728 x 90

اصغر، بنیانگذاری استوار

اصغر بدیع زادگان
اصغر بدیع زادگان
به قلم: شهین بدیع‌زادگان

شهریور سال50 که در جریان دستگیری اصغر قرار گرفتم، دانش‌آموز 15ساله‌یی بودم که چیز زیادی از مبارزه نمی‌دانستم. البته خانواده‌مان ضدرژیم شاه و سیاسی بود که این هم به‌خاطر وجود اصغر بود.
اصغر خیلی کم به خانه می‌آمد؛ معمولاً هفته‌یی دو، سه شب و بعضی روزها. مابقی ایام هفته را به‌قول خودش در خانه «رفقا» می‌گذراند. مواقعی که در خانه بود، به اتاقی در طبقه دوم که اصطلاحاً به آن کتابخانه می‌گفتیم می‌رفت و مشغول مطالعه می‌شد. وقتی آنجا بود، کسی جرأت نمی‌کرد وارد شود، مادرم تعریف می‌کرد یکبار که صبح رفتم برایش چای ببرم، وارد اتاق شدم و او جا خورد. بعد با نگاه آرام و مهربانش به من فهماند نباید سرزده وارد می‌شدم و به اوراقی که رویش کار می‌کرد نگاه کنم.
خیلی وقتها عواطف پاکش را به بهترین وجه بارز می‌کرد و همین بود که ما را مجذوب می‌کرد. یادم است یک شب زمستان که ماه رمضان هم بود، اصغر تا ساعتها بعد از اذان مغرب، در بازار دنبال خرید پتوی برقی برای مادر بیمارمان بود و وقتی آن را آورد آن‌قدر خوشحال بود که در پوست نمی‌گنجید و این برای ما باورکردنی نبود که اصغر که دقایق وقتش حساب‌شده بود، این‌همه وقت روی خرید آن گذاشته باشد.
هر وقت به مهمانی یا مسافرت می‌رفتیم، اگر همراهمان می‌آمد، حتماً در اواسط کار ما را ترک می‌کرد و می‌گفت، «کار» دارم و می‌رفت تا به کارهایش برسد.
اصغر در تمامی فامیل پدری و مادری و در میان دوستان و آشنایان و همسایگان به‌خاطر ویژگیهای خاصی که داشت چهره محبوبی بود. از یک‌طرف نجابت و پاکی بی‌اندازه‌اش او را شاخص کرده بود و از طرف دیگر پشتکار و تلاش مستمرش برای «کار» هایی که نمی‌دانستیم چیست، او را از بقیه متمایز می‌کرد.
خانواده ما به‌لحاظ اقتصادی زیر متوسط بود. از این‌رو اصغر بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی به کمک برادر بزرگترمان رفت و بار مسئولیت خانواده و پرداخت هزینه‌های سنگین تحصیلات دانشگاهی دو برادر دیگرمان را عهده‌دار شد. در آن سالها (42 تا 50) هر کس در جامعه دنبال پیداکردن پول و تشکیل خانواده بود. اما اصغر به‌رغم این‌که تحصیلات عالی و شغل بسیار مناسب (استادیار دانشگاه تهران) داشت و به‌رغم اصرار مستمر فامیل و… برای تشکیل خانواده مقاومت می‌کرد و همیشه با خنده آنها را از سر‌باز می‌کرد.
او تمام فکر و ذکرش دنبال اهدافی بود که برای ما نامعلوم بود. فقط می‌دیدیم که نه خواب دارد و نه آسایش. سر و وضعش بسیار بسیار ساده و البته به‌غایت تمیز و مرتب بود. یادم است در تمام آن سالها یک دست کت و شلوار داشت که بارها آن را ترمیم کرده بود. حتی کفشهایش را خودش بارها دوخته بود.
ظهرها که از مدرسه می‌آمدم، گاه او نیز می‌آمد. به مادرم می‌گفت: «زود باشید جنگی برایم غذا بکشید باید زود بروم». هر چه مادرم التماس می‌کرد که مقداری استراحت کند، نمی‌پذیرفت. نمازش را همیشه قبل از غذا، می‌خواند. با طمأنینه خاصی وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند. در رکعت دوم نمازش همیشه سوره «والعصر» را می‌خواند. حتی همان موقع هم می‌شد فهمید که نماز و نیایش او سمت‌ و سو و هدف مشخصی دارد و با نماز بقیه متفاوت است. بعد از اتمام نماز، سریعاً غذا می‌خورد و گاهی اوقات به مادرم می‌گفت 10دقیقه می‌خوابم، حتماً بیدارم کنید باید بروم. کلمه «جنگی» اصطلاحی بود که او برای همه کارهایش به‌کار می‌برد و می‌دیدم که همیشه برای تک‌تک دقایقش برنامه و حساب و کتاب دارد.
من همیشه اصغر را در حال مطالعه دیده بودم. همیشه کتابی همراهش بود، حتی در اتوبوس کتاب می‌خواند. گاهی وقتها دیده بودم که روزی 2 تا 3ساعت روی روزنامه‌های عصر کار می‌کرد و هر‌ روز به اخبار رادیوها گوش می‌داد. دیده بودم که ساعتها از وقتش را به مطالعه و فکر درباره قرآن مشغول بود و در جواب مادرم می‌گفت: «قرآن کتاب راهنمای عمل و کار است. چیزی نیست که لای جلد ترمه و مخمل بپیچیم و در تاقچه بگذاریم». هرچه می‌گذشت ما او را کمتر می‌دیدیم ولی همیشه پنجشنبه شبها به خانه می‌آمد تا خودش را برای کوهنوردی روز جمعه آماده کند.
او پنجشنبه شبها برای آماده شدن برای کوهنوردی در روز جمعه، به خانه می‌آمد. یک کوله سربازی، یک جفت پوتین سربازی، یقلاوی و قمقمه و یک دست لباس معمولی ــ‌که حتی در سردترین روزهای زمستان که به قله توچال می‌رفت، از آن استفاده می‌کرد‌ــ وسایل او را تشکیل می‌داد. کوهنوردی روز جمعه او هیچ وقت ترک نمی‌شد و به‌صورت جدی آن را دنبال می‌کرد و راههای سخت و صعب‌العبور را انتخاب می‌کرد. شنیدن اخبار در ساعتهای مختلف رادیو و دنبال کردن اخبار مربوط به «فلسطین» و جنگ ویتنام از کارهای فراموش‌نشدنی روزانه او بود.
ورزشهای سخت روزانه و تمرینات سنگین که بعدها فهمیدم به‌خاطر آمادگی بدن برای زیر شکنجه بوده است، جزو کارهای روزانه‌اش بود. قرآن ترجمه‌ شده‌یی داشت که خیلی از اوقات می‌دیدم که روی آن کار می‌کند.

آخرین خاطراتم نیز مربوط به ملاقات کوتاهی است که در زندان قزل‌قلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه‌های وحشیانه از اوین به قزل‌قلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه شهادت او زیر شکنجه همه‌جا پیچیده بود. روز 9آذر50 بود. دژخیمان ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهت‌زده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه می‌کردیم. در اثر تحمل شکنجه‌های وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و به‌اندازه 10سال پیر شده بود. جلادان می‌گفتند «مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید». و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: «چیزی نیاز ندارم و نمی‌خواهد چیزی بیاورید».
آن‌موقع، اوایل اردیبهشت سال‌51 بود که گفتند آخرین دادگاه و محاکمه اصغر است. ما به‌طور خانوادگی برای شرکت در جلسه دادگاه به محل دادرسی ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بودیم، از حوالی ساعت8‌صبح، آنجا متنظر بودیم تا اتوبوس حامل زندانیان سیاسی وارد محوطه دادرسی ارتش شد. اصغر را دیدیم که از اتوبوس پیاده شد و در حالی‌که دستهایش را از پشت بسته بودند، او را به محل دادرسی ارتش می‌بردند. ما از راه دور با فریاد او را صدا کردیم و اصغر سرش را برگرداند و خندید. ما مدتها منتظر بودیم تا شاید ما را به‌ جلسه دادگاه راه بدهند. اما ساواک شاه از ترس برملا‌ شدن جنایاتی که در‌ مورد اصغر مرتکب شده بود، مانع شرکت ما در جلسه دادگاه شد. تا حوالی ساعت5 بعدازظهر پشت در دادگاه منتظر بودیم و متوجه شدیم که اصغر را دارند از درب دیگر دادگاه خارج می‌کنند و به‌سمت اتوبوس می‌برند. خودمان را به‌ خیابان رساندیم و منتظر رسیدن اتوبوس شدیم. وقتی که اتوبوس به نزدیک ما رسید، دیدم که اصغر خودش را به کنار یکی از پنجره‌ها رساند و در حالی‌که دستهایش از پشت بسته بود، پرده اتوبوس را با صورتش کنار زد و چند بار کلـمه «اعدام» را تکرار کرد. این آخرین تصویری است که از اصغر در ذهن من نقش بسته است.
آنچه از اصغر در ذهن و ضمیرم نقش بسته در این چند جمله می‌توانم خلاصه کنم:
اصغر مجاهدی بود با تلاش و کوششی بسیار جدی و مستمر و پیگیر و با روحیه‌یی خستگی‌ناپذیر و عزمی استوار و پولادین برای نیل به اهداف و آرمانهایی بس والا.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1848b034-e817-445d-98e0-b96c4b6feee3"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات