امضای توافقنامه اتمی توسط رژیم ولایتفقیه این سؤال کلیدی را که «آیا رژیم حاکم بهسر کشیدن جام زهر ناگزیر میشود یا سیاست کنونی را ادامه خواهد داد» با پرسش دیگری جایگزین کرده است: «آیا جام زهری که این رژیم شروع به نوشیدن آن کرده ترمیم کننده بنیه از دست رفته حکومت و در نتیجه نجات بخش آن است یا پایان کارش را فراهم میکند؟».
نوشته حاضر توضیح میدهد که چرا آخوندهای حاکم از مدتها پیش در مسیر غیرقابل بازگشتی حرکت میکنند که زهر خوردن در تقدیر آن است؟
ارزیابیهای متضاد
آیا توافقنامه ژنو به سود آخوندها تمام شد یا به زیانشان؟ در این مورد چنان قطببندی حادی شکل گرفته که حتی بر سر نص توافقنامه نظر واحدی وجود ندارد.
بنابه تصریحات توافقنامه، آخوندها از جمله پذیرفتهاند که «در فاصله میان گامهای اولیه و گام آخر، گامهای دیگری از جمله پرداختن به قطعنامههای شورای امنیت با هدف پایان رضایت بخش بررسی موضوع توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد وجود خواهد داشت». [بهنقل از «برنامه اقدام مشترک»، منتشر شده توسط وزارتخارجه رژیم] یعنی بر مشروعیت این قطعنامهها که در تمام شش سال گذشته انکارش میکردند، صحه گذاشتهاند.
به علاوه پذیرفتهاند که در گام نهایی، «پروتکل الحاقی [بازرسیهای سرزده ملل متحد] در چارچوب اختیارات رئیسجمهور و مجلس شورای اسلامی تصویب و به اجراء درآید» [همان منبع]
کارشناسان پرشماری در درون رژیم نیز تأیید میکنند که پرداختهایشان در این معامله بسیار بیشتر از دریافتهایشان است.
اما بسیاری این ارزیابی را رد میکنند. آنها این واقعیت را گوشزد میکنند که طرز عمل دولت آمریکا در این توافقنامه بسیار مماشاتگرانه بوده و به آخوندها فرصت و امکان عملی کسب توان بمبسازی را اعطا کرده است. آنها استدلالهای روشن و محکمی دارند: خصلت بازگشت پذیر همه آنچه آخوندها پذیرفتهاند، بهرسمیت شناختن دوفاکتوی حق غنیسازی در داخل ایران برای رژیم، میدان باز و گسترده سایتها و فعالیتهای مخفی (که مقاومت ایران نیز به کرات آن را افشا کرده)، فرو ریختن اساس تحریمهای بینالمللی که تنفس گاههای تازهیی برای آخوندها فراهم میکند و فقدان هرگونه تضمینی در مورد پایبندی آنها به امضای خود. آنها همچنین تجربههای تاریخ گذشته را به یاد دارند:
از «توافقنامه » یی که چمبرلن در مونیخ به دست آورد تا فرجام تمام امضاهای هیتلر: «من حاضرم زیر هر قراردادی امضا بگذارم و هر متنی را مهر کنم. من به هرکاری که راه پیشرفت سیاست مرا هموارکند دست میزنم. من آمادهام همه مرزها را ضمانت کنم و با هرکسی که باشد قرارداد عدم حمله و پیمان دوستی ببندم… (البته وقتی لازم باشد همه اینها را زیرپا میگذارم) …
این یک نظریه سادهلوحانه است که آدم مجاز نیست از این حربهها استفاده کند، چرا که شاید بعد در موقعیتی قرار گیرد که مجبور به شکستن عهد و پیمان باشد. این چه حرفی است، تا حالا هر قرارداد و پیمانی، هر قدر هم قسم و آیه پایش خورده بودهاند، دیر یا زود شکسته شده است… چرا نباید من، امروز با نیت خوب پای یک پیمان را امضا کنم و فردا، سرد و بیرحم، زیر امضایم بزنم… ؟» [هیتلر، در گفتگو با هرمان رایشنینگ1، ص107 کتاب «گفت وشنودها با هیتلر» ]
فرییکاری یا عقبنشینی واقعی
آیا امضای توافقنامه یک مانور حیلهگرانه است یا خامنهای تصمیم سیاسی خود را برای در پیش گرفتن یک مسیر متفاوت اتخاذ کرده است؟
آیا رژیم ولایتفقیه قصد دارد کمی سر خود را پایین بگیرد تا موج فشارها بگذرد و از نقطه دیگری دوباره پروژه بمبسازی را ادامه بدهد؟
این سؤال بهخصوص از این بابت موجه است که سابقه مشهوری درباره آن وجود دارد: در سالهای 2003 و 2004 رژیم ولایتفقیه در مذاکره با تروئیکای اروپا که از قضا توسط همین روحانی صورت گرفت، تعلیق غنیسازی را پذیرفت. اما در سال 2005 وقتی که احمدینژاد بهریاست جمهوری رسید، لاک و مهر سایتها را شکست و غنیسازی را از سرگرفت. آیا رژیمی که به فریبکاری و دجالیت شناخته شده، این بازی را تکرار نخواهد کرد؟
در سال2003 خامنهای از حمله آمریکا به افغانستان و عراق بیمناک شد. و برای آن که مهمترین زمینهیی را که میتوانست باعث حمله آمریکا شود از بین ببرد، شتابزده تعلیق غنیسازی را پذیرفت. بهخصوص که بهانه حمله آمریکا به عراق نیز وجود تسلیحات هستهیی در آن کشور بود.
اما یک سال بعد وقتی که روشن شد که آمریکا در یک مخمصمه جدی در عراق گرفتار شده و از درگیر شدن در یک جنگ دیگر احتراز میکند، خامنهای سیاست تعلیق را کنار گذاشت و راه پیشروی برنامه اتمیاش را هموار دید.
شرائط سیاسی و بینالمللی منجر به تعلیق غنیسازی با مقطع حاضر قابل مقایسه نیست. اما برای قرائت درست آنچه رخ داده بهخصوص باید توجه خود را روی یک مسأله کانونی متمرکز کنیم: در ماجرای تعلیق سال 2003 یک تهدید نظامی علیه موجودیت رژیم وجود داشت و آن احتمال مورد حمله قرار گرفتن رژیم از سوی قدرتی بود که شرق و غرب ایران را هدف قرار داده صریحاً از «خاورمیانه بزرگ» صحبت میکرد. فریبکاری و مانور حیلهگرانه آخوندها برای دفع خطر حمله، واکنش قابل فهمی است. اما در مذاکرات اخیر که چنین تهدیدی وجود نداشت، رو آوردن رژیم به فریبکاری نمیتواند فرض صحیحی باشد. این بار لوله سلاحی روی شقیقه خامنه ای نبود که بخواهد با ظاهرسازی و نیرنگ خود را از خطر شلیک در امان نگهدارد. بلکه اعم از اینکه عامل امضای توافقنامه تحریم های بینالمللی باشد یا نارضایتیهای اجتماعی یا ترکیبی از آنها، در هر حال آخوندها به نقطه یی رسیدهاند که دیگر نمیتوانند این فشارها را تحمل کنند.
در عین حال پوسیدگی درونی رژیم و قیام های کمین کرده در جامعه ایران، شرایطی را شکل داده که آخوندها ترجیح میدهند در اموری که مرز سرخ نظام است، از فریبکاری و تظاهر کردن به عقبنشینی نیز اجتناب کنند. زیرا نفس این مانورها رعب شکن و تحریک کننده عنصر اجتماعی است.
در اسفند 1387 خامنهای که از حذف رقیبان داخلی و انواع امتیازهای کلان ناشی از حمله آمریکا به عراق سرمست و غرّه شده بود، برای وارد آوردن ضربه نهایی به باندهای رقیب و بهخصوص به حاشیه راندن نهایی رفسنجانی و البته گرم کردن تنور انتخابات یک مناظره میان کاندیداها برگزار کرد. میخواست نمایش انتخابات را با شکلک دمکراسی برگزار کند و سپس احمدینژاد را با 40 میلیون رأی بهریاست جمهوری برساند. اجازه دادن به این مناظره یک خطای فاحش از جانب خامنهای بود که خیزشهای دامنهدار سال 88 را در پی داشت.
نتیجه: این فرض که خامنهای از سر فریبکاری پای امضای توافقنامه 3آذر رفته باشد، بعید مینماید. برای پذیرش این موافقتنامه، او یک تصمیم سیاسی گرفته و زیر فشار سهمگین بحرانهای درونی و بیرونی، یعنی از سربیچارگی و از پا افتادگی به عقب نشینی تن داده است.
توافقنامه سوم آذر1392 چنانچه با یک تجزیه و تحلیل سیاسی و تخصصی حلاجی شده سطور نوشته و نانوشته آن به زبان مادی و روشنی خوانا شود، بر این حقیقت دلالت میکند که آخوندها از ساختن بمب هستهیی شروع به عقبنشینی کردهاند.
حتی اگر رژیم ولایتفقیه چند بار کمتر از این امتیاز میداد و چند بار بیشتر از این میگرفت، باز در طینت زهرآگین موافقتنامه ژنو چیزی تغییر نمیکرد. زیرا نقطه عطف شکل گرفته در این تحول، امضای توافق است. این بر همه امتیازاتی که آخوندها دادهاند، برتری دارد.
اهمیت این نقطه عطف از فهم جزییات مندرج در توافقنامه و وزن کردن دادهها و گرفتهها عبور نمیکند. بلکه از پاسخ دادن به این سؤال به دست میآید که این موافقتنامه، رژیم را در چه مسیری قرار داده است؟
به عبارت دیگر، در ارزیابیتأثیر این توافق بر موجودیت رژیم، اهمیت آن در خود این توافق نیست، بلکه در چیزی است که توافقنامه ژنو تجلی آن است: موقعیت تنزل یافته رژیم ولایتفقیه.
عقب نشینی دوم
این توافقنامه ژنو، دومین عقبنشینی ولایتفقیه در ماههای اخیر است. نخستین آن در شعبده انتخابات ریاست جمهوری خرداد ماه رخ داد. لحظهیی که خامنهای از سر اجبار، صندلی ریاست جمهوری را به آخوندی از جناح رقیب واگذار کرد، البته قادر بود با ریختن فقط 500هزار رأی باطله به صندوقها برتری شکننده روحانی را زائل کند و انتخابات را به دور دوم بکشاند.
در شب سوم آذر هنگام امضای توافقنامه ژنو لحظه مشابهی شکل گرفت. باز خامنهای میتوانست با انواع بهانهها کار را عقب بیندازد.
چه بسا اهمیت کوتاه آمدن خامنهای در انتخابات ریاست جمهوری چندان که باید روشن نشده باشد. خود وی با حمله موشکی به لیبرتی محل استقرار اعضای اپوزیسیون سازمانیافته رژیماش بزرگی این شکست را به زبان خاص ولایتفقیه بازنمایی کرد.
در شعبده انتخابات خرداد ماه استراتژی یک دست کردن و انقباض رژیم درهم شکست.
از شروع حاکمیت خمینی در سال 57 در هیچ دوره یی بهاندازه سالهای پس از 1384 یک دستی و یک پارچگی بر رژیم حاکم نبوده است.
با این حال، فواره سیاست انقباض وقتی به بالاترین نقطه عروج خود رسید شروع به سقوط کرد.
چه عواملی خامنهای را وادار کرد از یک دست سازی هیأت حاکمه دستبردارد؟ نظیر همین سؤال را میتوان درباره امضاء توافقنامه سوم آذر عنوان کرد. خامنهای توانسته بود شمار سانتریفیوژها را به 19هزار دستگاه و حجم اورانیوم غنی شده در سایتهای خود را به هفتتن برساند. همزمان، نیروگاه آب سنگین اراک به پیشرفت زیادی دست پیدا کرد و رژیم را در آستانه بمبسازی قرار داد.
سبب عقبنشینی خامنهای از این برنامه چیست؟ چه نیرویی او را به کوتاه آمدن در انتخابات واداشت؟
همان دینامیزم که او را به پذیرش روحانی و امضای توافقنامه سوم آذر کشاند و لاجرم عقبنشینیهای بعدی را به او تحمیل خواهد کرد.
آیا عقبنشینی خامنهای حائز اهمیت است؟
آنچه با توافقنامه ژنو عجالتا واقع میشود، فقط توقف پیشروی برنامه اتمی است. دولتهای 5+1 و پیشاپیش آنها دولت آمریکا بر اساس سیاست ذلت و مماشات، صرفاً به متوقف کردن پروژه بمبسازی آخوندها اکتفا کردهاند.
بنابراین میزان اندک جازدن رژیم حاصل وادادگی سیاست مماشات است و تناسبی با موقعیت شکست خورده رژیم ندارد.
حال وقتی که میپذیریم رژیم ولایتفقیه فقط یک گام عقبنشینی کرده است، چرا برای همین یک گام اهمیت قائلیم؟
زیرا اهمیت این عقبنشینی نه در حد و اندازه آن، بلکه در این است که موقعیت شکست خورده ولایتفقیه را بارز میکند. دستگاه سیاسی و خطی ولایتفقیه در سه زمینه اساسی ترک برداشته است: انقباض درون رژیم، پروژه بمبسازی و سیاست صدور ارتجاع. این ترکها وگسستها از واقعیتهای سرسختی خبر میدهد که خود مایه گسترش همین گسیختگیها خواهد شد.
بدون اینکه بخواهیم وضعیت درحال احتضار دیکتاتوری ولایتفقیه را با رژیم نازی در فاز تهاجم و صعودش مقایسه کنیم فقط برای توضیح وضعیت آخوندها یادآور میشویم که روزگاری که جنگ جهانی دوم به بلوغ دهشتناک خود رسیده بود و قوای نازی پس از تسخیر بخش اعظم اروپا در حال پیشروی به قلب سرزمینهای اتحاد شوروی آن زمان بودند، مائوتسه تنگ مینوشت: امروز انقلابیان بهخاطر تهاجمات پیدرپی و عظیم هیتلر ناامید شدهاند. اما هنگامی که تعرض ارتش او در سرزمینهای شوروی متوقف شود، ماشین نظامی نازیها ترک بر میدارد و این گسست تا قلب برلین امتداد خواهد یافت. زیرا که حیات نازیسم در تعرض است (نقل به مضمون)
حیات ولایتفقیه نیز در تعرض دائمی آن است. اکنون این تعرض در سه جبهه اتمی، انقباض درونی و صدور ارتجاع متوقف شده است.
یک حکومت شکست خورده
از جهات گوناگون سیاسی، اقتصادی و خطی، رژیم ولایتفقیه یک حکومت شکست خورده است. بررسی جوانب این موقعیت یک بحث ضروری است. اما برای احتراز از به حاشیه رفتن بحثها، به برشمردن عنوانهای آن اکتفا میکنیم:
الف ـ قیامهای هشت ماهه سال 88 و قیام 25بهمن 89 یک ضربه کمرشکن به رژیم بود. با قلع و قمع وحشیانه قیامها، خامنهای البته توانست تودههای بهپاخاسته را از کف خیابان جمع کند، اما قیامها مثل ابر متراکمی در تمام این سالها بر سپهر سیاسی ایران حکمفرما بوده و هست. بهنحوی که رژیم ولایتفقیه هر تصمیمی را با این معیار اتخاذ میکند که تحریک کننده قیامها نباشد.
ب ـ این رژیم در ایجاد یک لایه اجتماعی پشتیبان برای خود شکست خورده است. طرحهایی از قبیل «بنگاههای زودبازده»، «سهام عدالت»، «مسکن مهر»، «هدفمند کردن یارانهها» و... توسط دولت احمدینژاد و طرحهایی مثل «حلقههای صالحین بسیج» توسط سپاه پاسداران با چنین نقطه عزیمتی به اجرا درآمد، اما بجایی نرسید.
ج ـ طرح یک پارچه سازی حکومت (سیاست انقباض درونی) که در دوره هشت ساله احمدینژاد به بلوغ خود رسید، در بالاترین نقطه عروج خود فرو ریخت؛ ابتدا با تمرد احمدینژاد، سپس با روی کارآمدن روحانی و سر برآوردن جناح حذف شده در هیأت حاکمه.
در حقیقت فاز انقباض و تک پایگی رژیم در بالاترین نقطه خود به فاز فرسایش تحویل شد.
خامنهای از شکوفایی یک پارچگی رژیم سرمست بود، اما نمیدانست درست در نقطهیی که همه باندها و جناحها را بهطور کامل هضم یا حذف کرده بود، و وقتی سایر جناحها را از بنیان ساختار رژیماش کنار گذاشت، فرسایش رژیماش شتاب میگیرد. وقایع آینده بیشتر نشان خواهد داد که اوجگیری یک پایگی رژیم از عوامل زمینهساز سرنگونی رژیم بوده است.
د ـ شکست دیگر رژیم که البته چتر استراتژیک سایر شکستهای آن است و به تمامی آنها معنی و سمت سرنگونی میدهد ناتوانی در انهدام مقاومت سازمانیافته است. از سال 1387 طرح از بین بردن کامل مجاهدین و اشرفیها در دستور کار خامنهای بوده است. با وجود گوش به فرمانی دولت دستنشانده عراق، و رویکرد مماشاتگرانه آمریکا، خامنهای نتوانست به این هدف دست پیدا کند.
ه ـ بحران سوریه، استراتژی «صدور انقلاب» را دچار یک سکته بدخیم کرده است. خطی که تحت لوای مبارزه با «رژیم صهیونیستی» و آمریکا و دفاع از اسلام بدون مانع جدی پیش میرفت، اکنون مردم سوریه، جبههیی از دولتهای عربی و حتی جناح رقیب درونی را در مقابل خود میبیند. کما اینکه متحد دیگر رژیم مالکی در عراق نیز بهنظر میرسد تلاشهایش برای نخستوزیری دور سوم با موانع جدی حتی از طرف احزاب و گروههای شیعه عراقی نزدیک به رژیم روبهروست.
و ـ فروپاشی اقتصاد کشور که فرآیند آن پیش از بروز بحران مالی بینالمللی آغاز شد، شکست عمده دیگری برای ولایتفقیه است. تحریمهای بینالمللی البته در شتاب بخشیدن و گسترش این شکست قویاً مؤثر بوده است.
اما ویرانی زیرساختها، در کنار مدیریت ناتوان و هزینههای سنگین سپاه پاسداران، سپاه قدس و برنامه اتمی دست در دست هم مایه سقوط اقتصاد کشور شد.
به بیان دیگر، سقوطی که در پایان پردرآمدترین سالهای تاریخ ایران (یک هزار میلیارد دلار در هشت سال) دامنگیر اقتصاد کشور میشود، تنها علل اقتصادی ندارد. بلکه نتیجه ناتوانی رژیم است.
وضعیت امروز اقتصاد ایران، یکی از مهمترین نمودهای این واقعیت است که «بالاییها نمیتوانند.»...
برآیند همه این شکستها به قول محمد جواد ظریف وزیر خارجه رژیم، «تخلیه توان استراتژیک» [در اجتماع دانشگاه تهران، 12آذر 1392، خبرگزاری ایسنا] حکومت ولایتفقیه و زمین گیر کردن آن در شرایطی است که به قول رفسنجانی «مثل روزهای پایان جنگ است».
چه کلماتی بهتر از این، مشخصههای فاز پایانی حکومت را بیان میکند؟
سه دینامیزم اساسی عقب نشینی
برخی این سؤال را پیش میکشند که با توجه به محدودیت زمانی قید شده در توافقنامه چه تضمینی وجود دارد که پس از اتمام این مهلت رژیم ولایتفقیه دوباره به وضعیت سابق برنگردد و به سوی بمبسازی پیش نرود؟
چند دلیل مهم این سؤال را تقویت میکند:
ـ نیاز حیاتی آخوندها به بمب اتمی بهمثابه عامل بازدارنده یی در مقابل سقوط و سرنگونی
ـ عواقب مرگبار عقبنشینی از برنامه اتمی
ـ طینت مکار آخوندها و تجربههای طولانی مردم ایران و جامعه بینالمللی در مورد انواع فریبکاریهای این رژیم
ـ ...
هیچ کدام از این دلائل قابل انکار نیست. با وجود این، آخوندها به توافقنامه تن دادهاند. آیا در لحظه امضای توافقنامه، دولت اوباما ناوهای خود را در خلیج فارس آماده شلیک کرده بود، یا بمبافکنهای خود را بر فراز مقر خامنهای به پرواز درآورده بود که در نتیجه خامنهای ترسیده دستور امضای توافقنامه را داده بود؟
خیر، روزی هم که به ناچار آخوند روحانی را بهریاست جمهوری رژیماش پذیرفت، از جنبش و سازمان و پایگاه اجتماعی ناداشته رفسنجانی ـ روحانی نمیترسید. بلکه در هر دو مورد فشارهای چند جانبه غیرقابل تحملی عمل کرده که او را به کوتاه آمدن وادار کرده است.
سه دینامیزم اساسی موجد این فشارها شده است:
ـ آمادگی اجتماعی فوقالعاده برای خیزشها که میتواند بر سر هر بزنگاهی سرباز کند.
ـ تقابل فزاینده دو جناح حاکم (خامنهای/ رفسنجانی ـ روحانی) که لاجرم یا به سمت کاهش قدرت ولیفقیه یا به سمت مطیع و بیاختیار کردن روحانی (مثل دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی) پیش خواهد رفت.
ـ جنگ مهیب جاری در سوریه که رژیم ولایتفقیه مهمترین طرف آن است و به هر طرف که سمتگیری کند، بر سرنوشت رژیم اثر عمیق دارد.
حتی اگر روند کاهش تحریمها در آینده نزدیک آغاز شود، بحرانزایی این دینامیزمها به قوت خود باقی میماند و برآیند آن نیرویی است که آخوندها را به عقبنشینی هر چه بیشتر میراند.
ولایت فقیه مسیری را که با دو نقطه عطف اساسی انتخاب روحانی و امضای توافقنامه ژنو شناخته میشود، به زیان خود میبیند، اما ناگزیر است در همین مسیر حرکت کند.
جدال دو تئوری: مسیر و مقصد توافقنامه
رژیم ولایتفقیه در قبال برنامه اتمی خود سه مسیر مختلف پیش رو داشت:
مسیر اول، ادامه دادن به سیاست ولایتفقیهی که در دوره هشت ساله احمدینژاد پیشاروی رژیم قرار داشت. این مسیر ادامه حرکت بیدنده و ترمز و یک حرکت تعرضی است که مقصد آن کسب بمب اتمی و تغییر توازن قوا در منطقه به سود این رژیم است. این مسیر با هرگونه عقبنشینی عمده و استراتژیکی مغایر است. و در آن نه بر سر انتخابات ریاست جمهوری، نه برنامه اتمی نه بحران سوریه، خامنهای نباید از مواضع کنونی دست بر دارد.
مسیر دوم، انجام معامله بزرگی با غرب و مشخصاً با آمریکاست که متضمن ترمیم توان از دست رفته رژیم و تثبیت قدرت ولایتفقیه در داخل رژیم، در سطح منطقه و در سطح بینالمللی است.
چنانچه رژیم ولایتفقیه واجد ظرفیت سیاسی باشد، باید مانند آنچه رژیم شاه در ابتدای دهه 1340 انجام داد، خود را از طریق معامله با آمریکا برای یک دوران تثبیت کند.
در آن زمان دیکتاتوری شاه یک رژیم فئودال-بورژوایی وابسته به استعمار انگلیس بود و با قبول اصلاحات ارضی و انقلاب سفید درسال 1341 خود را به یک رژیم سرمایهداری وابسته ارتقاء داد و تا 1357 در قدرت باقی ماند.
برای اصلاحاتی از این قبیل، آخوندها باید ایده ولایتفقیه را کنار بگذارند که بهمثابه تغییر وسرنگونیشان خواهد بود.
مسیر سوم، عقبنشینی از برنامه اتمی (و لاجرم از سایر خطوط راهبردی نظام) است که تعادل درونی و بیرونی رژیم را به هم میزند، موقعیت ولیفقیه را کیفاً تنزل میدهد و نهایتاً به شقه درونی رژیم و شکستن طلسم اختناق در داخل ایران راه میبرد..
هر توافقی که در این مسیر باشد ـ هر محتوا و جزییاتی که داشته باشد ـ به زیان رژیم است و موجودیت آن را به خطرمیاندازد.
بنابراین تنها معامله و سازشی برای آخوندها سودآور و تضمین کننده مصالح استراتژیک نظام است که از موضع تثبیت، یعنی در مسیر دوم، صورت گرفته باشد.
امضای توافقنامه ژنو مسیر اول را عجالتاً مسدود کرده، و دیگر نمیتواند موضوع جدال باشد. از اینرو در اعماق هر بحث و جدلی بر سر توافقنامه ژنو، دعوای اصلی بین دو تئوری است که خود را در مسیرهای دوم سوم نشان میدهد: آیا رژیم از موضع قدرت با آمریکا وارد معامله و سازش شده یا از سر ضعف و ناچاری؟
تحلیل اوضاع و مهمترین شواهد تأیید میکند که خامنهای بهخاطر شکست همهجانبه سیاست تاکنونی خود به توافقنامه ژنو تن داده است.
این مسیری است که برای عنصر ضد ولایتفقیه در درون و بیرون رژیم راه باز میکند. در نتیجه رژیم هم، باید از آنچه تاکنون اهرمهای قدرتاش بوده قدم به قدم دستبردارد، هم، عواقب زنجیرهیی سیاسی و اجتماعی این عقبنشینیها بر سرش آوار خواهد شد.
نوشته حاضر توضیح میدهد که چرا آخوندهای حاکم از مدتها پیش در مسیر غیرقابل بازگشتی حرکت میکنند که زهر خوردن در تقدیر آن است؟
ارزیابیهای متضاد
آیا توافقنامه ژنو به سود آخوندها تمام شد یا به زیانشان؟ در این مورد چنان قطببندی حادی شکل گرفته که حتی بر سر نص توافقنامه نظر واحدی وجود ندارد.
بنابه تصریحات توافقنامه، آخوندها از جمله پذیرفتهاند که «در فاصله میان گامهای اولیه و گام آخر، گامهای دیگری از جمله پرداختن به قطعنامههای شورای امنیت با هدف پایان رضایت بخش بررسی موضوع توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد وجود خواهد داشت». [بهنقل از «برنامه اقدام مشترک»، منتشر شده توسط وزارتخارجه رژیم] یعنی بر مشروعیت این قطعنامهها که در تمام شش سال گذشته انکارش میکردند، صحه گذاشتهاند.
به علاوه پذیرفتهاند که در گام نهایی، «پروتکل الحاقی [بازرسیهای سرزده ملل متحد] در چارچوب اختیارات رئیسجمهور و مجلس شورای اسلامی تصویب و به اجراء درآید» [همان منبع]
کارشناسان پرشماری در درون رژیم نیز تأیید میکنند که پرداختهایشان در این معامله بسیار بیشتر از دریافتهایشان است.
اما بسیاری این ارزیابی را رد میکنند. آنها این واقعیت را گوشزد میکنند که طرز عمل دولت آمریکا در این توافقنامه بسیار مماشاتگرانه بوده و به آخوندها فرصت و امکان عملی کسب توان بمبسازی را اعطا کرده است. آنها استدلالهای روشن و محکمی دارند: خصلت بازگشت پذیر همه آنچه آخوندها پذیرفتهاند، بهرسمیت شناختن دوفاکتوی حق غنیسازی در داخل ایران برای رژیم، میدان باز و گسترده سایتها و فعالیتهای مخفی (که مقاومت ایران نیز به کرات آن را افشا کرده)، فرو ریختن اساس تحریمهای بینالمللی که تنفس گاههای تازهیی برای آخوندها فراهم میکند و فقدان هرگونه تضمینی در مورد پایبندی آنها به امضای خود. آنها همچنین تجربههای تاریخ گذشته را به یاد دارند:
از «توافقنامه » یی که چمبرلن در مونیخ به دست آورد تا فرجام تمام امضاهای هیتلر: «من حاضرم زیر هر قراردادی امضا بگذارم و هر متنی را مهر کنم. من به هرکاری که راه پیشرفت سیاست مرا هموارکند دست میزنم. من آمادهام همه مرزها را ضمانت کنم و با هرکسی که باشد قرارداد عدم حمله و پیمان دوستی ببندم… (البته وقتی لازم باشد همه اینها را زیرپا میگذارم) …
این یک نظریه سادهلوحانه است که آدم مجاز نیست از این حربهها استفاده کند، چرا که شاید بعد در موقعیتی قرار گیرد که مجبور به شکستن عهد و پیمان باشد. این چه حرفی است، تا حالا هر قرارداد و پیمانی، هر قدر هم قسم و آیه پایش خورده بودهاند، دیر یا زود شکسته شده است… چرا نباید من، امروز با نیت خوب پای یک پیمان را امضا کنم و فردا، سرد و بیرحم، زیر امضایم بزنم… ؟» [هیتلر، در گفتگو با هرمان رایشنینگ1، ص107 کتاب «گفت وشنودها با هیتلر» ]
فرییکاری یا عقبنشینی واقعی
آیا امضای توافقنامه یک مانور حیلهگرانه است یا خامنهای تصمیم سیاسی خود را برای در پیش گرفتن یک مسیر متفاوت اتخاذ کرده است؟
آیا رژیم ولایتفقیه قصد دارد کمی سر خود را پایین بگیرد تا موج فشارها بگذرد و از نقطه دیگری دوباره پروژه بمبسازی را ادامه بدهد؟
این سؤال بهخصوص از این بابت موجه است که سابقه مشهوری درباره آن وجود دارد: در سالهای 2003 و 2004 رژیم ولایتفقیه در مذاکره با تروئیکای اروپا که از قضا توسط همین روحانی صورت گرفت، تعلیق غنیسازی را پذیرفت. اما در سال 2005 وقتی که احمدینژاد بهریاست جمهوری رسید، لاک و مهر سایتها را شکست و غنیسازی را از سرگرفت. آیا رژیمی که به فریبکاری و دجالیت شناخته شده، این بازی را تکرار نخواهد کرد؟
در سال2003 خامنهای از حمله آمریکا به افغانستان و عراق بیمناک شد. و برای آن که مهمترین زمینهیی را که میتوانست باعث حمله آمریکا شود از بین ببرد، شتابزده تعلیق غنیسازی را پذیرفت. بهخصوص که بهانه حمله آمریکا به عراق نیز وجود تسلیحات هستهیی در آن کشور بود.
اما یک سال بعد وقتی که روشن شد که آمریکا در یک مخمصمه جدی در عراق گرفتار شده و از درگیر شدن در یک جنگ دیگر احتراز میکند، خامنهای سیاست تعلیق را کنار گذاشت و راه پیشروی برنامه اتمیاش را هموار دید.
شرائط سیاسی و بینالمللی منجر به تعلیق غنیسازی با مقطع حاضر قابل مقایسه نیست. اما برای قرائت درست آنچه رخ داده بهخصوص باید توجه خود را روی یک مسأله کانونی متمرکز کنیم: در ماجرای تعلیق سال 2003 یک تهدید نظامی علیه موجودیت رژیم وجود داشت و آن احتمال مورد حمله قرار گرفتن رژیم از سوی قدرتی بود که شرق و غرب ایران را هدف قرار داده صریحاً از «خاورمیانه بزرگ» صحبت میکرد. فریبکاری و مانور حیلهگرانه آخوندها برای دفع خطر حمله، واکنش قابل فهمی است. اما در مذاکرات اخیر که چنین تهدیدی وجود نداشت، رو آوردن رژیم به فریبکاری نمیتواند فرض صحیحی باشد. این بار لوله سلاحی روی شقیقه خامنه ای نبود که بخواهد با ظاهرسازی و نیرنگ خود را از خطر شلیک در امان نگهدارد. بلکه اعم از اینکه عامل امضای توافقنامه تحریم های بینالمللی باشد یا نارضایتیهای اجتماعی یا ترکیبی از آنها، در هر حال آخوندها به نقطه یی رسیدهاند که دیگر نمیتوانند این فشارها را تحمل کنند.
در عین حال پوسیدگی درونی رژیم و قیام های کمین کرده در جامعه ایران، شرایطی را شکل داده که آخوندها ترجیح میدهند در اموری که مرز سرخ نظام است، از فریبکاری و تظاهر کردن به عقبنشینی نیز اجتناب کنند. زیرا نفس این مانورها رعب شکن و تحریک کننده عنصر اجتماعی است.
در اسفند 1387 خامنهای که از حذف رقیبان داخلی و انواع امتیازهای کلان ناشی از حمله آمریکا به عراق سرمست و غرّه شده بود، برای وارد آوردن ضربه نهایی به باندهای رقیب و بهخصوص به حاشیه راندن نهایی رفسنجانی و البته گرم کردن تنور انتخابات یک مناظره میان کاندیداها برگزار کرد. میخواست نمایش انتخابات را با شکلک دمکراسی برگزار کند و سپس احمدینژاد را با 40 میلیون رأی بهریاست جمهوری برساند. اجازه دادن به این مناظره یک خطای فاحش از جانب خامنهای بود که خیزشهای دامنهدار سال 88 را در پی داشت.
نتیجه: این فرض که خامنهای از سر فریبکاری پای امضای توافقنامه 3آذر رفته باشد، بعید مینماید. برای پذیرش این موافقتنامه، او یک تصمیم سیاسی گرفته و زیر فشار سهمگین بحرانهای درونی و بیرونی، یعنی از سربیچارگی و از پا افتادگی به عقب نشینی تن داده است.
توافقنامه سوم آذر1392 چنانچه با یک تجزیه و تحلیل سیاسی و تخصصی حلاجی شده سطور نوشته و نانوشته آن به زبان مادی و روشنی خوانا شود، بر این حقیقت دلالت میکند که آخوندها از ساختن بمب هستهیی شروع به عقبنشینی کردهاند.
حتی اگر رژیم ولایتفقیه چند بار کمتر از این امتیاز میداد و چند بار بیشتر از این میگرفت، باز در طینت زهرآگین موافقتنامه ژنو چیزی تغییر نمیکرد. زیرا نقطه عطف شکل گرفته در این تحول، امضای توافق است. این بر همه امتیازاتی که آخوندها دادهاند، برتری دارد.
اهمیت این نقطه عطف از فهم جزییات مندرج در توافقنامه و وزن کردن دادهها و گرفتهها عبور نمیکند. بلکه از پاسخ دادن به این سؤال به دست میآید که این موافقتنامه، رژیم را در چه مسیری قرار داده است؟
به عبارت دیگر، در ارزیابیتأثیر این توافق بر موجودیت رژیم، اهمیت آن در خود این توافق نیست، بلکه در چیزی است که توافقنامه ژنو تجلی آن است: موقعیت تنزل یافته رژیم ولایتفقیه.
عقب نشینی دوم
این توافقنامه ژنو، دومین عقبنشینی ولایتفقیه در ماههای اخیر است. نخستین آن در شعبده انتخابات ریاست جمهوری خرداد ماه رخ داد. لحظهیی که خامنهای از سر اجبار، صندلی ریاست جمهوری را به آخوندی از جناح رقیب واگذار کرد، البته قادر بود با ریختن فقط 500هزار رأی باطله به صندوقها برتری شکننده روحانی را زائل کند و انتخابات را به دور دوم بکشاند.
در شب سوم آذر هنگام امضای توافقنامه ژنو لحظه مشابهی شکل گرفت. باز خامنهای میتوانست با انواع بهانهها کار را عقب بیندازد.
چه بسا اهمیت کوتاه آمدن خامنهای در انتخابات ریاست جمهوری چندان که باید روشن نشده باشد. خود وی با حمله موشکی به لیبرتی محل استقرار اعضای اپوزیسیون سازمانیافته رژیماش بزرگی این شکست را به زبان خاص ولایتفقیه بازنمایی کرد.
در شعبده انتخابات خرداد ماه استراتژی یک دست کردن و انقباض رژیم درهم شکست.
از شروع حاکمیت خمینی در سال 57 در هیچ دوره یی بهاندازه سالهای پس از 1384 یک دستی و یک پارچگی بر رژیم حاکم نبوده است.
با این حال، فواره سیاست انقباض وقتی به بالاترین نقطه عروج خود رسید شروع به سقوط کرد.
چه عواملی خامنهای را وادار کرد از یک دست سازی هیأت حاکمه دستبردارد؟ نظیر همین سؤال را میتوان درباره امضاء توافقنامه سوم آذر عنوان کرد. خامنهای توانسته بود شمار سانتریفیوژها را به 19هزار دستگاه و حجم اورانیوم غنی شده در سایتهای خود را به هفتتن برساند. همزمان، نیروگاه آب سنگین اراک به پیشرفت زیادی دست پیدا کرد و رژیم را در آستانه بمبسازی قرار داد.
سبب عقبنشینی خامنهای از این برنامه چیست؟ چه نیرویی او را به کوتاه آمدن در انتخابات واداشت؟
همان دینامیزم که او را به پذیرش روحانی و امضای توافقنامه سوم آذر کشاند و لاجرم عقبنشینیهای بعدی را به او تحمیل خواهد کرد.
آیا عقبنشینی خامنهای حائز اهمیت است؟
آنچه با توافقنامه ژنو عجالتا واقع میشود، فقط توقف پیشروی برنامه اتمی است. دولتهای 5+1 و پیشاپیش آنها دولت آمریکا بر اساس سیاست ذلت و مماشات، صرفاً به متوقف کردن پروژه بمبسازی آخوندها اکتفا کردهاند.
بنابراین میزان اندک جازدن رژیم حاصل وادادگی سیاست مماشات است و تناسبی با موقعیت شکست خورده رژیم ندارد.
حال وقتی که میپذیریم رژیم ولایتفقیه فقط یک گام عقبنشینی کرده است، چرا برای همین یک گام اهمیت قائلیم؟
زیرا اهمیت این عقبنشینی نه در حد و اندازه آن، بلکه در این است که موقعیت شکست خورده ولایتفقیه را بارز میکند. دستگاه سیاسی و خطی ولایتفقیه در سه زمینه اساسی ترک برداشته است: انقباض درون رژیم، پروژه بمبسازی و سیاست صدور ارتجاع. این ترکها وگسستها از واقعیتهای سرسختی خبر میدهد که خود مایه گسترش همین گسیختگیها خواهد شد.
بدون اینکه بخواهیم وضعیت درحال احتضار دیکتاتوری ولایتفقیه را با رژیم نازی در فاز تهاجم و صعودش مقایسه کنیم فقط برای توضیح وضعیت آخوندها یادآور میشویم که روزگاری که جنگ جهانی دوم به بلوغ دهشتناک خود رسیده بود و قوای نازی پس از تسخیر بخش اعظم اروپا در حال پیشروی به قلب سرزمینهای اتحاد شوروی آن زمان بودند، مائوتسه تنگ مینوشت: امروز انقلابیان بهخاطر تهاجمات پیدرپی و عظیم هیتلر ناامید شدهاند. اما هنگامی که تعرض ارتش او در سرزمینهای شوروی متوقف شود، ماشین نظامی نازیها ترک بر میدارد و این گسست تا قلب برلین امتداد خواهد یافت. زیرا که حیات نازیسم در تعرض است (نقل به مضمون)
حیات ولایتفقیه نیز در تعرض دائمی آن است. اکنون این تعرض در سه جبهه اتمی، انقباض درونی و صدور ارتجاع متوقف شده است.
یک حکومت شکست خورده
از جهات گوناگون سیاسی، اقتصادی و خطی، رژیم ولایتفقیه یک حکومت شکست خورده است. بررسی جوانب این موقعیت یک بحث ضروری است. اما برای احتراز از به حاشیه رفتن بحثها، به برشمردن عنوانهای آن اکتفا میکنیم:
الف ـ قیامهای هشت ماهه سال 88 و قیام 25بهمن 89 یک ضربه کمرشکن به رژیم بود. با قلع و قمع وحشیانه قیامها، خامنهای البته توانست تودههای بهپاخاسته را از کف خیابان جمع کند، اما قیامها مثل ابر متراکمی در تمام این سالها بر سپهر سیاسی ایران حکمفرما بوده و هست. بهنحوی که رژیم ولایتفقیه هر تصمیمی را با این معیار اتخاذ میکند که تحریک کننده قیامها نباشد.
ب ـ این رژیم در ایجاد یک لایه اجتماعی پشتیبان برای خود شکست خورده است. طرحهایی از قبیل «بنگاههای زودبازده»، «سهام عدالت»، «مسکن مهر»، «هدفمند کردن یارانهها» و... توسط دولت احمدینژاد و طرحهایی مثل «حلقههای صالحین بسیج» توسط سپاه پاسداران با چنین نقطه عزیمتی به اجرا درآمد، اما بجایی نرسید.
ج ـ طرح یک پارچه سازی حکومت (سیاست انقباض درونی) که در دوره هشت ساله احمدینژاد به بلوغ خود رسید، در بالاترین نقطه عروج خود فرو ریخت؛ ابتدا با تمرد احمدینژاد، سپس با روی کارآمدن روحانی و سر برآوردن جناح حذف شده در هیأت حاکمه.
در حقیقت فاز انقباض و تک پایگی رژیم در بالاترین نقطه خود به فاز فرسایش تحویل شد.
خامنهای از شکوفایی یک پارچگی رژیم سرمست بود، اما نمیدانست درست در نقطهیی که همه باندها و جناحها را بهطور کامل هضم یا حذف کرده بود، و وقتی سایر جناحها را از بنیان ساختار رژیماش کنار گذاشت، فرسایش رژیماش شتاب میگیرد. وقایع آینده بیشتر نشان خواهد داد که اوجگیری یک پایگی رژیم از عوامل زمینهساز سرنگونی رژیم بوده است.
د ـ شکست دیگر رژیم که البته چتر استراتژیک سایر شکستهای آن است و به تمامی آنها معنی و سمت سرنگونی میدهد ناتوانی در انهدام مقاومت سازمانیافته است. از سال 1387 طرح از بین بردن کامل مجاهدین و اشرفیها در دستور کار خامنهای بوده است. با وجود گوش به فرمانی دولت دستنشانده عراق، و رویکرد مماشاتگرانه آمریکا، خامنهای نتوانست به این هدف دست پیدا کند.
ه ـ بحران سوریه، استراتژی «صدور انقلاب» را دچار یک سکته بدخیم کرده است. خطی که تحت لوای مبارزه با «رژیم صهیونیستی» و آمریکا و دفاع از اسلام بدون مانع جدی پیش میرفت، اکنون مردم سوریه، جبههیی از دولتهای عربی و حتی جناح رقیب درونی را در مقابل خود میبیند. کما اینکه متحد دیگر رژیم مالکی در عراق نیز بهنظر میرسد تلاشهایش برای نخستوزیری دور سوم با موانع جدی حتی از طرف احزاب و گروههای شیعه عراقی نزدیک به رژیم روبهروست.
و ـ فروپاشی اقتصاد کشور که فرآیند آن پیش از بروز بحران مالی بینالمللی آغاز شد، شکست عمده دیگری برای ولایتفقیه است. تحریمهای بینالمللی البته در شتاب بخشیدن و گسترش این شکست قویاً مؤثر بوده است.
اما ویرانی زیرساختها، در کنار مدیریت ناتوان و هزینههای سنگین سپاه پاسداران، سپاه قدس و برنامه اتمی دست در دست هم مایه سقوط اقتصاد کشور شد.
به بیان دیگر، سقوطی که در پایان پردرآمدترین سالهای تاریخ ایران (یک هزار میلیارد دلار در هشت سال) دامنگیر اقتصاد کشور میشود، تنها علل اقتصادی ندارد. بلکه نتیجه ناتوانی رژیم است.
وضعیت امروز اقتصاد ایران، یکی از مهمترین نمودهای این واقعیت است که «بالاییها نمیتوانند.»...
برآیند همه این شکستها به قول محمد جواد ظریف وزیر خارجه رژیم، «تخلیه توان استراتژیک» [در اجتماع دانشگاه تهران، 12آذر 1392، خبرگزاری ایسنا] حکومت ولایتفقیه و زمین گیر کردن آن در شرایطی است که به قول رفسنجانی «مثل روزهای پایان جنگ است».
چه کلماتی بهتر از این، مشخصههای فاز پایانی حکومت را بیان میکند؟
سه دینامیزم اساسی عقب نشینی
برخی این سؤال را پیش میکشند که با توجه به محدودیت زمانی قید شده در توافقنامه چه تضمینی وجود دارد که پس از اتمام این مهلت رژیم ولایتفقیه دوباره به وضعیت سابق برنگردد و به سوی بمبسازی پیش نرود؟
چند دلیل مهم این سؤال را تقویت میکند:
ـ نیاز حیاتی آخوندها به بمب اتمی بهمثابه عامل بازدارنده یی در مقابل سقوط و سرنگونی
ـ عواقب مرگبار عقبنشینی از برنامه اتمی
ـ طینت مکار آخوندها و تجربههای طولانی مردم ایران و جامعه بینالمللی در مورد انواع فریبکاریهای این رژیم
ـ ...
هیچ کدام از این دلائل قابل انکار نیست. با وجود این، آخوندها به توافقنامه تن دادهاند. آیا در لحظه امضای توافقنامه، دولت اوباما ناوهای خود را در خلیج فارس آماده شلیک کرده بود، یا بمبافکنهای خود را بر فراز مقر خامنهای به پرواز درآورده بود که در نتیجه خامنهای ترسیده دستور امضای توافقنامه را داده بود؟
خیر، روزی هم که به ناچار آخوند روحانی را بهریاست جمهوری رژیماش پذیرفت، از جنبش و سازمان و پایگاه اجتماعی ناداشته رفسنجانی ـ روحانی نمیترسید. بلکه در هر دو مورد فشارهای چند جانبه غیرقابل تحملی عمل کرده که او را به کوتاه آمدن وادار کرده است.
سه دینامیزم اساسی موجد این فشارها شده است:
ـ آمادگی اجتماعی فوقالعاده برای خیزشها که میتواند بر سر هر بزنگاهی سرباز کند.
ـ تقابل فزاینده دو جناح حاکم (خامنهای/ رفسنجانی ـ روحانی) که لاجرم یا به سمت کاهش قدرت ولیفقیه یا به سمت مطیع و بیاختیار کردن روحانی (مثل دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی) پیش خواهد رفت.
ـ جنگ مهیب جاری در سوریه که رژیم ولایتفقیه مهمترین طرف آن است و به هر طرف که سمتگیری کند، بر سرنوشت رژیم اثر عمیق دارد.
حتی اگر روند کاهش تحریمها در آینده نزدیک آغاز شود، بحرانزایی این دینامیزمها به قوت خود باقی میماند و برآیند آن نیرویی است که آخوندها را به عقبنشینی هر چه بیشتر میراند.
ولایت فقیه مسیری را که با دو نقطه عطف اساسی انتخاب روحانی و امضای توافقنامه ژنو شناخته میشود، به زیان خود میبیند، اما ناگزیر است در همین مسیر حرکت کند.
جدال دو تئوری: مسیر و مقصد توافقنامه
رژیم ولایتفقیه در قبال برنامه اتمی خود سه مسیر مختلف پیش رو داشت:
مسیر اول، ادامه دادن به سیاست ولایتفقیهی که در دوره هشت ساله احمدینژاد پیشاروی رژیم قرار داشت. این مسیر ادامه حرکت بیدنده و ترمز و یک حرکت تعرضی است که مقصد آن کسب بمب اتمی و تغییر توازن قوا در منطقه به سود این رژیم است. این مسیر با هرگونه عقبنشینی عمده و استراتژیکی مغایر است. و در آن نه بر سر انتخابات ریاست جمهوری، نه برنامه اتمی نه بحران سوریه، خامنهای نباید از مواضع کنونی دست بر دارد.
مسیر دوم، انجام معامله بزرگی با غرب و مشخصاً با آمریکاست که متضمن ترمیم توان از دست رفته رژیم و تثبیت قدرت ولایتفقیه در داخل رژیم، در سطح منطقه و در سطح بینالمللی است.
چنانچه رژیم ولایتفقیه واجد ظرفیت سیاسی باشد، باید مانند آنچه رژیم شاه در ابتدای دهه 1340 انجام داد، خود را از طریق معامله با آمریکا برای یک دوران تثبیت کند.
در آن زمان دیکتاتوری شاه یک رژیم فئودال-بورژوایی وابسته به استعمار انگلیس بود و با قبول اصلاحات ارضی و انقلاب سفید درسال 1341 خود را به یک رژیم سرمایهداری وابسته ارتقاء داد و تا 1357 در قدرت باقی ماند.
برای اصلاحاتی از این قبیل، آخوندها باید ایده ولایتفقیه را کنار بگذارند که بهمثابه تغییر وسرنگونیشان خواهد بود.
مسیر سوم، عقبنشینی از برنامه اتمی (و لاجرم از سایر خطوط راهبردی نظام) است که تعادل درونی و بیرونی رژیم را به هم میزند، موقعیت ولیفقیه را کیفاً تنزل میدهد و نهایتاً به شقه درونی رژیم و شکستن طلسم اختناق در داخل ایران راه میبرد..
هر توافقی که در این مسیر باشد ـ هر محتوا و جزییاتی که داشته باشد ـ به زیان رژیم است و موجودیت آن را به خطرمیاندازد.
بنابراین تنها معامله و سازشی برای آخوندها سودآور و تضمین کننده مصالح استراتژیک نظام است که از موضع تثبیت، یعنی در مسیر دوم، صورت گرفته باشد.
امضای توافقنامه ژنو مسیر اول را عجالتاً مسدود کرده، و دیگر نمیتواند موضوع جدال باشد. از اینرو در اعماق هر بحث و جدلی بر سر توافقنامه ژنو، دعوای اصلی بین دو تئوری است که خود را در مسیرهای دوم سوم نشان میدهد: آیا رژیم از موضع قدرت با آمریکا وارد معامله و سازش شده یا از سر ضعف و ناچاری؟
تحلیل اوضاع و مهمترین شواهد تأیید میکند که خامنهای بهخاطر شکست همهجانبه سیاست تاکنونی خود به توافقنامه ژنو تن داده است.
این مسیری است که برای عنصر ضد ولایتفقیه در درون و بیرون رژیم راه باز میکند. در نتیجه رژیم هم، باید از آنچه تاکنون اهرمهای قدرتاش بوده قدم به قدم دستبردارد، هم، عواقب زنجیرهیی سیاسی و اجتماعی این عقبنشینیها بر سرش آوار خواهد شد.