728 x 90

عاشورا و تاسوعا,

راه عاشورا

-

درگیریهای جوانان با نیروهای سرکوبگر خامنه ای- عاشورای88
درگیریهای جوانان با نیروهای سرکوبگر خامنه ای- عاشورای88
 
به یادم هست فصل کودکیها
من از نام تو نامی‌تر ندیدم

ندانستم چه کردی و چه بودی
که از عشقت گرامی‌تر ندیدم

گذشت آن‌روزها، داغ تو اما
برابر با همه غمها نمی‌شد

غروب روز عاشورا فراموش
ز قلب و جان آدمها نمی‌شد

ندانستم ولی یک روز دیدم
که خونت در رگ این خاک جوشید

کف سلول، کوچه، بر تن دشت
هزاران لاله‌ی دلپاک جوشید

تو را دیدم که گویا زنده بودی
تو را در سرخی راه تو دیدم

تو را در عزم سرداران عاشق
تو را در رزم خونخواه تو دیدم

علی اصغر دوباره گریه می‌کرد
لبش تبدار و قلبش زخمگین بود

ولی این بار در آغوش مادر
به زندانی که نام آن اوین بود

و دیدم زینبت را بر سر دار
که دشت از عطر او پر می‌شد انگار

دوباره یک نفر از داغ این درد
دلش لرزیده و حر می‌شد انگار

و من دیدم که قاسم در وداع
غمین نوعروسی دیده می‌شد

و دیدم جامه‌ی خونین فرزند
به‌دست مادری بوسیده می‌شد

دوباره خون اکبر بود انگار
که بر کوی و خیابان تازه می‌شد

لباس رزم بر هر پیکر خرد
دوباره گوییا اندازه می‌شد

یکی پیشانی‌اش را شال می‌بست
به میدانها دلی پر تاب و تب داشت

جوانی کرده و هر لحظه نام
حبیب بن مظاهر را به لب داشت

یکی بر طفل نازی بوسه‌ای زد
در آغوشش کشید و زود برخاست

سلاحش برگرفت و گر چه انگار
دو چشمش‌تر ولی خشنود برخاست

پس از آن آری آری هر زمینی
در این میهن همه کرب و بلا شد

چه هفتاد و دو تنهایی نه یک دل
که صدها دل به عشقت مبتلا شد

عجب بود این حکایت بارالهی
که ره از راهپو خالی نمی‌شد

کسی هرگز اسیر نعره‌های
یزید و شمر پوشالی نمی‌شد

پس از صد بار عاشورا همین نسل
به خونخواهی دوباره صف به صف شد

به خاک پای تو شهری بنا کرد
که نامش برج و باروی شرف شد

یزید این بار پیراهن درانید
هزاران بار سر بر سنگ کوبید

به صدها بوق و کرنا داد می‌زد
شما یک عده‌ی رو به غروبید!

ز هر سویی بر ایشان بست در را
ز ری بخشید گندمها عمر را

به سوی قلعه‌شان با بغض هی کرد
هزاران مور و مار و جانور را

ولی برج شرف استاد و استاد
ز تیر و دشنه پشتش خم نشد باز

بر او هم آب و نان بستند آری
ولی از کوه عزمش کم نشد باز

بجز بر مرگ شمر و آل سفیان
به چیز دیگری راضی نمی‌شد

چه گویم من بیان این حماسه
به شعر و واژه پردازی نمی‌شد

ز عزم بی‌شکستش بارها من
نوشتم شعر اما باز کم بود

دگر معذورم آخر شرح این رزم
تو گویی خارج از وسع قلم بود.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/95799f8c-5e8c-4dee-9459-45d7257ac8eb"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات