از: علیرضا ـ خ
ارجعی إلی ربّک راضیةً مّرضیّةً
چه میتوان گفت در رثای شیرآهن کوه زنی که پرواز ناگهانی و غریبش، آشوب توفان را در ناشناختههای قلمرو احساس به غلیان درمیآورد؟ چگونه میتوان گفت وقتی قلم نرفته بر کاغذ، به لکنت میافتد، و واژهها رام و آرام نیستند؟ اشک، تراوش ناگفتههای احساس است. شعرترین شعر است. اما آنجا که بغض به بهت پناه میبرد، و حجم ناگهانی خبر، فزون تر از حوصلهٴ شکیب است، آه! آنجا حتی اشک نیز تسکین نمیدهدم. با اینحال چگونه میتوان نگریست در فقدان سرداری از سلاله عقیدتی مریم.
تا کنون درنیافته بودم که چرا مریم رهایی به این زادگان آرمانیاش مینازد، و چگونه در دور دستهای افق، امتداد رویان آنان را در صفی پولادین و پابرجا تا تهران میبیند. درنیافته بودم که اسوههای استواری چون خواهر مجاهدم راضیهٴ کرمانشاهی، چگونه مسئولیت طاقتفرسای این جنبش را به دوش میکشند. اگر کسی حتی اندکی با مجاهدین و تاریخچهٴ افتخارآمیز سازمان آنان آشنا باشد بسادگی خواهد دریافت که بدون رهبری و پیشگامی سردارانی مانند راضیه، پیشبرد این مبارزه سهمگین امکانپذیر نبود.
در سازمانی که خمیرمایه و سرشت آن با صداقت و فدا عجین است، تنها با بذلی بیچشمداشت و بینام و نشان میتوان در آن راه گشود، راه نمود و نفس کشید. گاه باید چیزهایی را پرداخت که جز پرداخت کننده کسی به آن اشراف ندارد اما میداند که اگر نپردازد، اگر اندکی درنگ کند، اگر پشت بهانههای مشروع پنهان شود، در لحظهیی که باید «دریغ» کرده است؛ در آن صورت باید چیزهای بالاتری را بپردازد تا مجاهد بماند، و از مجاهد بودن خود لذت ببرد. وقتی اندکی از چیزی را که به آن عشق میورزیم - و تمامت وجود ما در گرو آن است- بپردازیم تازه در ابتدای جادهٴ پرداخت قرار گرفتهایم، و تازه آنگاه درخواهیم یافت که دریافتگر اصلی ما بودهایم، و جز به دست آوردن جوهر انسانی خویش چیزی نپرداختهایم.
بله، زنان مجاهد خلق هر یک حامل ارزشهایی والا از انقلاب «مریم» اند، و برای کسب این ارزشها در کوران مبارزهیی دشوار و تماماً طی شده در سرابالایی، تضادهای عدیدهیی حل کرده ، و استخوانها خرد نمودهاند؛ تضادهایی که کمتر کسی به پیچیدگی و ژرفایش واقف است. در سازمانی که عادت جاری آن از خود گذشتگی است، آنان عادت ندارند از خود بگویند و امیدوارم روزی فرا برسد که قلمها به سخن درآیند و چشم خلق به ارزشهایی روشن شود که سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران را بر بام جنبش ایران همچنان سرخفام، ظفرنمون، زنده، در اهتزار و سرساییده از غرور به طاق کهکشان، نگاه داشته است.
مریم، این زنان مجاهد را برای روزهای سخت پرورده، و بر دوش هر کدام ستونهایی عظیم از مسئولیت و پاسخگویی به سنگینی اهرام ثلاثه نهاده است؛ از اینرو فقدان هر کدام از آنان دردناک است. صاحب اصلی این دردها و فقدانها خود اوست، «او» که در سختترین لحظات، سرشار آرامش و اطمینان و شکوفایی است. اشکهای او در پشت لبخند آشنایش، ترجمان همان «گریهٴ خندیده» یی است که مولانا در لحظات بیخودی و بیرون از خود یافتگی به آن راه برده است؛ و این خاصیت عشق است. ما یکبار باران وارههایی از این «اشک» را دیدیم که از زبان سعدی، بر قلم او در فقدان خواهر مجاهد زهرا رجبی (فائزه) جاری شده بود:
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
از آن روز به بعد، در «روز وداع» هر جگرگوشهٴ مریم نمیتوانم این غزل معروف سعدی را بهخاطر نیاورم و ترنم نکنم.
... و امروز روزی از آن روزهاست. هر چند هر کسی که از میان ما پرمیکشد غیرقابل جایگزین است اما اما باید گفت هر کس که از میان ما پرواز میکند و به تعبیر زیبای قرآن شامل «صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه» میشود، ما در هم ضرب میشویم و یکبار دیگر تکثیر میگردیم. راضیه همانطور که از اسمش پیداست نامی برگرفته از یکی از سورههای زیبای مکی قرآن بود، و آخر سر خود نیز در عمل به قرآن که آرزوی هر مسلمان حقیقی است رستگار شد؛ رستگار شدنی. او در مبارزه و برای مبارزه و در مسیر سخت و شکوهمند آن جان والای خود را تقدیم کرد. از آنانی است که مرتبتشان بهدلیل صدق فراتر از شهداست. او مصداق همان «نفس مطمئنه» است؛ از آن بندگان خالص و مخلصی که خدا آنان را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند. مطمئنم از بهشت دارد به ما لبخند میزند، و با خود زمزمه میکند:
فرحین بما آتاهم اللّه من فضله ویستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم مّن خلفهم ألاّ خوف علیهم ولا هم یحزنون / یستبشرون بنعمةٍ مّن اللّه وفضلٍ وأنّ اللّه لا یضیع أجر المؤمنین [آل عمران 170 تا 171]
درود! درود! درود! و… بدرود!