در سال ۱۳۴۸ و بهدنبال جمعبندی از جریان پیشرفت سازمان در آن مرحله، گسترش تشکیلات در دستور قرار گرفته بود. من و یکی دیگر از اعضای آن روز سازمان به محافل مختلف دانشجویی و جلسات مذهبی-سیاسی میرفتیم تا افراد مناسب را بررسی کنیم و برای عضوگیری آماده کنیم.
در جریان آن کارها یک روز محمد به جای مسئولمان با ما نشستی برگزار کرد تا پیشرفت کار را بررسی کند. ما در پاسخ به حسابرسی محمد درباره وضعیت و کیفیت نیروهایی که برای عضوگیری مورد بررسی قرارداده بودیم بر جنبههای منفی کار و نیروها انگشت میگذاشتیم. از جمله میگفتیم: «بین این همه دانشجو و بازاری انقلابی درست و حسابی پیدا نمیشود. حتی بهترینهایشان دنبال درس و تحصیلات و به فکر زندگی خوش و راحتشان هستند. از مسائل سیاسی و مبارزه وحشت دارند. چند نفری را هم که کاندیدا کردهایم (با اسم و مشخصات گفتیم) چندان وضعیت مناسبی ندارند و همکاری و همراهی جدی نمیکنند. ابراز سمپاتی عاطفی و کلامی هم که دردی را دوا نمیکند».
محمد در حالی که با حوصله و دقت گوش میکرد، بدون اینکه مستقیماً حرفهای ما را نقد کند، بدون اشاره مستقیم به بیصبری و کم ظرفیتی ما را، صبر و پایداری و پیگیر بودن در مسئولیت را یادآوری کرد و تجربهیی از سالهای شروع کار سازمان را توضیح داد.
محمد میگفت: «عضوگیری نیروهای جدید برای سازمان در مقایسه با تضادهایی که در ابتدا با آن مواجه بودیم یا در آینده مواجه خواهیم شد، تضاد خیلی پیجیدهیی نیست. اگر در برخورد با موانع و مشکلات و پیشبرد خط و استراتژی صبر و شکیبایی انقلابی نداشته باشیم هرگز موفقیتی به دست نخواهیم آورد. اگر یادتان باشد سال 39 در ایران فضای نیمه دموکراتیک بهوجود آمد و تا 15خرداد 42 به طول انجامید. احزاب سنتی، بازاریان، دانشگاهیان و دانشجویان، فرهنگیان، روحانیان وارد صحنه سیاسی شدند. هرجا میرفتی هر جمعی مینشستی، با هر محفلی مواجه میشدی، مسائل سیاسی مطرح بود. به هر مسجدی یا پای هر منبری میرفتی حتی آخوندهای ترسو که نان را به نرخ روز میخورند، سخنرانی سیاسی میکردند. مردم رژیم را در سراشیب سقوط میدیدند. بخش عمده فرهنگیان و دانشجویان در اعتصاب و اعتراض بودند. بازاریان هرازگاهی در پی تحقق خواستههایشان بازار را تعطیل میکردند، احزاب میتینگ میگذاشتند و اعلامیه و اطلاعیه و بیانیه صادر میکردند. نشریات مختلف منتشر میشد. فضای اجتماعی جوشان و خروشان بود. امیدهای فراوانی داشتند که با آن روشهای مبارزاتی سایه سیاه و شوم رژیم سلطنتی را محو کنند و کشور را به آزادی و آبادانی و پیشرفتهایی همسان سایر کشورهای آزاد برسانند. این وضعیت تا 15خرداد 42 ادامه داشت شاه بعد از اینکه تضادهای درونی و بینالمللی خود را حل کرده و رژیمش را یک پایه کرد، حرکتهای اجتماعی را با بیرحمی تمام سرکوب نمود. 15خرداد آخرین ضربه یا تیر خلاص شاه و دیکتاتوریش بر روشهای رفرمیستی بود. ترس و وحشت پلیسی و نظامی را به تمام نقاط کشور گستراند. از آن جا که جنبشهای اجتماعی و مردمی برای چندمین بار طی 50-60سال اخیر با سرکوب و شکست مواجه شده بودند، هیچ نیرویی توان و قدرت مبارزه با رژیم را در خود نمیدید. بسیاری از روشنفکران رژیم را شکست ناپذیر میدیدند. ابرقدرتها هم پشت شاه بودند. ما در زندان بعد از بهمن ماه 1341، به مشی مسلحانه و دید علمی از مبارزه رسیده و از رهبران سنتی جدا شده بودیم. چون آنها علاوه بر اینکه خودشان مبارزه را ترک کرده بودند ما را هم به ترک مبارزه تشویق میکردند و با طعنه و کنایه میگفتند شما جوان و احساساتی هستید. رمانتیسیسم شما اجازه نمیدهد که بفهمید در شرایط فعلی با این رژیم نمیشود در افتاد».
در جریان آن کارها یک روز محمد به جای مسئولمان با ما نشستی برگزار کرد تا پیشرفت کار را بررسی کند. ما در پاسخ به حسابرسی محمد درباره وضعیت و کیفیت نیروهایی که برای عضوگیری مورد بررسی قرارداده بودیم بر جنبههای منفی کار و نیروها انگشت میگذاشتیم. از جمله میگفتیم: «بین این همه دانشجو و بازاری انقلابی درست و حسابی پیدا نمیشود. حتی بهترینهایشان دنبال درس و تحصیلات و به فکر زندگی خوش و راحتشان هستند. از مسائل سیاسی و مبارزه وحشت دارند. چند نفری را هم که کاندیدا کردهایم (با اسم و مشخصات گفتیم) چندان وضعیت مناسبی ندارند و همکاری و همراهی جدی نمیکنند. ابراز سمپاتی عاطفی و کلامی هم که دردی را دوا نمیکند».
محمد در حالی که با حوصله و دقت گوش میکرد، بدون اینکه مستقیماً حرفهای ما را نقد کند، بدون اشاره مستقیم به بیصبری و کم ظرفیتی ما را، صبر و پایداری و پیگیر بودن در مسئولیت را یادآوری کرد و تجربهیی از سالهای شروع کار سازمان را توضیح داد.
محمد میگفت: «عضوگیری نیروهای جدید برای سازمان در مقایسه با تضادهایی که در ابتدا با آن مواجه بودیم یا در آینده مواجه خواهیم شد، تضاد خیلی پیجیدهیی نیست. اگر در برخورد با موانع و مشکلات و پیشبرد خط و استراتژی صبر و شکیبایی انقلابی نداشته باشیم هرگز موفقیتی به دست نخواهیم آورد. اگر یادتان باشد سال 39 در ایران فضای نیمه دموکراتیک بهوجود آمد و تا 15خرداد 42 به طول انجامید. احزاب سنتی، بازاریان، دانشگاهیان و دانشجویان، فرهنگیان، روحانیان وارد صحنه سیاسی شدند. هرجا میرفتی هر جمعی مینشستی، با هر محفلی مواجه میشدی، مسائل سیاسی مطرح بود. به هر مسجدی یا پای هر منبری میرفتی حتی آخوندهای ترسو که نان را به نرخ روز میخورند، سخنرانی سیاسی میکردند. مردم رژیم را در سراشیب سقوط میدیدند. بخش عمده فرهنگیان و دانشجویان در اعتصاب و اعتراض بودند. بازاریان هرازگاهی در پی تحقق خواستههایشان بازار را تعطیل میکردند، احزاب میتینگ میگذاشتند و اعلامیه و اطلاعیه و بیانیه صادر میکردند. نشریات مختلف منتشر میشد. فضای اجتماعی جوشان و خروشان بود. امیدهای فراوانی داشتند که با آن روشهای مبارزاتی سایه سیاه و شوم رژیم سلطنتی را محو کنند و کشور را به آزادی و آبادانی و پیشرفتهایی همسان سایر کشورهای آزاد برسانند. این وضعیت تا 15خرداد 42 ادامه داشت شاه بعد از اینکه تضادهای درونی و بینالمللی خود را حل کرده و رژیمش را یک پایه کرد، حرکتهای اجتماعی را با بیرحمی تمام سرکوب نمود. 15خرداد آخرین ضربه یا تیر خلاص شاه و دیکتاتوریش بر روشهای رفرمیستی بود. ترس و وحشت پلیسی و نظامی را به تمام نقاط کشور گستراند. از آن جا که جنبشهای اجتماعی و مردمی برای چندمین بار طی 50-60سال اخیر با سرکوب و شکست مواجه شده بودند، هیچ نیرویی توان و قدرت مبارزه با رژیم را در خود نمیدید. بسیاری از روشنفکران رژیم را شکست ناپذیر میدیدند. ابرقدرتها هم پشت شاه بودند. ما در زندان بعد از بهمن ماه 1341، به مشی مسلحانه و دید علمی از مبارزه رسیده و از رهبران سنتی جدا شده بودیم. چون آنها علاوه بر اینکه خودشان مبارزه را ترک کرده بودند ما را هم به ترک مبارزه تشویق میکردند و با طعنه و کنایه میگفتند شما جوان و احساساتی هستید. رمانتیسیسم شما اجازه نمیدهد که بفهمید در شرایط فعلی با این رژیم نمیشود در افتاد».
محمد در ادامه توضیحاتش به شرایطی که همراه سعید محسن دستگیر شده بودند اشاره کرد و افزود: «در شهریور 42 وقتی از زندان آزاد شدیم فکر میکردیم اگر این نظرات جدید و مشی جدید مبارزه با رژیم را به دوستان سابق سیاسی بگوئیم استقبال خواهند کرد. قبل از دستگیری دوستان زیادی از اقشار مختلف اجتماعی و کادرها و نیروهای احزاب در تهران و شهرستانها داشتیم که با هم فعالیت نزدیک سیاسی داشتیم و روی آنها حساب میکردیم فکر میکردیم با ما همراهی و همکاری خواهند کرد. اما این حساب و کتابهای ما درست نبود سراغ هرکدامشان که میرفتیم آیه یإس خواندند و گفتند در شرایط فعلی نمیشود مبارزه کرد. رژیمی با این همه نیروی پلیسی و نظامی که هر اقدام سیاسی- اجتماعی علیه خود را در نطفه خفه کرده یا سرکوب میکند، توان و ظرفیتش را نداریم که با این رژیم مبارزه کنیم. قدرت پلیسی و نظامی شاه آنها را مسخر و افسون کرده بود. آنها دیده یا شنیده بودند که بعد از کودتای 28مرداد، رژیم همه فعالان سیاسی را دستگیر و اعدام و زندانی کرد و با نیروی نظامی و پلیسی فعالیت آزاد سیاسی نیروهای انقلابی دموکراتیک را به محاق برد.
شاه در فاصله سالهای 39-42 کم و کیف سرکوب را کاهش داد ولی بعد از این مانور سیاسی و حل و فصل تضادهایش، در 15خرداد قیام مردمی را ظرف یک روز درهم کوبید. جدای از ماهیت رژیم، این توانمندیاش را نشان میداد اما این سطح و ظاهر قضیه بود. در پس این ظواهر، قوانین اجتماعی خدشهناپذیری بود که این دوستان غافل از آن بودند. آنها نمیخواستند یا نمیتوانستند قوانین تکامل اجتماعی و حرکت قانونمند تاریخ را فهم کنند. آنها درک علمی روشنی از وحدت و تضاد پدیدهها نداشتند؛ نمیتوانستند بفهمند که در پس قدرت پلیسی و نظامی رژیم شاه یا هر نظام و رژیم دیگری، ضد آن یعنی ضعف و ناتوانی تاریخی و استراتژیک همان نظام نهفته است. اگر ما این قوانین را درست بشناسیم و درست به کار بگیریم و در اثبات آن صبر، پایداری و مقاومت کنیم، میتوانیم این نظام به ظاهر شکستناپذیر را درهم بپیچیم».
محمد بعد از مرور این تجربه، چند آیه از سوره فجر خواند و تفسیر بسیار زیبا و گیرایی از آن ارائه کرد که متأسفانه همه گفتههایش به یادم نمانده است. اما بخشی از آن را اینگونه بود:
لمتر کیف فعل ربّک بعادٍ (6) إرم ذات العماد (7) الّتی لم یخلق مثلها فی البلاد (8) وثمود الّذین جابوا الصّخر بالواد (9) فرعون ذی الأوتاد (10) الّذین طغوا فی البلاد (11) فأکثروا فیها الفساد (12) صبّ علیهم ربّک سوط عذابٍ (13) إنّ ربّک لبالمرصاد (14)
«آیا ندیدی پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟ قومی که صاحب ستونها و کاخهای عظیمی بودند که ارم سمبل قدرت و شکوه آنها بود، بهطوریکه در هیچ شهر و دیاری و هیچ کشور و حاکمیتی چنین بناهایی نبود. ثمود... . و فرعون صاحب میخها (اهرام ثلاثه که از مهمترین بناهای تاریخی و عجایب هفتگانه است) که نمادی از قدرت و حاکمیت مطلق مرحله تاریخی خود است. فرعونیان کسانی بودند که هیچ شهر و آبادی حیطه حاکمیت آنها از هیچ ظلم و ستم و تعدی و تجاوز در امان نماند. حداکثر فساد و تباهی در حق انسانها کردند، بهطوریکه برای حفظ حاکمیت خود هر پسر بچهیی را بعد از تولدش میکشتند چون از کاهنی شنیده بود که توسط یک جوان شورشی، مردم قیام کرده و نظام فرعونی را از بین خواهند برد.
نظامی که در عصر خود از چنان قدرتی برخوردار بود که حتی خانه به خانه را کنترل میکرد و از زنان باردار در هراس بودند که مبادا فرزندی از آنها به دنیا بیاید و نظامشان را در هم بپیچد. دیدید که چه شد و به چه سرانجامی گرفتار شد؟»
سپس از سورهٴ قصص خواند:
إنّ فرعون علا فی الأرض وجعل أهلها شیعًا یستضعف طائفةً منهم یذبّح أبناءهم ویستحیی نساءهم إنّه کان من المفسدین (4) ونرید أن نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الأرض ونجعلهم أئمّةً ونجعلهم الوارثین (5)
محمد در تفسیر این بخش از آیات نیز گفت: «فرعون در مرحله تاریخی خود (در نظام برده داری) به حداکثر قدرت رسیده و از برتری مطلق برخوردار بود و جامعه را به اقشار و دستههای قوی و ضعیف تقسیم کرده و بر ضعفا ظلم و تعدی میکرد. پسرانشان را میکشت و زنانشان را زنده نگه میداشت برای اینکه فاسد و تبهکار بودند و میخواستند نظام فاسد خود را چند صباحی بیشتر حفظ کنند.
واقعیت در پس پرده ابهام و تاریکیهایی که بهطور موقت فضا را فراگرفته همواره جز این بوده است. آنهایی که حاکماند خودشان به خوبی میدانند که نیرویی برای جارو کردن و سرنگونی آنها در راهست. آنها بهرغم همه دعاوی که ابراز میکنند، بهرغم تمام سرکوبگریها و قدرتنماییهایشان، خوب میدانند که از سرنگونی و مرگ محتوم گریزی ندارند. کسی که میتواند آینده را ببیند و چشمانداز را تشخیص دهد برنده است».
در پرتو برخورد و رابطهیی که او با این موضوع برقرار میکرد، به تدریج احساس کردم دیگر در مقابل این تضادها و مسائل ضعیف نیستم. بلکه میدیدم تجربه گرانبها و سرمایهیی کسب کردهام تا با مسئولیتهای سنگینتر بعدی و شکست و پیروزیهای آینده روبهرو شوم.
اکنون که چند دهه از آن روزها گذشته و بهویژه در دوره اخیر حیات مجاهدین، این واقعیتها بسیار سریعتر از آن چه انتظارش را داریم خودشان را به منصه ظهور میرسانند. روزی که محمد و سعید در یک اتاق کوچک، بهرغم تمام یإس و نومیدیهای موجود در جامعه آن روزگار، حرکتشان را شروع کردند، چه کسی چنین چشمانداز و آیندهیی را میتوانست پیشبینی کند؟ پس از 30خرداد 1360، سردار شهید خلق موسی خیابانی گفت: «طی قرنها چنین موقعیت بزرگی که در سالهای اخیر نصیب مجاهدین شده، نصیب هیچ نیرویی نمیشود».
اگر به اوضاع و احوال کنونی برگردیم، بهسادگی میتوان گفت، چه کسی در 12سال گذشته، فکر میکرد در چنین شرایط سخت و پیچیدهای، مجاهدین بتوانند حتی باقی بمانند و دوام بیاورند؟ چشماندازهایی که طی این 12سال برای مجاهدین تصویر میشد به آن چه امروز جریان دارد و ادامه مییابد شباهت نداشت. همانطور که هیچ کس در آغاز برای کاری که محمد و سعید شروع کردند سرانجام و توفیفی متصور نمیدید.
اما این توان شگفت مجاهدین، این روئینتن بودن و توان بزرگ مجاهدین، از کجا سر چشمه میگیرد؟ این توان، بیش از هر چیز در گرو عنصر ایدئؤلوژیک آنهاست. عناصر اساسی این جوهر و ماهیت، اندیشه مجاهدی و شناخت عمیق جهان و قانونمندیهایش و اراده شگرف و تسلیمناپذیر برای تغییر تکاملی آن به سوی تحقق آزادی و رهایی، رمز و راز این ماندگاریست. اینها همه در مصداق قرانی «ایمان به غیب» تجلی میکنند. این عنصر کانونی ایدئولوژیک است که ما را به پیش میراند و سرمایه انقلابی ماست. شهیدان 4خرداد بدون شک روزهای کنونی و آینده بسا درخشانتر ما را بهروشنی میدیدند و در فراسوی تصور ما، به آن ایمان داشتند.