یک روز بچهی بد کمی شکفتهنمکی خرید و خورد و بعد دید بالای کاغذش نوشته روزنامهی اعتماد 4شهریور 93.
زیرش را خواند دید نوشته:
خاطرهی وزیر اطلاعات!.
بچهی بد خاطره را خواند و دوید رفت پیش بابایش تا سوالاتش را بپرسد:
ـ بابا!
ـ جان بابا!
ـ آیا میشود وزیر اطلاعات از مادرش آخوند زاییده نشده باشد؟
ـ یعنی وزیر اطلاعات مثل آخوند علوی و رئیسی و یونسی و اینها؟
ـ آره!
ـ آره که میشود! آخر کسی که با عمامه متولد نمیشود!.
ـ میشود وزیر اطلاعات خاطرات بچگیهایش مثل بچههای آدم باشد؟ مثلاً نقاشی و عکاسی و بازیگری کرده باشد؟
ـ این هم میشود!. چون بچهی آدمیزاد است.
ـ آیا میشود یک وزیر اطلاعات مثلاً در ترکیب رنگها تسلط خوبی پیدا کرده باشد؟
بابایش پرسید: چی شده که این سوالها را میپرسی؟
بچهی بد گفت: آخر یک وزیر اطلاعات که زیر عکسش نوشته علوی اینها را نوشته. و نوشته ما در جوانی مثلاً شما هر رنگ سبزی میخواستید چمنی، مغز پستهیی، زیتونی و لجنی، با ترکیب رنگها میساختیم.
بابایش گفت خب! حالا سؤال تو چیست؟
بچهی بد گفت:
ـ میشود وزیراطلاعات حدود 18ساله که بوده بازیگر تئاتر شده باشد، و به صحنه رفته باشد؟
بابایش گفت: چرا نشود؟
بچهی بد گفت: آخر من زیاد شنیدهام که وزارت اطلاعات آدمهای هنرمند درست حسابی و نقاش و عکاس را میگیرد میکشد و به جشنوارههای تئاتر با چاقو و قمه حمله میکند. چطور میشود خودش در بچگی به این کارها علاقه داشته باشد؟!
بابایش گفت: همهی نکتهاش همین جاست. که خودش هم گفته که «ما که از مادر آخوند زاده نشدیم»!.
بچهی بد گفت پس از وقتی که آخوند شده اینطور شده؟!
بابايش گفت: درستترش این است که از وقتی که طرفدار خمینی شده، و به قدرت رسیده؛ آنوقت همهٴ این جور رذالت ها و آدمکشیها که تو گفتی میتواند در او پیدا شده باشد.
بچهی بد گفت یک سؤال دیگر هم دارم!
گفت چی؟
گفت در شرح انواع رنگها نوشته مثلاً رنگ سبز، مغز پستهیی، زیتونی و لجنی!. مگر رنگ لجنی هم داریم؟
بابايش گفت: فکر میکنم این نوع رنگ را از همان وقتی پیدا کرده که خمینی آمده. چون او به همه چیز زندگی ما لجن زده است.
زیرش را خواند دید نوشته:
خاطرهی وزیر اطلاعات!.
بچهی بد خاطره را خواند و دوید رفت پیش بابایش تا سوالاتش را بپرسد:
ـ بابا!
ـ جان بابا!
ـ آیا میشود وزیر اطلاعات از مادرش آخوند زاییده نشده باشد؟
ـ یعنی وزیر اطلاعات مثل آخوند علوی و رئیسی و یونسی و اینها؟
ـ آره!
ـ آره که میشود! آخر کسی که با عمامه متولد نمیشود!.
ـ میشود وزیر اطلاعات خاطرات بچگیهایش مثل بچههای آدم باشد؟ مثلاً نقاشی و عکاسی و بازیگری کرده باشد؟
ـ این هم میشود!. چون بچهی آدمیزاد است.
ـ آیا میشود یک وزیر اطلاعات مثلاً در ترکیب رنگها تسلط خوبی پیدا کرده باشد؟
بابایش پرسید: چی شده که این سوالها را میپرسی؟
بچهی بد گفت: آخر یک وزیر اطلاعات که زیر عکسش نوشته علوی اینها را نوشته. و نوشته ما در جوانی مثلاً شما هر رنگ سبزی میخواستید چمنی، مغز پستهیی، زیتونی و لجنی، با ترکیب رنگها میساختیم.
بابایش گفت خب! حالا سؤال تو چیست؟
بچهی بد گفت:
ـ میشود وزیراطلاعات حدود 18ساله که بوده بازیگر تئاتر شده باشد، و به صحنه رفته باشد؟
بابایش گفت: چرا نشود؟
بچهی بد گفت: آخر من زیاد شنیدهام که وزارت اطلاعات آدمهای هنرمند درست حسابی و نقاش و عکاس را میگیرد میکشد و به جشنوارههای تئاتر با چاقو و قمه حمله میکند. چطور میشود خودش در بچگی به این کارها علاقه داشته باشد؟!
بابایش گفت: همهی نکتهاش همین جاست. که خودش هم گفته که «ما که از مادر آخوند زاده نشدیم»!.
بچهی بد گفت پس از وقتی که آخوند شده اینطور شده؟!
بابايش گفت: درستترش این است که از وقتی که طرفدار خمینی شده، و به قدرت رسیده؛ آنوقت همهٴ این جور رذالت ها و آدمکشیها که تو گفتی میتواند در او پیدا شده باشد.
بچهی بد گفت یک سؤال دیگر هم دارم!
گفت چی؟
گفت در شرح انواع رنگها نوشته مثلاً رنگ سبز، مغز پستهیی، زیتونی و لجنی!. مگر رنگ لجنی هم داریم؟
بابايش گفت: فکر میکنم این نوع رنگ را از همان وقتی پیدا کرده که خمینی آمده. چون او به همه چیز زندگی ما لجن زده است.