از: ک. رهبر
ما مستمراً از قوانین ریاضی برای شکل دادن زندگی روزمره خود استفاده میکنیم، بیآنکه بدانیم چه کسانی این قوانین را شکل دادهاند.
ما از قوانین علوم پزشکی و فیزیک و شیمی برای سلامتی خود استفاده میکنیم، بیآنکه بدانیم چه کسانی و چگونه این قوانین را شکل دادهاند.
ما از نتیجه کار کسانی استفاده میکنیم، که آنها را نمیشناسیم، و یا اگر هم میشناسیم از آنها یادی نمیکنیم!
زنجیرهای ذهنی که استعدادهای انسان را به بند کشیده است، قویتر، عمیقتر، و مخربتر از بلاها و فجایع مصیبتبار طبیعی است. پیشتازانی، قوانینی از چگونه زندگی کردن را کشف کردهاند و با آن کشفها، دریچههایی را گشودند که افقهای زندگی آنچنان روشن شد، که در برق آن روشنایی، همه چیز قابل رویت و قابل شناخت گردید. خرافهها نوعی زنجیر ذهنی هستند. اگر آثار آن را به چشم ندیده باشیم، پیشبینی فجایع ناشی از آن باور نکردنی است. آلودگیهایی که انسان را از محتوی انسانیت خود تهی میکند.
کشف آن خرافهها، و آزاد کردن انسان از زنجیرهای ذهنی همواره یک انقلاب بوده است، انقلابی که کاشفین آنها، قبل از هر کس خود را فدای محقق کردن آن انقلاب کردهاند.
ما از نتیجه کار کسانی استفاده میکنیم، که آنها را نمیشناسیم، و یا اگر هم میشناسیم از آنها یادی نمیکنیم!
یادوارههای پیشتازان جامعه بشری، آنهایی که با کشف قوانین، انقلابی را شکل دادند و پیشرفت شتابنده را محقق و ممکن ساختهاند، تنها یک شکل از اشکال قدردانی نیست، یادوارهها همدلی و همزبانی و همپیمانی برای ادامه راه آنان است.
در سالهایی که زنجیرهای استبداد حاکمیت دیکتاتوری شاه، و زنجیرهای حاکمیت ارتجاعی ذهنی ملایان دینفروش، زندگی مردم ایران را سیاهچاله خودکامگیهای خود کرده بودند. یکی همچون ابراهیم نبی را میخواست که این خرافهها را در هم بشکند. هم او باید از آتش عبور میکرد تا راه جدید باز شود.
محمد حنیفنژاد، کاشف و بنیانگذار عصر جدید زندگی مردم ایران در آن سالهای خودکامگی شاه قیام کرد و قدم را بر آتش گذاشت. او آغازگر مسیری شد، که مسعود رجوی و مریم رجوی با مقاومت و ایستادگی بیهمتایی در برابر همه شکنجهها، قتلها، تهمتها، افتراها، قتلعامها، غارتها، تجاوزها، بیخانمانیها، آن را تداوم دادند.
بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن، وقتی از بنیادگرایی صحبت میشود، کمتر کسی است که آثار مخرب آن را ندیده باشد! ولی این سوالها همچنان وجود دارد که:
چرا با این همه آثار مخربی که پدیده بنیادگرایی در جهان به جا گذاشته و میگذارد، این پدیده همچنان به حیات خود ادامه میدهد؟
آیا بمبهای ده تنی، توانستند بنیادگرایی را در هم بشکند؟ یا آن بمبها راه بنیادگرایی را هموارتر کردند؟
آیا انتقامجویی کور توأم با وحشی گری، بروز دیگری از بنیادگرایی نیست؟
مجاهدین خلق محصور شده در زندان لیبرتی یا در محاصره در اشرف، بمب ده تنی ندارند، ولی بیش از آنهاییکه بمب ده تنی دارند، مورد تهاجم بنیادگرایی واقع شدهاند، آنها موثرتر از آنهایی هستند که با بمب ده تنی به جنگ بنیادگرایی رفتند و دست خالی بازگشتند.
محاصره 5ساله اشرف و زندان لیبرتی، کشتار مجاهدین در اشرف و لیبرتی با انواع حملات مختلف مسلحانه زمینی و موشکی، اثبات این حقیقت است. آنها دشمنانی خطرناک برای ملایان مرتجع هستند که خواب راحت را از چشمان آخوندها ربودهاند.
اکنون منطق مریم رجوی با معرفی اسلام دموکراتیک و انقلابی، بیش از آن جنگهای کور شقاوت بار، راه خود را باز کرده است.
در این صورت چرا آنهایی که میخواهند با بنیادگرایی بجنگند، از آنهایی که این راه گشودند پیروی نمیکنند؟
مگر نه اینکه مجاهدین قوانین و راه مبارزه با این پدیده را کشف کردهاند؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت، قوانین تکامل اجتماعی به همان اندازه قوانین ریاضی، فیزیک، شیمی و... که در ابتدای این نوشتار به آنها اشاره شد سرسخت هستند و سرپیچی از آنها غیرممکن است. در همین راستا باید گفت اگر کسی به راستی قصد جنگ با این پدیده را داشته باشد، ناچار به تبعیت از قوانین رویارویی با این پدیده است. چنین طرفی وقتی که ناچار از سرسپردن به این قوانین میشود باید با خودش بگوید:
«ما از نتیجه کار کسانی استفاده میکنیم، که آنها را نمیشناسیم، و یا اگر هم میشناسیم از آنها یادی نمیکنیم!».