ماه حسین علیهالسلام رسید. نگاه کنید! اگر عاشورا یک باغ باشد، در ورودیاش، امسال، 52 گل سرخ گذاشتهاند. ! هفت پرندهٴ در قفس هم در کنارش. که در ذهنها، اسیران عاشورا را به یاد میآورند. امسال، باغچهای که جلوی باغ عاشورا، ایجاد شده، یک اسم جالب دارد. اشرف. عجیب است که در همین اسم هم حروف شرف وجود دارد. آیا اتفاقی بوده است؟
حالا در ورود به باغ عاشورا، به آن باغچه نگاه کنیم. اصلاً شگفت نیست که صحنههای این باغچه با صحنههای باغ پرگل عاشورا مشابهاند. نگاه کنید، گلبرگها اینجا و آنجا افتادهاند. از حاشیهٴ باغچه، تا در مسیرها، و حتی داخل اتاقها، روی قالی، و حتی تا روی تخت بیمارستان.
آن 52 گل، هر کدام خودشان شگفتیهایی ویژه دارند. چه گلهای پرپر و بوتههای بزرگشان، چه غنچهها و جوانههایشان.
بوی چی میآید؟ بوی خون! یا عطر شرف!
از بیان تمثیلی اگر خارج بشویم، راستش این است که آن پنجاه و دو تن، هر کدامشان یک حماسه بودند. در دنیایی که به قول آقای هزارخانی، آخوندهای رژیم ولایتفقیه میکوشند آن را به «کثافتکده» یی تبدیل کنند، عطر شرف انسانی پراکندن خیلی شاهکار است. در دنیایی که خامنهایها و بشارها میکوشند آن را پر از انفجار و خون و توطئه و خیانت و خفت و ذلت و شقاوت کنند، از این باغچه بوی شرف، بوی انسانیت، بوی مهربانی، بوی ایمان به انسان به مشام میآید. زندگیهایشان در کتاب «کهکشان اشرف» ثبت شده. از سطر به سطرش بوی انتخابی خدایی، بوی هیهات از ننگ، بوی ترک وابستگیها، بوی گردن افراشتن انسانی را میشنوی که در روی زمین قد برافراشته میخواهد بگوید انسان پاک است. انسان انسان است. به این جرثومههای رذالت، به این خامنهایها و روحانیها و بشارها و قاسمیها نگاه نکنید! انسان را ببینید!
حس افتخار هر انسان شریفی را پر میکند، وقتی میخواند که آن شهیدان پس از راه طولانی سی، چهل ساله، و جوانانشان طی حماسههای پایداری ده، پانزده ساله، آنطور به زندگی راحت در شرایطی که مردمشان زیر ستمند پشت کردند و در دل خطرها ایستادند.
همیشه میگویند کسی را با امام حسین و حماسه امام حسین قیاس نکنید! اما قیاس رهروان حسین و غنچههای باغ خودش، و چشمههای جوشیده از آبشار خودش که اشکالی ندارد. مگر قسمهای هرکدامشان پر از هیهات نیست؟ مگر در نقشه مسیرهایی که برای زندگیشان ترسیم کردند با پدر بزرگوار حسین، با علی، و با خود حسین چند بار عهد نبستند؟
حالا یک چیز دیگر هم گفتنی است. اینکه چهارده قرن بعد از آن حماسه حسین، یک قافله از همان جنس، از مدینههای جهان بیرون زده است. در جادههای پرخونی که طی کرده نگاه کنید، به جادهٴ کرمانشاه و صخرههایش نگاه کنید! به راهروهای اوینها و سالنهای قتلعامش نگاه کنید، و همچنان میرود به سوی کاخ یزید زمانه. بدون اینکه توجه کند که برخیها میگویند چقدر راهش طولانی شد!؟ قافله حتی نمیپرسد از این آدمها که شما خودتان چرا نیامدهاید؟ بلکه همچنان به راه ادامه میدهد. برای اینکه همان بوی کثافت جهان را نگیرد. برای اینکه بوی باغچه و عطر شرف همچنان درجهان باشد. نه اصلاً شاید برای آن که توی سفرهٴ مردم نان سنگگ هم حذف نشود. پنیرش که از بین رفته.
یک چیز دیگر هم گفتنی است: الحق که سپاه یزیدزمانه عجب گسترده است! چقدر سلاح دارد؟ چقدر بمب دارد و هر روز در اینجا و آنجا، در همسایگی، ده تا ده تا بمب منفجر میکند. پول هم که از دریای نفت در میآورد. راهش را هم که تاجران دنیا برایش باز میکنند که کثافت وجودش را به هرجا بکشاند. اما یک سؤال اینجا مطرح میشود: چرا زورش بر این قافله نمیچربد؟! راستی چرا؟ قافله را که محصور کرده. راهش را که بارها بسته. اما قافله هر بار از جایی حرکت کرده و میرود. راستی چرا زورش نمیچربد. بارها که قتلعام کرده. تک به تک تیرخلاص هم زده است. بارها هم از منبرها ختمشان را گرفته است. اما باز یک بوی عطر از سر باغچه توی جاده پیچیده، و باز خبر ادامه راه قافله میآید.
الآن قافله تقریباً همهٴ چهارراههای شهرهای دنیا را هم گرفته. آنجا نشسته است. از همه جا فریاد میزند. از هر دلی هم بوی شرافت میداد، عطرش را به هوا پراکنده.
آن یزید بوی باروت هوا میکند، این حسینیان بوی عطر شرف.
به نظر شما بالاخره آیا کی از بین خواهد رفت. من میگویم باغچهٴ شرف در تمام زمین گسترده خواهد شد. چه افتخاری برتر از اینکه گلبرگی باشیم توی راهش. پس تکرارکنیم:
سنگ فرش راه تو گلبرگهای جان ما
ای بهار آرزو، بازای در بستان ما
ما شقایق در رهت بر کوچهها پاشیدهایم
تا ز آزادی گلستانی شود ایران ما.
حالا در ورود به باغ عاشورا، به آن باغچه نگاه کنیم. اصلاً شگفت نیست که صحنههای این باغچه با صحنههای باغ پرگل عاشورا مشابهاند. نگاه کنید، گلبرگها اینجا و آنجا افتادهاند. از حاشیهٴ باغچه، تا در مسیرها، و حتی داخل اتاقها، روی قالی، و حتی تا روی تخت بیمارستان.
آن 52 گل، هر کدام خودشان شگفتیهایی ویژه دارند. چه گلهای پرپر و بوتههای بزرگشان، چه غنچهها و جوانههایشان.
بوی چی میآید؟ بوی خون! یا عطر شرف!
از بیان تمثیلی اگر خارج بشویم، راستش این است که آن پنجاه و دو تن، هر کدامشان یک حماسه بودند. در دنیایی که به قول آقای هزارخانی، آخوندهای رژیم ولایتفقیه میکوشند آن را به «کثافتکده» یی تبدیل کنند، عطر شرف انسانی پراکندن خیلی شاهکار است. در دنیایی که خامنهایها و بشارها میکوشند آن را پر از انفجار و خون و توطئه و خیانت و خفت و ذلت و شقاوت کنند، از این باغچه بوی شرف، بوی انسانیت، بوی مهربانی، بوی ایمان به انسان به مشام میآید. زندگیهایشان در کتاب «کهکشان اشرف» ثبت شده. از سطر به سطرش بوی انتخابی خدایی، بوی هیهات از ننگ، بوی ترک وابستگیها، بوی گردن افراشتن انسانی را میشنوی که در روی زمین قد برافراشته میخواهد بگوید انسان پاک است. انسان انسان است. به این جرثومههای رذالت، به این خامنهایها و روحانیها و بشارها و قاسمیها نگاه نکنید! انسان را ببینید!
حس افتخار هر انسان شریفی را پر میکند، وقتی میخواند که آن شهیدان پس از راه طولانی سی، چهل ساله، و جوانانشان طی حماسههای پایداری ده، پانزده ساله، آنطور به زندگی راحت در شرایطی که مردمشان زیر ستمند پشت کردند و در دل خطرها ایستادند.
همیشه میگویند کسی را با امام حسین و حماسه امام حسین قیاس نکنید! اما قیاس رهروان حسین و غنچههای باغ خودش، و چشمههای جوشیده از آبشار خودش که اشکالی ندارد. مگر قسمهای هرکدامشان پر از هیهات نیست؟ مگر در نقشه مسیرهایی که برای زندگیشان ترسیم کردند با پدر بزرگوار حسین، با علی، و با خود حسین چند بار عهد نبستند؟
حالا یک چیز دیگر هم گفتنی است. اینکه چهارده قرن بعد از آن حماسه حسین، یک قافله از همان جنس، از مدینههای جهان بیرون زده است. در جادههای پرخونی که طی کرده نگاه کنید، به جادهٴ کرمانشاه و صخرههایش نگاه کنید! به راهروهای اوینها و سالنهای قتلعامش نگاه کنید، و همچنان میرود به سوی کاخ یزید زمانه. بدون اینکه توجه کند که برخیها میگویند چقدر راهش طولانی شد!؟ قافله حتی نمیپرسد از این آدمها که شما خودتان چرا نیامدهاید؟ بلکه همچنان به راه ادامه میدهد. برای اینکه همان بوی کثافت جهان را نگیرد. برای اینکه بوی باغچه و عطر شرف همچنان درجهان باشد. نه اصلاً شاید برای آن که توی سفرهٴ مردم نان سنگگ هم حذف نشود. پنیرش که از بین رفته.
یک چیز دیگر هم گفتنی است: الحق که سپاه یزیدزمانه عجب گسترده است! چقدر سلاح دارد؟ چقدر بمب دارد و هر روز در اینجا و آنجا، در همسایگی، ده تا ده تا بمب منفجر میکند. پول هم که از دریای نفت در میآورد. راهش را هم که تاجران دنیا برایش باز میکنند که کثافت وجودش را به هرجا بکشاند. اما یک سؤال اینجا مطرح میشود: چرا زورش بر این قافله نمیچربد؟! راستی چرا؟ قافله را که محصور کرده. راهش را که بارها بسته. اما قافله هر بار از جایی حرکت کرده و میرود. راستی چرا زورش نمیچربد. بارها که قتلعام کرده. تک به تک تیرخلاص هم زده است. بارها هم از منبرها ختمشان را گرفته است. اما باز یک بوی عطر از سر باغچه توی جاده پیچیده، و باز خبر ادامه راه قافله میآید.
الآن قافله تقریباً همهٴ چهارراههای شهرهای دنیا را هم گرفته. آنجا نشسته است. از همه جا فریاد میزند. از هر دلی هم بوی شرافت میداد، عطرش را به هوا پراکنده.
آن یزید بوی باروت هوا میکند، این حسینیان بوی عطر شرف.
به نظر شما بالاخره آیا کی از بین خواهد رفت. من میگویم باغچهٴ شرف در تمام زمین گسترده خواهد شد. چه افتخاری برتر از اینکه گلبرگی باشیم توی راهش. پس تکرارکنیم:
سنگ فرش راه تو گلبرگهای جان ما
ای بهار آرزو، بازای در بستان ما
ما شقایق در رهت بر کوچهها پاشیدهایم
تا ز آزادی گلستانی شود ایران ما.