این هم شد دل که ما داریم
پیرمردی در بستری مقوایی
برآسمان تاریک پلکهایش ستاره میدوزد
من بغض میکنم
پیرمردی در بستری مقوایی
برآسمان تاریک پلکهایش ستاره میدوزد
من بغض میکنم
من دلم میسوزد
پیرزنی در شام
برآوار دار خویش
- مقبرهی اولاد خفته اش-
فریاد زنان کینه میتوزد
من بغض میکنم
پیرزنی در شام
برآوار دار خویش
- مقبرهی اولاد خفته اش-
فریاد زنان کینه میتوزد
من بغض میکنم
من دلم میسوزد
جوانکی کرهیی حتی
که نه میشناسمش و نه دیدهام او را
در شهر سیمانی اندوه
در دل شرارهی خشم میفروزد
من بغض میکنم
جوانکی کرهیی حتی
که نه میشناسمش و نه دیدهام او را
در شهر سیمانی اندوه
در دل شرارهی خشم میفروزد
من بغض میکنم
من دلم میسوزد
این هم شد دل
این هم شد دل
که ما داریم
جیرجیرکی بر سنگفرش سرد پاییزی
در پناه برگ، انتظار مرگ میکشد
من بغض میکنم
جیرجیرکی بر سنگفرش سرد پاییزی
در پناه برگ، انتظار مرگ میکشد
من بغض میکنم
من دلم میسوزد
شاپرکی بر شیشهی پنجره سرمیکوبد
من بغض میکنم
من دلم میسوزد
شاخه گلی از بوران دوش میشکند
من بغض میکنم
من دلم میسوزد
و باز هم دلم میسوزد
و هزار بار دلم میسوزد
ومیسوزد و میسوزد آی
آتش گرفتهام
دی ماه 91.