شعر، لهیبی از عشق است. شاعر اگر عاشق نباشد، از شاعری یک پایهی اساسی کم خواهد داشت. اگر شاعر ارزشهای انسانی را از یاد برده باشد، چگونه میتواند شعر بسراید؟ از چه میخواهد سخن بگوید وقتی دلش از عشق خالیست. پس شاعر همیشه باید در پی انباشتن قلبش از عشق باشد. چرا که عشق، مادر شعر است. شاعر همیشه باید به عشق بگوید: تاریکم! روشنم کن! از م. شوق
«روشنم کن»
دریافتهام که شعر
لهیبی از عشق است
واژههایی شعله ور.
«روشنم کن»
دریافتهام که شعر
لهیبی از عشق است
واژههایی شعله ور.
وقتیکه عاشق نیستم
مشعلی خاموشم
مرا عاشق کن!
مشعلی خاموشم
مرا عاشق کن!
وقتی تو را دوست ندارم
ازخویش نیز بیزارم
سایههایم را بتاران ای عشق!
ازخویش نیز بیزارم
سایههایم را بتاران ای عشق!
وقتی که عاشقم
دیوارها آینههایی رنگیناند
و از شیار خاک زیر گامهایم
ترانهیی به گوش میرسد
مرا عاشق کن!
زمستان از درون من برمیخیزد
وقتی که دوست ندارم
ای عشق، بهارم کن!