دو سمت کوچهٴ ازدحام،
تا منجنیق
گلمیخ تافته چشمها بود و فراپشت،
تیزنای دم آتشتاب یک نهیب:
مرد!
سزای شکستن خدایان
خود جز این نتواند بود؛
جزغالینهٴ گوشت
در خرمنجای لهیب تحمل گداز
آیا تابت هست؟
- آیا تابت هست؟
***
...
رگی،
در گرمنای شقیقهها
تیر کشید
پرندهٴ شکسته بال سؤال
در ابهام چرخید
و در خلأ
نشست
- پرسیدم مرد! تابت هست؟
***
ابراهیم، در مشت بستهٴ منجنیق، به پشت گوژ زمین
نگریست
بیتوتة موران تماشا بود، گرداگرد پای ملخی، گویا
آتش،
اژدرهایی بیتاب گدازش خون
هرم طاقت سوز
تا ارتفاع چهرهها
در رقصارقص
- مرد! تابت هست؟
اینت پادفراه!
شکستن خدایان را جز این عقوبت نتواند بود
***
مرد دوباره در خرمنجای سوزان نگریست
آتش، آمیزة مهربانی بود و لطافت گلبرگ.
...
نهیب - در لحظهٴ پرواز مرد-
دوباره در هوا پیچید:
اینت پادفراه!
آیا تابت... هست؟
***
آتش پاسخ داد:
آری، هست.
تا منجنیق
گلمیخ تافته چشمها بود و فراپشت،
تیزنای دم آتشتاب یک نهیب:
مرد!
سزای شکستن خدایان
خود جز این نتواند بود؛
جزغالینهٴ گوشت
در خرمنجای لهیب تحمل گداز
آیا تابت هست؟
- آیا تابت هست؟
***
...
رگی،
در گرمنای شقیقهها
تیر کشید
پرندهٴ شکسته بال سؤال
در ابهام چرخید
و در خلأ
نشست
- پرسیدم مرد! تابت هست؟
***
ابراهیم، در مشت بستهٴ منجنیق، به پشت گوژ زمین
نگریست
بیتوتة موران تماشا بود، گرداگرد پای ملخی، گویا
آتش،
اژدرهایی بیتاب گدازش خون
هرم طاقت سوز
تا ارتفاع چهرهها
در رقصارقص
- مرد! تابت هست؟
اینت پادفراه!
شکستن خدایان را جز این عقوبت نتواند بود
***
مرد دوباره در خرمنجای سوزان نگریست
آتش، آمیزة مهربانی بود و لطافت گلبرگ.
...
نهیب - در لحظهٴ پرواز مرد-
دوباره در هوا پیچید:
اینت پادفراه!
آیا تابت... هست؟
***
آتش پاسخ داد:
آری، هست.