشد علی پاورچین
وارد خانه شد و
در کنار محسن،
لختی آرام گزید
با خودش گفت اگر فردا صبح
بچهها باز دوباره همه بیدار شدند
به همه میگویم
نازنین گلهایم!
خبر از شهر رسید
بسته شد مدرسهها
بسته شد مدرسهها
مشد علی
خوابش برد!!