هادی الآن جلو من نشسته است، لحظاتی فقط به او نگاه میکنم، چقدر شبیه پدرش است، مجاهد شهید حاج حسین پیشبین که دژخیمان خمینی در سال 61بهشهادتش رساندند. آن موقع که دیده بودمش، سنش در حدود سن حالای هادی بود، چاپخانهٴ کوچکی در خیابان ناصرخسرو تهران داشت و در زمان شاه و بعد از آن در حاکمیت شیخ هم هر جا که لازم بود، خطر میکرد و با چاپخانه و امکاناتی که داشت، به مجاهدین کمک میکرد.
صحبتم را با یک سؤال بدیهی شروع میکنم و میدانم که جواب این جور سؤالها از قضا سختتر است.
هادی چرا اعتصابغذا کردی؟
چند لحظه مکث میکند و شمرده جواب میدهد:
برای اینکه در شرایطی که ما هستیم، اعتراض رو طور دیگه نمیشه بیان کرد. اگه این کارو نکنیم، پیامش به دشمن اینه که کاری که در اشرف کرد، اینجا تو لیبرتی هم میتونه بکنه. اعتصاب برای ما یه سلاحه، یه سلاح تدافعی، وقتی توپ و تانک نداریم، خب باید با بدنامون وایسیم، باید با ارادههامون وایسیم، اگه نایستیم، معنیش تسلیمه. اینم که امکان نداره. خواستهمون هم مشخص و مشروعه. بازگشت گروگانها!
هادی، از کدوم یک از شهدا بیشتر از همه خاطرهداری و برات الهامبخش بودن؟
باز قدری مکث میکند و میگوید:
از برادر «رشید» (مجاهد شهید علی فیضی)
چرا؟
چون از خیلی سال پیش، از وقتی که بچه بودم میشناختمش و بعدها هم خیلی باهاش بودم. اون موقع که من دانشآموز بودم، برادر رشید مدیر مدرسه بود، گاهی وقتا درس هم میداد. مثل یه پدر بود. همهٴ بچهها دوستش داشتن، بعدشم که وارد سازمان شدم، در مقاطع مختلف مدتها مسئولم بود.
کدوم ویژگیش برات خیلی برجسته بود.
باز هم در جواب یکی دو لحظه مکث میکند، حالا دستم آمده که هر جوابی را که میخواهد بدهد میسنجد و بعد دقیق و کوتاه و پخته جواب میدهد.
خیلی مستحکم بود. آدم میتونست بهش تکیه بکنه. هر وقت مشکلی برام پیش میاومد میرفتم سراغش، خیلی مسئولانه و با حوصله برخورد میکرد و مسأله حل میکرد. آموزشهاش در عمل بود.
یعنی چه جوری؟
یه بار وقتی دانشآموز بودم، کلمن آب آشامیدنی خالی بود، به برادر رشید شکایت کردم که آب نیست! اولین جمله و آموزشش این بود که نباید غر زد و شکایت کرد. آدم مسئول غر نمیزنه، بلکه مسأله رو حل میکنه. بعد کلمن آبو داد دستم و گفت برو آب از فلان جا بیار، هم خودت و هم بچههای دیگه استفاده کنید که من هم همین کارو کردم. بعد این دیگه تو گوش من موند که آدم مسئول غر نمیزنه. خلاصه آدمو مسئول میکرد، بعد آدمو تو مسئولیتش بهرسمیت میشناخت.
یعنی چی آدمو تو مسئولیتش بهرسمیت میشناخت؟
یه بار خیلی تند سر کار اشتباهی که تحت مسئول من کرده بود، به من انتقاد کرد. من در دفاع از خودم گفتم من که نکردم، فلانی این کارو کرد. گفت مگه تو مسئول نیستی، معنی مسئول اینه که وقتی تحت مسئول کار غلطی میکنه، مسئولش باید جواب بده. چرا کنترل نکردی؟ چرا حسابرسی نکردی؟ چرا سیستم و زمینهای ایجاد نکردی که این چیزا پیش نیاد؟
بعد از رشید، دیگه از کی بیشتر خاطره داری؟
از رحمان، رحمانو از ایران میشناختم، اون موقع دو سه ساله بود، پایگاه خودشون ضربه خورده بود، اومدن خونهٴ ما تو تهران، دو سه ماه پیش ما بودن، البته من 7، 8سال ازش بزرگتر بودم، ولی مثل برادر کوچکم دوستش داشتم، بعدش تو فرانسه و بعدش تو منطقه تو یه مدرسه بودیم، بچهٴ عاطفی و باهوشی بود. بعد مدتها دیگه ندیده بودمش تا تو پذیرش ارتش آزادیبخش دیدمش، من مسئولیت تأسیسات اونجا رو داشتم. خیلی گرم و صمیمی برخورد کرد، عین برادر!
بعد تو این سالهای اخیر در موقعیتهای مختلفی میدیدمش، معلوم بود که تو انقلاب خواهر مریم خیلی تغییر کرده و آدم دیگه یی شده بود. با خودش سازش نمیکرد. یه مدت گذاشتنش تحت مسئول یکی از بچههایی که همسطح خودش بود، بهراحتی پذیرفت، البته معلومه که سخت بود، اما تضاد حل کرد. تنظیمش خیلی قشنگ بود، برای خودم آموزنده بود. از تو همین هم یه همچین رزمنده قهرمانی در اومد.
تو این اعتصاب چه عنصری بیشتر چشم تو رو میگیره؟
عزم جزم بچهها، واقعاً تکتک بچهها در ادامه این اعتصاب تا هر وقت و به هر قیمت و تا وقتی که گروگانها برگردن، بیشکافن. بعضی وقتا که پزشک به یکی که مشکلات جدی جسمی داره، میگه اعتصابو ترک کن، نمیپذیرن، من چند موردشو شاهد بودم. اعتصاب برای همهمون یه جور غیرته. چون خواستهمون خیلی حقه! این قدر میایستیم تا حقمون رو بگیریم و گروگانامون رو آزاد کنند. مگه سازمان ملل مسئول حفاظت ما نبود؟ مگه آمریکا مسئول نبود؟ اگر هم نکنند، رسواشون میکنیم، تو تمام دنیا افشاشون میکنیم.
حالا دیگه هادی، اون هادی خیلی آروم نیست به جوش و خروش اومده. ذهنیت من نسبت به او هم دیگه ذهنیت چند دقیقه پیش که شروع به صحبت کردیم نیست. حالا میبینم که در برابر من نه یک جوان مجاهد، بلکه یک مجاهد مسئول و سرد و گرم چشیده و پخته و مستحکم نشسته است. تواضع زیادش، حداقل اولش برای من، روی این ویژگیهایش سایه انداخته بود. حالا من در وجود او، یک «رشید» دیگر میبینم.
صحبتم را با یک سؤال بدیهی شروع میکنم و میدانم که جواب این جور سؤالها از قضا سختتر است.
هادی چرا اعتصابغذا کردی؟
چند لحظه مکث میکند و شمرده جواب میدهد:
برای اینکه در شرایطی که ما هستیم، اعتراض رو طور دیگه نمیشه بیان کرد. اگه این کارو نکنیم، پیامش به دشمن اینه که کاری که در اشرف کرد، اینجا تو لیبرتی هم میتونه بکنه. اعتصاب برای ما یه سلاحه، یه سلاح تدافعی، وقتی توپ و تانک نداریم، خب باید با بدنامون وایسیم، باید با ارادههامون وایسیم، اگه نایستیم، معنیش تسلیمه. اینم که امکان نداره. خواستهمون هم مشخص و مشروعه. بازگشت گروگانها!
هادی، از کدوم یک از شهدا بیشتر از همه خاطرهداری و برات الهامبخش بودن؟
باز قدری مکث میکند و میگوید:
از برادر «رشید» (مجاهد شهید علی فیضی)
چرا؟
چون از خیلی سال پیش، از وقتی که بچه بودم میشناختمش و بعدها هم خیلی باهاش بودم. اون موقع که من دانشآموز بودم، برادر رشید مدیر مدرسه بود، گاهی وقتا درس هم میداد. مثل یه پدر بود. همهٴ بچهها دوستش داشتن، بعدشم که وارد سازمان شدم، در مقاطع مختلف مدتها مسئولم بود.
کدوم ویژگیش برات خیلی برجسته بود.
باز هم در جواب یکی دو لحظه مکث میکند، حالا دستم آمده که هر جوابی را که میخواهد بدهد میسنجد و بعد دقیق و کوتاه و پخته جواب میدهد.
خیلی مستحکم بود. آدم میتونست بهش تکیه بکنه. هر وقت مشکلی برام پیش میاومد میرفتم سراغش، خیلی مسئولانه و با حوصله برخورد میکرد و مسأله حل میکرد. آموزشهاش در عمل بود.
یعنی چه جوری؟
یه بار وقتی دانشآموز بودم، کلمن آب آشامیدنی خالی بود، به برادر رشید شکایت کردم که آب نیست! اولین جمله و آموزشش این بود که نباید غر زد و شکایت کرد. آدم مسئول غر نمیزنه، بلکه مسأله رو حل میکنه. بعد کلمن آبو داد دستم و گفت برو آب از فلان جا بیار، هم خودت و هم بچههای دیگه استفاده کنید که من هم همین کارو کردم. بعد این دیگه تو گوش من موند که آدم مسئول غر نمیزنه. خلاصه آدمو مسئول میکرد، بعد آدمو تو مسئولیتش بهرسمیت میشناخت.
یعنی چی آدمو تو مسئولیتش بهرسمیت میشناخت؟
یه بار خیلی تند سر کار اشتباهی که تحت مسئول من کرده بود، به من انتقاد کرد. من در دفاع از خودم گفتم من که نکردم، فلانی این کارو کرد. گفت مگه تو مسئول نیستی، معنی مسئول اینه که وقتی تحت مسئول کار غلطی میکنه، مسئولش باید جواب بده. چرا کنترل نکردی؟ چرا حسابرسی نکردی؟ چرا سیستم و زمینهای ایجاد نکردی که این چیزا پیش نیاد؟
بعد از رشید، دیگه از کی بیشتر خاطره داری؟
از رحمان، رحمانو از ایران میشناختم، اون موقع دو سه ساله بود، پایگاه خودشون ضربه خورده بود، اومدن خونهٴ ما تو تهران، دو سه ماه پیش ما بودن، البته من 7، 8سال ازش بزرگتر بودم، ولی مثل برادر کوچکم دوستش داشتم، بعدش تو فرانسه و بعدش تو منطقه تو یه مدرسه بودیم، بچهٴ عاطفی و باهوشی بود. بعد مدتها دیگه ندیده بودمش تا تو پذیرش ارتش آزادیبخش دیدمش، من مسئولیت تأسیسات اونجا رو داشتم. خیلی گرم و صمیمی برخورد کرد، عین برادر!
بعد تو این سالهای اخیر در موقعیتهای مختلفی میدیدمش، معلوم بود که تو انقلاب خواهر مریم خیلی تغییر کرده و آدم دیگه یی شده بود. با خودش سازش نمیکرد. یه مدت گذاشتنش تحت مسئول یکی از بچههایی که همسطح خودش بود، بهراحتی پذیرفت، البته معلومه که سخت بود، اما تضاد حل کرد. تنظیمش خیلی قشنگ بود، برای خودم آموزنده بود. از تو همین هم یه همچین رزمنده قهرمانی در اومد.
تو این اعتصاب چه عنصری بیشتر چشم تو رو میگیره؟
عزم جزم بچهها، واقعاً تکتک بچهها در ادامه این اعتصاب تا هر وقت و به هر قیمت و تا وقتی که گروگانها برگردن، بیشکافن. بعضی وقتا که پزشک به یکی که مشکلات جدی جسمی داره، میگه اعتصابو ترک کن، نمیپذیرن، من چند موردشو شاهد بودم. اعتصاب برای همهمون یه جور غیرته. چون خواستهمون خیلی حقه! این قدر میایستیم تا حقمون رو بگیریم و گروگانامون رو آزاد کنند. مگه سازمان ملل مسئول حفاظت ما نبود؟ مگه آمریکا مسئول نبود؟ اگر هم نکنند، رسواشون میکنیم، تو تمام دنیا افشاشون میکنیم.
حالا دیگه هادی، اون هادی خیلی آروم نیست به جوش و خروش اومده. ذهنیت من نسبت به او هم دیگه ذهنیت چند دقیقه پیش که شروع به صحبت کردیم نیست. حالا میبینم که در برابر من نه یک جوان مجاهد، بلکه یک مجاهد مسئول و سرد و گرم چشیده و پخته و مستحکم نشسته است. تواضع زیادش، حداقل اولش برای من، روی این ویژگیهایش سایه انداخته بود. حالا من در وجود او، یک «رشید» دیگر میبینم.