در شب ـ گوری چنین
رازهای سرزمین تو
قصیدههای مکرر آزادی
و ادراک آدمیزادیات
بـنبست جلاد و
کشتنت
شاباش شب ـ سوری ابلیس.
حسرت ستارهیی نبردن
شب ـ ساری جهان را تسخر زدن
طلسم شب ـ آذینی دژخیم را شکستن
و تعلق ناگزیر را
در خویش کشتن
تا خورشیدپارههای پگاهان
پرواز روشنا را
در دایرهٴ نگاهت
مشق کنند...
در میهنی که سرود عشق
خواهر توأم مرگ است و
ترانهٴ بامدادان اعدامی،
اینگونه تعبیر عشق را به تکثیر نشستی
تا واژههای سرگردان
در رستاخیز بلوغشان
فرود آیند
و آزادی
عظیمترین حادثه باشد...
ــ سرود ستایش تو
قصیده مکرر آزادیست...
رؤیاهایت
آینههای سرزمین توأند
تا از تو ابدیتی بسازند.
رؤیاهایت را دوست دارم
و دوستت دارم
آنسان دوستت دارم
که زمین
خورشید را
چشمه
ماه را
برگ
نور را
و خواهرم
آزادی را
و دوست داشتن،
انسان را...
رستأخیر میهنت را
رؤیاهایت گـل میدهند
تا آزادی
عظیمترین حادثه باشد...
ـ سرود ستایش تو
قصیدهیی
مکرر بر کتیبههای سرزمینت...
12خرداد93.
رازهای سرزمین تو
قصیدههای مکرر آزادی
و ادراک آدمیزادیات
بـنبست جلاد و
کشتنت
شاباش شب ـ سوری ابلیس.
حسرت ستارهیی نبردن
شب ـ ساری جهان را تسخر زدن
طلسم شب ـ آذینی دژخیم را شکستن
و تعلق ناگزیر را
در خویش کشتن
تا خورشیدپارههای پگاهان
پرواز روشنا را
در دایرهٴ نگاهت
مشق کنند...
در میهنی که سرود عشق
خواهر توأم مرگ است و
ترانهٴ بامدادان اعدامی،
اینگونه تعبیر عشق را به تکثیر نشستی
تا واژههای سرگردان
در رستاخیز بلوغشان
فرود آیند
و آزادی
عظیمترین حادثه باشد...
ــ سرود ستایش تو
قصیده مکرر آزادیست...
رؤیاهایت
آینههای سرزمین توأند
تا از تو ابدیتی بسازند.
رؤیاهایت را دوست دارم
و دوستت دارم
آنسان دوستت دارم
که زمین
خورشید را
چشمه
ماه را
برگ
نور را
و خواهرم
آزادی را
و دوست داشتن،
انسان را...
رستأخیر میهنت را
رؤیاهایت گـل میدهند
تا آزادی
عظیمترین حادثه باشد...
ـ سرود ستایش تو
قصیدهیی
مکرر بر کتیبههای سرزمینت...
12خرداد93.