بعد از سخنان زیبای سخنران آخر، بعد از همه آن چه که گفته شد، چیز زیادی ندارم که اضافه کنم. من بهخاطر سمپاتی نسبت به انسانهایی که آزادیشان سلب شده است، اینجا هستم. آزادی بیان، آزادی اندیشه، این چیزی است که بسیار مرا تحت تأثیر قرار میدهد. یک نفر صحبت از مقاومت کرد. من در زمان جنگ خیلی کوچک بودم ولی مقاومت برایم مفهوم داشت. من انسانهایی را دیدم که رفتند و تیرباران شدند.
سالها روی جنگ جهانی دوم کار کردم در مورد اعدامهای خودسرانه و اعدامهای گروگانها کار کردم. به یاد میآورم در کمپ سوژ نزدیک بوردو حدود 60نفر در سال 1942 اعدام شدند. تحقیق کردم برای اینکه ببینم این افراد چه کسانی بودند. چه کسانی آنها را لو داده بودند. در چه شرایطی دستگیر شده بودند. میخواستم بدانم که در روز اعدامشان چه فصلی بود. در آرشیوهای لافیت روچیلد، کتابی هست که شرایط آب و هوا را میدهد. این جمله در آن بود: «در شب 11 به 12سپتامبر 194، هوا تا الآن زیبا بود و بیکباره باران بارید و سرد شد». مدیر آرشیو بردو که خاطراتش را ثبت میکرد یک نسخه از خاطراتش را کپی کرده بود دقیقاً همین جمله را نوشته بود: «در شب 11 به 12سپتامبر 1942 هوا که تا حالا خیلی خوب بود شروع به باریدن کرد و سرد شد». در نتیجه من میدانستم که وقتی این مردان برای تیرباران روی شنهای کمپ سوژ برده شدند هوا چگونه بود. من نامههایی تقریباً از همه خانوادههای آنها دریافت کردم که از من میپرسیدند چطور همه این جزئیات را میدانستم. این کار زیادی را میطلبید، تحقیقات زیادی میخواست. این تفکر زیادی را میطلبد و حساسیت زیادی میخواهد. میخواهم بگویم که آدم با خودش تصور میکند که در یک روز آفتابی یا بارانی کسی به کشتارگاه نمیرود. این مرا خیلی منقلب کرد و میخواستم این را اینجا بگویم.
در نتیجه گروگانها و کسانی که در کمپ لیبرتی در اسارت هستند، حق دارند از همدردی ما برخوردار شوند، دوستی و حمایت ما اگر توان دادن آن را به آنها داشته باشیم. در مورد من این یک امر اخلاقی است. پس اگر بتوانم کاری بکنم، چه بهلحاظ ادبی چه بهلحاظ نوشتن مقاله با کمال میل خواهم کرد. و بالاخره حضور من در اینجا بهخاطر این سمپاتی است و علیه دیکتاتورها، پس با هم مبارزه کنیم که آزادی در جهان و در کشور ما باقی بماند. متشکرم.
سالها روی جنگ جهانی دوم کار کردم در مورد اعدامهای خودسرانه و اعدامهای گروگانها کار کردم. به یاد میآورم در کمپ سوژ نزدیک بوردو حدود 60نفر در سال 1942 اعدام شدند. تحقیق کردم برای اینکه ببینم این افراد چه کسانی بودند. چه کسانی آنها را لو داده بودند. در چه شرایطی دستگیر شده بودند. میخواستم بدانم که در روز اعدامشان چه فصلی بود. در آرشیوهای لافیت روچیلد، کتابی هست که شرایط آب و هوا را میدهد. این جمله در آن بود: «در شب 11 به 12سپتامبر 194، هوا تا الآن زیبا بود و بیکباره باران بارید و سرد شد». مدیر آرشیو بردو که خاطراتش را ثبت میکرد یک نسخه از خاطراتش را کپی کرده بود دقیقاً همین جمله را نوشته بود: «در شب 11 به 12سپتامبر 1942 هوا که تا حالا خیلی خوب بود شروع به باریدن کرد و سرد شد». در نتیجه من میدانستم که وقتی این مردان برای تیرباران روی شنهای کمپ سوژ برده شدند هوا چگونه بود. من نامههایی تقریباً از همه خانوادههای آنها دریافت کردم که از من میپرسیدند چطور همه این جزئیات را میدانستم. این کار زیادی را میطلبید، تحقیقات زیادی میخواست. این تفکر زیادی را میطلبد و حساسیت زیادی میخواهد. میخواهم بگویم که آدم با خودش تصور میکند که در یک روز آفتابی یا بارانی کسی به کشتارگاه نمیرود. این مرا خیلی منقلب کرد و میخواستم این را اینجا بگویم.
در نتیجه گروگانها و کسانی که در کمپ لیبرتی در اسارت هستند، حق دارند از همدردی ما برخوردار شوند، دوستی و حمایت ما اگر توان دادن آن را به آنها داشته باشیم. در مورد من این یک امر اخلاقی است. پس اگر بتوانم کاری بکنم، چه بهلحاظ ادبی چه بهلحاظ نوشتن مقاله با کمال میل خواهم کرد. و بالاخره حضور من در اینجا بهخاطر این سمپاتی است و علیه دیکتاتورها، پس با هم مبارزه کنیم که آزادی در جهان و در کشور ما باقی بماند. متشکرم.