«آن روزها برای ما روزهای سخت آزمایش و تصمیم بود. با همه این آگاهیها و اطلاعاتی که داشتیم و با موقعیت و مسئولیتهایی که برعهده سازمان ما، و فقط برعهده سازمان ما بود، میبایست چه میکردیم؟ با توجه به موقعیت سازمان و مسئولیتهایی که ما در برابر خلق و تاریخ و نسلهای آینده میهنمان و در برابر خدا داشتیم میبایست چه میکردیم؟ … آیا محق بودیم و میتوانستیم با موقعیتی که داشتیم در برابر ارتجاع تسلیم شویم؟ آیا ما میتوانستیم مانند حزب توده و یا اکثریت بشویم و سر و صورت به آستان ارتجاع بساییم؟ هرگز! این خیانتی آشکار بود. در این صورت دیگر از سازمانی با آن موقعیت و مسئولیتها و با آن سوابق و رسالتهای عظیم چه چیزی باقی میماند؟ و در این صورت ما جواب شهدایمان را که چه به دست شاه و چه بهخصوص به دست خمینی بهشهادت رسیده بودند، چه میدادیم؟ و جواب مردممان و نسلهای آینده را…
آری واقعاً شرایط سخت و اوضاع بغرنج و پیچیدهیی بود. روز 25خرداد60 هنگامی که خمینی راهپیمایی اعلامشده جبهه ملی را با تهدید به آسانی منتفی کرد، دیگر وقت یک آزمایش بزرگ و یک اتمامحجت تاریخی با خمینی فرا رسیده بود. مجاهدین میبایست در این نقطه از تاریخ، به تحقق این اتمام حجت، یعنی برگزاری یک راهپیمایی بزرگ پاسخ میدادند...»
آری واقعاً شرایط سخت و اوضاع بغرنج و پیچیدهیی بود. روز 25خرداد60 هنگامی که خمینی راهپیمایی اعلامشده جبهه ملی را با تهدید به آسانی منتفی کرد، دیگر وقت یک آزمایش بزرگ و یک اتمامحجت تاریخی با خمینی فرا رسیده بود. مجاهدین میبایست در این نقطه از تاریخ، به تحقق این اتمام حجت، یعنی برگزاری یک راهپیمایی بزرگ پاسخ میدادند...»