بچهٴ بد رفت مدرسه. در زنگ انشا آموزگار گفت: فایده لبخند را بنویسید!
بچهٴ بد نمیدانست چه بنویسد. آمد خانه از داداشش پرسید فایدة لبخند چیست؟
داداشش گفت، لبخند اصلاً فایده ندارد. چون لبخند مال وقتی است که کرایة خانه را داشته باشیم بدهیم و سر سفره نان سنگگ کافی باشد. لبخند را وقتی میتوانیم بزنیم که بابایمان حقوقش به خط فقر برسد. بنابراین فعلاً لبخند به دردی نمیخورد.
بچهٴ بد همین را نوشت و آمد سرکلاس خواند. آموزگار گفت. این انشایت کم است. نمیشود که بگوییم لبخند فایده ندارد. برو از مامان و بابایت هم بپرس!
بچهٴ بد آمد از مامانش پرسید. مامان گفت: لبخند این روزها اصلاً به درد نمیخورد.
بچهٴ بد گفت چی به درد میخورد!
مامانش گفت: فحش! فحش به گور بابای اون خمینی و این خامنهای که میگوید زنها باید فقط توی خانه بچهداری و کلفتی کنند!
بچهٴ بد همین را نوشت و میخواست سر کلاس بخواند. داداشش گفت این را نخوانی! ممکن است خطر داشته باشد. برو از بابا هم بپرس!
بابا گفت: بر خلاف اینکه میگویند لبخند هیچ فایدهای ندارد! این روزها برای آخوندها خیلی فایده دارد.
بچهٴ بد گفت چطوری؟
گفت: مثلاً همین آقای حسن روحانی، لبخند میزند که من شیخ اعتدالم، پشت دیوارهای زندانها، زندانیان را میکوبند!
لبخند میزند که ما باید با تعامل با مردم صحبت کنیم، بعد هر روز ده نفر اعدام میکنند تا میرسد به هفتصد اعدام در چند ماه!
بچهٴ بد گفت: بابا جان! اینها را بروم سر کلاس بخوانم؟!
بابایش یک لبخند زد و گفت: تو قرار بود بچهٴ چیزفهم باشی! اینها را که نمیشود بخوانی!
بچهٴ بد گفت: پس چرا آموزگار این انشا را داده است؟ و هر که هر چه مینویسد میگوید این کم است برو از بابا و مامان و عمو و زن عمویت هم بپرس!
بابایش گفت: به نظرم آموزگار شما سیاسی بوده! این انشا را داده است که هر بچهای برود از بابایش همین را بپرسد و همهٴ مردم در خانههایشان شروع کنند به فحشدادن به سرتا پای این نظام و شیخ اعتدال و آن سیدعلی! که لبخند را وسیلهٴ اعدام کردهاند.
بچهٴ بد نمیدانست چه بنویسد. آمد خانه از داداشش پرسید فایدة لبخند چیست؟
داداشش گفت، لبخند اصلاً فایده ندارد. چون لبخند مال وقتی است که کرایة خانه را داشته باشیم بدهیم و سر سفره نان سنگگ کافی باشد. لبخند را وقتی میتوانیم بزنیم که بابایمان حقوقش به خط فقر برسد. بنابراین فعلاً لبخند به دردی نمیخورد.
بچهٴ بد همین را نوشت و آمد سرکلاس خواند. آموزگار گفت. این انشایت کم است. نمیشود که بگوییم لبخند فایده ندارد. برو از مامان و بابایت هم بپرس!
بچهٴ بد آمد از مامانش پرسید. مامان گفت: لبخند این روزها اصلاً به درد نمیخورد.
بچهٴ بد گفت چی به درد میخورد!
مامانش گفت: فحش! فحش به گور بابای اون خمینی و این خامنهای که میگوید زنها باید فقط توی خانه بچهداری و کلفتی کنند!
بچهٴ بد همین را نوشت و میخواست سر کلاس بخواند. داداشش گفت این را نخوانی! ممکن است خطر داشته باشد. برو از بابا هم بپرس!
بابا گفت: بر خلاف اینکه میگویند لبخند هیچ فایدهای ندارد! این روزها برای آخوندها خیلی فایده دارد.
بچهٴ بد گفت چطوری؟
گفت: مثلاً همین آقای حسن روحانی، لبخند میزند که من شیخ اعتدالم، پشت دیوارهای زندانها، زندانیان را میکوبند!
لبخند میزند که ما باید با تعامل با مردم صحبت کنیم، بعد هر روز ده نفر اعدام میکنند تا میرسد به هفتصد اعدام در چند ماه!
بچهٴ بد گفت: بابا جان! اینها را بروم سر کلاس بخوانم؟!
بابایش یک لبخند زد و گفت: تو قرار بود بچهٴ چیزفهم باشی! اینها را که نمیشود بخوانی!
بچهٴ بد گفت: پس چرا آموزگار این انشا را داده است؟ و هر که هر چه مینویسد میگوید این کم است برو از بابا و مامان و عمو و زن عمویت هم بپرس!
بابایش گفت: به نظرم آموزگار شما سیاسی بوده! این انشا را داده است که هر بچهای برود از بابایش همین را بپرسد و همهٴ مردم در خانههایشان شروع کنند به فحشدادن به سرتا پای این نظام و شیخ اعتدال و آن سیدعلی! که لبخند را وسیلهٴ اعدام کردهاند.