728 x 90

-

«مردگان آن سال، عاشق‌ترین زندگان بودند»

-

سی هزار گلسرخ قتل عام شده در سال 1367
سی هزار گلسرخ قتل عام شده در سال 1367
چه بسا در سالهای پایداری مردم ایران در برابر رژیم ولایت‌فقیه، شمار شهیدان از صد و بیست هزار هم گذشته باشد. اما این رقم هرچه باشد، بیش از 30هزار آن، شهیدان قتل‌عام 67 هستند.

چندین کتاب که توسط مقاومت ایران به چاپ رسیده تلاشهای گرانقدری بوده در ثبت اسامی و مشخصات این شهیدان و ارائهٴ ابعادی از این فداکاری و پرداخت بهای بزرگ.

تنها یکی از این کتابها، به قتل‌عام 67 اختصاص دارد. در مقدمه این کتاب گزارشی فشرده از آن قتل‌عام را می‌خوانیم:
«از روزهای نخستین مرداد ماه67 یک قتل‌عام سراسری به دستور خمینی به راه افتاد. هدف، از بین بردن زندانیان مجاهد بود. هیأتهای مرگ مرکب از سرسپرده‌ترین عناصر وزارت اطلاعات، دادستانی و مسئولان زندانها طرحی را که از سالها پیش در نظر داشتند آغاز کردند. هیأت مرگ تنها یک معیار داشت. مجاهدین اسیر هویت خود را چه بر زبان می‌آورند؟ «مجاهد» ؟ یا آن گونه که آنان می‌خواستند «منافق». در زندانهای سراسر ایران. 30هزار مجاهد به خواست خمینی «نه» گفتند».

آن پایداری باعث شد که هر سال موجی بلندتر از نفرت و افشاگری علیه عاملان این قتل‌عام برانگیخته شود. هر سال درباره ابعاد آن، سخنان تازه‌تری گفته می‌شود. یک نمونه از این سخنان، توسط یکی از برجسته‌ترین حقوقدانان جهان جفری رابرتسون ایراد شد؛ که قاضی دادگاه ویژه‌ی سازمان ملل‌متحد در مورد جنایات جنگی سیرالئون و عضو شورای عدالت سازمان ملل‌متحد بود و همچنین یک گزارش کارشناسانه در مورد قتل‌عام زندانیان سیاسی در ایران در 1988 تهیه کرده است.

پروفسور جفری رابرتسون در کنفرانس بین‌المللی در پاریس با حضور رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت در 5فروردین 1391 گفت:
«من تحقیقاتی در مورد قتل‌عام اعضای مجاهدین در سال 1988 انجام دادم. این یکی از بدترین جنایاتی بود که بعد از جنگ جهانی دیده‌ایم قضات مرگ در تهران در زندان اوین و سایر زندانها در سراسر کشور، یک سؤال از این زندانیان سیاسی که برای 7 یا 8سال زندانی بودند پرسیدند: آیا هنوز از مجاهدین حمایت می‌کنید؟ و اگر می‌گفتند بله آنها را خارج می‌کردند و به حیاط می‌بردند و در دسته‌های 4نفره توسط جراثقال یا در دسته‌های 6نفره در سالن زندان حلق‌آویز می‌شدند. هیچ دادگاهی نداشتند. آنها به‌شدت آسیب‌ پذیر بودند، بیرون برده می‌شدند و حلق‌آویز می‌شدند. در آن زمان دو جلاد، آخوند در قدرت بودند، هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای که حالا رهبر عالی است. این یک جنایت وحشتناک مجازات نشده علیه بشریت بود، جنایت مجازات نشده. راهپیماییهای مرگ ژاپنی‌ها در مقایسه با آن رنگ می‌بازد، سربرنیتسا به‌اندازه‌ی این قتل‌عام تبهکارانه‌ی هزاران زندانی سیاسی که به‌عنوان محارب یا دشمنان خدا که به آن محکوم شدند، مخوف نبود! بنابراین این انتقامجویی در انتظار عدالت است… بنابراین دست آخر ما، رژیمی در تهران داریم که توسط مردی رهبری می‌شود، رهبر عالیش، که به‌خاطر جنایت، یکی از بدترین جنایات علیه بشریت که علیه مجاهدین خلق در 1988 انجام شد، مقصر است. … بیایید به رهبری رژیم ایران که مسئول جنایت علیه بشریت به‌خاطر قتل هزاران زندانی سیاسی در سال 1988 است، چشم بدوزیم. این احتمالاً کاری است که سازمان ملل‌متحد باید بکند، باید دادگاهی تشکیل دهد که همهٴ رهبران رژیم ایران را که در آن قتل‌عام دست داشتند محاکمه کند».

علاوه بر آن که هر چه می‌گذرد، ابعاد تازه‌یی از آن جنایت فاش می‌شود، یک حقیقت دیگر هم پیاپی درخشانتر می‌شود: عظمت و شکوه آن پایداری بر سر آرمان!

وفای به عهدی هم‌چون پایداری اصحاب اخدود که حکایت آن در قرآن آمده است. عاشقانی که به آتش فرو می‌شدند اما از آرمان خود دست برنمی‌داشتند.

درس این ایستادگی این است که مجاهد خلق، برای آزادی مردمش، وقتی بین مرگ، یا تسلیم مخیر شود، در بوسه زدن بر طناب دار تردید نمی‌کند. آن مجاهدان رفتند تا یک «نه» را به رژیم ولایت‌فقیه بگویند. امروز اگر‌چه در بین ما نیستند، اگر‌چه خمینی و ادامه دهندگان کشتارهایش کوشش کردند از گورهای آنان نیز نشانی باقی نماند، اما به قول شاعر میهنمان، «مردگان آن سال» نه تنها عاشق‌ترین زندگان بودند، و امروز هم حاضرترین، درس‌آموزترین زندگان و راهگشاترین رزمندگان صحنه‌ی پیکار آزادی‌اند بگذارید تنها نمونه‌هایی از شرح پایداریهای آن قهرمانان بر سر نام و آرمان را مرور کنیم:
ـ مجاهد شهید اعظم طاقدره گفت: مجاهد گفتن خون می‌خواهد و ما باید خونش را بدهیم.

ـ خانواده‌ی هادی محمدنژاد سال 67 که به ملاقات هادی آمده بود، به هادی گفته بودند کاری بکن که تو را اعدام نکنند. چون از خانواده‌ی ما 4، 5نفر را اعدام کرده‌اند فقط تو را داریم. کاری بکن که بلایی به سرت نیاید. هادی گفته بود: «من خیلی شما را دوست دارم. خیلی مردم را دوست دارم. خیلی زندگی را دوست دارم. تا آنجایی که بتوانم نمی‌خواهم اعدام بشوم، ولی من پایبند به اصول آرمانم هستم».

***
ـ امیر و مجید عبداللهی، دو برادر بودند که حکم ابد معلق داشتند... . ساعت 5عصر 6مرداد پاسدار جواد به در سلول آمد صدا زد، امیر عبداللهی. ساعت 11شب وقتی برگشت در حین روبوسی گفت: ما 78نفر بودیم، همه را بردند دادگاه، به همه حکم اعدام دادند». مجید را هم دو هفته بعد به دادگاه بردند. از او خواستند که از نام مجاهد خلق دفاع نکند. ولی او خروشید: نه! دژخیمان 5بار سؤال خود را تکرار کردند، تا شاید مجید کوتاه بیاید. اما او باز هم می‌خروشید: نه! تا آخر به برادرش امیر پیوست.

ـ سید مرتضی میر محمدی بود. از تکاوران نیروی دریایی بود. وقتی برای اعدام می‌رفت می‌گفت سلام من را به مسعود و مریم برسانید. بگویید ما زانوی غم بغل نکردیم. ما با آرزو با آرمانمان وفادار بودیم. و این را در خانه‌ی من به بچه‌های من بگویید.

ـ اصغر غلامی، اهل قائمشهر بود. نیّری رئیس هیأت مرگ از او پرسیده بود اتهامت چیست؟ اصغر گفته بود فدایی. نیّری می‌دانست که او مجاهد است. دوباره پرسیده بود اتهامت چیست؟ گفته بود در پرونده درست نوشته، من فدایی مسعود و مریمم.

اینها تنها نمونه‌هایی از آن سی هزار بود. و این تابلویی است از پایداری بر سر آرمان که جهان را به شگفتی واداشته است. سی هزار سلام، نثار ارواح شهیدان قتل‌عام.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/39459c92-7784-4ae8-a56e-dafd13e414af"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات