728 x 90

نجوای اشرف

--
--
 
 
 
 
خشکسار زمینی بودم بر گرده‌ی گرم این دیار
و طلوع هر آفتابم
چرتکه‌یی، که گذار عمرم می‌شمرد.
میلادم اتراق کاروان شیرزنان و نستوه مردانی، آشورده بود

- با کوله‌یی، گرده نانی و تفنگی که تنها میراث دنیایشان بود

از آویزه‌های بزک دنیای پر طمطراق رها بودند
عزمشان
ابلیس، آن عصارهٴ رذالتها را به هماوردی می‌خواند
حضور بارانیشان خبر از رویش داشت
خبر از رستن
و رفتن…
و دستانشان، پیش‌تر از آن‌که شب به سپیدی گراید،
نهال نور می‌کاشت
این، راز زیباییشان بود که با من در میان می‌گذاشتند

که شب را خواهند گسست،
به قیمت جابه‌جایی همهٴ دانه‌های خاک و سنگ
من دیدم، من خود به چشم عقل دیدم‌شان
اندکی بودند،
به گاه هجوم وحشی گرازان،
با نیت خیش کردن کشتشان،
ـ همانان‌که کشتار، روزی زیست همیشه‌شان می‌بود، چون بیمارسگان هرزه،

چون سفلگان قی شده اعصار پلیدی ـ.
من دیدم
آن جاودانان را
که اندکی بودند، اما بسیاری‌شان را جز تاریخ نمی‌دید
و جاودانگی آرمانشان را در پس مرگ می‌یافتند
و رهایی، از ازل بشارتشان بود، تا حرمت انسان را به خدایشان بازگردانند

من دیدم، من خود به‌چشم عقل دیدمشان
که از آرمانشان، به‌ گلوله‌ها شلیک می‌شدند
و سبق می‌جستند…
من دیدم،
که چگونه با ناخن‌هاشان نامشان را بر سینهٴ تاریخ خراشیدند

که چگونه در آن شبگیر خونین، کشتزار عمرشان را، روییدند

و صدساله راه چندین نسل را پوییدید
و بیرق ارادهٴ انسان را، به طاق آسمانها کوبیدند
من زمینی بودم
خشک
که طلوع آفتابم، تکرار روزها را می‌شمرد
اینک خود، تاریخم
آی… ! من اینک خود تاریخم!
و در سینه‌ام هزار سردار است
نام من بر لب سرداران
دشتهایم سبز، رخسارم سپید و پیکرم خونین است
آسمانم پر از ستارگان زهره و پروین است
جاریم در فردا
و سرودم آغاز هزار آواز است
منم که در سکوتم فریادهاست
سوگند و طنین هیهاتها
و هر صحنه‌ام قصه پروازهاست
اینک عشق، بر من سجده می‌کند
در ستایش استواریم،
بلندای قامت دماوند سر به سجادهٴ خاکم می‌ساید
اینک منم که سرودم آغاز هزار آواز است
آری
سرود من
اینک
آغاز هزار آواز است!
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/dadba15d-093f-425d-8eb2-63d9745d03f1"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات