... همچنانکه از آغاز یعنی در سالهای 58 و 59 میگفتیم، آزادی «کلمهالوسطی» یعنی شاخص و روح و جوهر برانگیزندهٴ انقلاب بود. اما افسوس که دشمنان آزادی، اینبار هم، اول همین کلمه شاخص و راهگشا را، تحت لوای دین، به قربانگاه بردند و ذبح کردند. راستی که بهار آزادی چه کوتاه و زودگذر بود:
بیداد رفت لاله بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
چنین بود که بساط سلطنت موروثی با «سلطنت مطلقه» آخوند جایگزین گردید و شیخ بسا فراتر از شاه به استبداد و آزادیکشی پرداخت. تاریخچهٴ حکومت خمینی و حاکمیت آخوندی را بهخوبی میتوان در شعر فرخی خلاصه کرد:
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میکند دائم بر بنای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
خمینی بعد از کودتای 28 مرداد سال1332، با کاشانی و دربار علیه دکتر مصدق، پیشوای نهضت ملی ایران، همسو بود. حتی بعد از انقلاب ضدسلطنتی نیز از اینکه مصدق از استعمار و ارتجاع «سیلی» خورده، ابراز رضایت و خوشحالی میکرد. از این پیشتر خودش در کتاب کشف اسرار (صفحة186) نوشته بود که آخوندهای هم سنخ خودش هیچگاه با اساس رژیم سلطنتی «مخالفت نکرده و اساس حکومت را نخواستند به هم بزنند و اگر گاهی با شخص سلطان مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آنکه بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص دادهاند وگرنه با اصل اساس سلطنت تا کنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده» است.
در سال1341 نیز مخالفت خمینی با شاه با محتوایی به غایت ارتجاعی، یعنی از موضع مخالفت با حق رأی زنان و مخالفت با اصلاحات ارضی و تقسیم زمین میان دهقانان، آغاز شد. اگرچه به جبر زمان و با تشویق روشنفکران، دانشگاهیان و نیروهای سیاسی آن روزگار، بهتدریج وجه ضداستبدادی و استقلالطلبانهٴ این مخالفتها برجسته و عمده میشد.
موضوع این بود که یک دهه بعداز کودتای 28مرداد، شاه برای ادامه رژیمش، تحت فشار آمریکا، ناگزیر به اصلاحاتی تن داد و اسم آن را « انقلاب سفید» گذاشت. در آن زمان، با توجه به اوج گرفتن انقلابها و جنبشهای آزادیبخش در گوشه و کنار جهان، بسیاری از تحلیلگران اوضاع ایران را انفجاری و خطرناک ارزیابی میکردند. بنابراین دربار سلطنتی در ایران، که عمدتاً فئودالی و وابسته به انگلیس بود، برای حفظ استبداد سلطنتی باید اصلاحاتی را در چارچوب سرمایهداری وابسته به آمریکا میپذیرفت. بهخصوص که بعداز سال32 بهتدریج نفوذ آمریکا (که خودش بانی کودتای 28مرداد بود و شاه را دوباره روی کار آورده بود) و همچنین نفوذ سرمایهداری وابسته، افزایش پیدا کرده بود و اکنون باید رژیم التقاطی بورژوا- ملاک بهطور یکدست به سرمایهداری وابسته میگروید.
واقعیت این بود که بعد از سرکوب 28مرداد، از آنجاکه هیچ نیروی متشکل و مسلح انقلابی در صحنه نبود، شکست نهضت ملی با همهٴ یأس و انفعالهای بعدیش پذیرفته شده و جا افتاده بود. یعنی که بهطور عملی خبری از مقاومت نبود و نیروهای سیاسی آن روزگار نتوانسته بودند آلترناتیوی ارائه کنند که دستکم بتواند در مراحل بعدی با شاه مقابله کند و از رژیم او پیشی بگیرد. در فاصلهٴ سالهای 39 تا 42 نیز که فضای بالنسبه باز سیاسی ایجاد شد و جوش و خروش مردمی اوج گرفت، بازهم این مهم محقق نشد و فرصت تاریخی بزرگی از دست رفت که مردم ایران تاوان آن را در استمرار استبداد تمامعیار شاه، بهمدت 15سال (از42 تا57)، پرداختند.
بنابراین، از آنجاکه آلترناتیو و جنبش انقلابی استوار و پایداری در مقابل شاه وجود نداشت تا راه او را سد کند و اوضاع را به سود مردم ایران و حاکمیت مردمی بچرخاند، شاه سرانجام توانست خطوط خود را پیش ببرد و رژیمش را برای یک دوران تثبیت کند. وقتی که شاه در ابتدای دهة40، چرخش خود را آغاز کرد، خمینی هم، که تا آن زمان شهرت چندانی نداشت، سر به مخالفت برداشت، ولی چنانکه گفتیم سابقه و طینت ارتجاعی داشت.
میخواهم بگویم تاآنجاکه به آزادی و حق حاکمیت مردم ایران برمیگردد، شاه و شیخ از اول هم چندان تفاوت محتوایی با یکدیگر نداشتند. همچنانکه در صدر مشروطیت نیز دست در دست هم، تحت عنوان «مشروعه»، بهجان مجاهدان و آزادیخواهان میافتادند و مجلس را بهتوپ میبستند. البته حساب امثال خمینی و کاشانی و شیخفضلالله بهکلی از حساب و وضعیت روحانیان ترقیخواه و مبارز، جداست.
مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی، ویران کردن انقلاب بزرگ مردم ایران بر سر آنهایی بود که خونش را دادند، رنجش را بردند، زندانش را کشیدند؛ برسر مردمی که در برابر گلولهها سینه سپر کردند و قبل از همه بر سر کسانی که به قول پدر طالقانی -روح راستین انقلاب ضدسلطنتی- راه جهاد و انقلاب را گشودند. در یک کلام، خمینی که از پیشبردن انقلاب به جانب آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه عاجز بود، میباید نیروهای آزاد شده در انقلاب را سرکوب و نابود میکرد: با قرار دادن آنها در برابر جوخههای اعدام، با کشتار و شکنجه آنها در سیاهچالها و «واحدهای مسکونی» اوین و قزلحصار و گوهردشت ، یا با ریختن آنها به تنور جنگ ضدمیهنی. شکنجه و اعدام، سهم مجاهدین و مخالفان و تنور جنگ سهم موافقان خمینی (یعنی نیروهای خودش) و دیگر اتباع ایران بود.
و خوشا مقاومتی که تا امروز نگذاشته است خمینی و رژیمش تمامی نیروهای آزاد شده در انقلاب ضدسلطنتی را نابود کنند و نشان داده است که مردم و تاریخ ایران ننگ تسلیم در برابر غاصب و دزد بزرگ قرن -غاصب حق حاکمیت مردم ایران و دزد بزرگ رهبری انقلاب ضدسلطنتی- را پذیرا نشدهاند.
به این ترتیب، مقاومت، بهکوری چشم آخوندها، شعلههای سرکش تسلیمناپذیری و انقلاب را پیوسته فروزان نگهداشت تا روزی که ارتش آزادی دست در دست تمامی مردم ایران بساط رژیم دجال و ضدبشر و طومار حیات ننگین آن را درهم بپیچد. رژیمی که در جنایت و هلاک حرث و نسل ایران و ایرانی از رژیم ستمشاهی فراتر رفته است.