سخنرانی مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران:
انا لله و انا الیه راجعون
خواهران و برادران عزیز و گرامی
با سلام مجدد به همه شما و تشکر از شرکتتون در این مراسم، ما در اینجا گردهم آمدهایم برای بزرگداشت و ادای احترام به خانم طاهرهٴ صفرزاده عزیز و گرامی ما، مادر سردار خیابانی که پس از یک عمر ایستادگی در مقابل فشارهای دو رژیم، روز جمعه گذشته، چشم از جهان فرو بست. و همه ما را سوگوار کرد. همه ما چه در این جا چه در اشرف چه در لیبرتی و در هر کجای جهان که همه فرزندان او هستند و بهخصوص با توجه به عواطف و احترام عمیقی که هموطنان ما نسبت موسی خیابانی داشتند بهویژه هموطنانمون در سراسر ایران، آنها هم الآن با ما سوگوار و در غم و اندوه هستند.
فقدان مادر خیابانی درست شش روز قبل از سالروز عاشورای مجاهدین اتفاق افتاده. روز حماسه سرخ فام تاریخ مقاومت ایران. روزی که تاریخ آزادی ایران، آن را بهعنوان سمبل ایستادگی در سینه خود ثبت کرده.
البته همه روزهای بزرگ در فرهنگ و تاریخ هر ملتی سمبل یک تحول سرنوشتساز است. مثل یک پیروزی یا یک عید یا عبور از یک دورهی سخت و تاریک. روز نوزده بهمن هم برای مردم ما روز تسلیم ناپذیری است. روزی است که هر ایرانی به آن استناد میکند که ملت ایران هرگز تسلیم حاکمیت آخوندها نشده و بالاترین بها را برای این ایستادگی پرداخته. آن هم بهایی از بالاترین نقطه رهبری کننده جنبش مقاومت که اگر چه سنگین و طاقتفرسا بود اما این جنبش را در قلب اعتمادها و عاطفههای یک خلق جا داد و برای همه روشن کرد که راه و رسم این مقاومت از فرصتطلبی و قدرت طلبی مبرّاست.
دلم میخواد این جا قدری راجع به 19بهمن بگم چون فکر میکنم گره خورده با آنچه که بر سر مادر قهرمان ما مادر خیابانی آمد. 19بهمن روز عاشورای مجاهدین، حماسه بزرگی است که سراسر ایران را لرزاند اخبار آن در 4 گوشه جهان منعکس شد. و فکر میکنم که کسی نباشه که در آن دوران را به یاد نیاورد.
من شب در یک پایگاه دیگر بودم وقتی که تلویزیون رژیم اخبار را اعلام کرد. و از تلویزیون صحنهها را دیدم. موسی با رشادت تمام، آرام و مطمئن چون سرداری فاتح، آرمیده بود. اشرف که پیکر مثله شده او بهدست پاسداران، در پتویی پیچیده شده بود و جرأت نداشتند آن را نشان بدهند، از دور، اما لاجوردی جلاد مصطفی فرزند یک ساله اشرف و مسعود را بر بالای پیکر مادرش آورده بود. فکر میکنم که از همانجا پیام این خونها همه جا جاری شد. پیام خون سمبل زن انقلابی مجاهد خلق، شهید اشرف رجوی به همه جا رفت بهخصوص در اعماق زندانها و همه زندانیان شوریدند.
این تاریخ مقاومت ایرانه که بسیاری از صفحات آن نانوشته هنوز باقی مانده. صحنههایی بود که فکر میکنم همه ایران و ایرانیان آزاده را لرزاند. و کسی نبود که بر عاملان آن لعنت نکند و از آن طرف بر آفرینندگان این حماسه بزرگ همه درود فرستادند. اگر چه که خیلی دردناک بود و از عزم و اراده آنها و پایداریشان در برابر دشمن غدار و مقاومت جانانه در حالی که همه اونها میدانستند که نهایتاً در پایگاه مجاهدین چه خواهد شد. بله همه از این قهرمانیها گفتند و گفتند و گفتند تا امروز.
راستی که تا آنجا که به مجاهدین برمیگردد مجاهدین از ابتدا میدانستند که وقتی به خمینی جلاد ”نه“ میگویند قیمت آن کلان است. قیمت آن همه چیز است. و گذشتن و فدای همه چیز و فدای بهترین چیزها. من فکر میکنم که این منطق را بهتر از همه مسعود میدانست که این مسیر قیمت کلانی از او خواهد گرفت، قبل از همه.
فکر میکنم که اشرف، موسی، آذر و همه شهدایی که در آن پایگاه بودند، یا در پایگاههای مجاهدین در آن روزها، میدانستند که سرنوشت چی هست ولی با این وجود ایستادند آن هم با عزم و ارادهیی پولادین با سری بلند برای اینکه بتونند تا آخرین لحظه از عهده مسئولیت و تعهداتشان بربیایند و بهخصوص درسی بدهند از یک طرف برای دشمن و از طرف دیگر درسی برای دوستان. که بیاموزند که چگونه باید در مقابل دشمن ایستاد و مقاومت کرد و تسلیم نشد و به عکس دشمن رو خسته و فرسوده کرد.
بهرحال خوشا به سعادت شهدای 19بهمن و آنهايی که در رکاب اشرف و موسی بهشهادت رسیدند و آن نبرد جانانهیی که کردند و به عهد خودشان با خدا و خلقشان وفا کردند.
پیام آنها خوار و خفیف دانستن دشمن بود. و از میدان به در بردنش و به عکس ارزشهای متعالی و انسان موحد را هر چه بالا و بالاتر حفظ کردن و ارتقا دادن. من فکر میکنم که تا آنجا که پیام آنها بود یعنی اینکه مجاهد خلق که آماده پرداخت همه چیز است. این را مردم ایران در 19بهمن به چشم دیدند بهخصوص دیدند که مجاهدین و در رأس آنها مسعود، رویه جدیدی در تاریخ مبارزات خلقها، آفرید. فکر میکنم که تا آن زمان همه ویژگیهای بسیار برجستهیی از مسعود بهعنوان یک رهبر، رهبر سیاسی، یک رهبر ذیصلاح، هوشیار دیده بودند. اینها چیزهای روشنی بود برای همه. رهبری که محبوب نسل جوان بود چون آرمانها و ارزشهای آنها را نمایندگی میکرد اما فکر میکنم در روز 19بهمن یعنی با حماسه عاشورای مجاهدین یک وجه جدید از راهبری مسعود برای مردم ایران و حتی برای خود مجاهدین برجسته، عیان و آشکار شد، آن وجه این بود که در رأس یک سازمان انقلابی، در رأس یک جنبش در رأس یک مقاومت و در رأس یک آلترناتیو، رهبری قرار دارد که قبل از هر چیز آماده است که از همه چیز خود بگذرد و این حرف جدیدی بود. آری مسعود از همه چیزش گذشت، از اشرف شهیدانش، از سردار سردارانش یعنی موسی، از طفل شیرخوارش یعنی مصطفی...
ما در سال 91 هستیم سی و یک سال از حماسه عاشورای مجاهدین میگذرد. الآن گذشتن از همه چیز برای نسلهای مجاهدین برای همه خواهران و برادرانمان یک رویه بسیار بسیار مقدماتی لازم و ضروری شده بهطوری که الآن من بهجرأت میتوانم بگويم هر یک از آنها آموزگار این منش هستند. ولی روزگاری بود که این رویهها اصلاً وجود نداشت. این رویهها خلق شد. با پیشتازی با معلمی، با رهبری که قبل از همه هم از خودش شروع کرد.
من فکر میکنم که چنین تحولی خیلی دردناک بود اما رنجهايش را زنان، مردان و مادران و پدرانی تحمل کردند که در کانون این رویارویی بودند و مادر بزرگوار خیابانی مادر موسی، خانم صفرزاده یکی از مهمترین آنها بود. چرا که مادر موسی بود و چنان که سراسر عمرش هم نشان داد بهروشنی واقف بود که چه تعهدی بر دوشش دارد و جامعه و تاریخ مجاهدین چه انتظاری از او دارند. و الحق که آن را به خوبی برآورده کرد. شما میدانید که در حاکمیت دیکتاتوری شاه، در آن سالهایی که موسی در زندان بود، این مادر دلیر در شبهای احیا در ماه رمضان بیپروا برای آزادی زندانیان سیاسی دعا میکرد و دعا میکرد که خدایا دشمنان آنها را سرنگون کن.
این دعایی بود که او هر سال در ماه رمضان با صدای بلند تکرار میکرد و برای مردمی که به جلسات میآمدند، بهخصوص از جوانانی که بهخاطر مردم در زندانهای شاه بودند، صحبت میکرد.
در تبریز از همان سال 59 فشار و آزار و حمله و هجوم نسبت به این خانواده را شروع کرد و چیزی کم نگذاشت.
بعد از 19بهمن رژیم یکباره خودش را در مقابل این عواطف انبوه مردم ایران در حماسه 19بهمن و نسبت به بهشهادت اشرف و موسی و یارانشان دید. بنابراین برای انتقام گرفتن به خانه سردار خیابانی حمله کرد. این روشش بود که هر جا که احساس خطر میکرد، پیشاپیش حمله میکرد. در آن حمله میگویند تمام خانه آنها را تاراج کرد و و همه جا را به هم ریخت و هر چه را که نتوانست ببرد، تخریب کرد. این حادثه فقط یکی از انواع ابتلائاتی بود که در واقع بر سر خانواده خیابانی آوردند.
یک بار هم میگویند دختر قهرمانش مجاهد شهید مهین خیابانی به او زنگزده بود و گفته بود در یکی از پایگاهها تحت محاصره قرار گرفتند و مجاهد شهید مهین خیابانی از همان پایگاه زنگ میزند و به مادرش خبر میدهد که ما بهزودی شهید میشویم چون در محاصرهایم و بهزودی شهید میشویم. میشود حدس زد که دختری که به مادرش زنگ میزند و میگويد، در واقع کشتار بهوسیله پاسدارهای خمینی چه حالی پیدا میکند. اما میگویند این قدر خودش را کنترل کرد که کسی متوجه نشد که چی گذشته و حتی یک شکایت و آه و اندوه و اسف از این مادر ندیدند. میگویند روحیه او بسیار بسیار قدرتمند بود، طوری که میگویند که سایر خواهرانش شک میکردند خواهران موسی که آیا اصلاً این مادر خبر دارد از این شهادتها.
اجازه بدهید این جا یک نامهیی از مادر موسی هست بلافاصله بعد از شهادت موسی این را به مسعود نوشته اجازه بدهید که این را در این جا برای شما بخوانم. این دستخط خود مادر است او میدانید که حتی اجازه پیدا نکرد که به عزای فرزندان شهیدش بنشیند. وقتی که میگویند بعد از عاشورای مجاهدین پاسداران به خانهاش میریزند از آنها میپرسد با موسای من چه کردید؟ آنها هم خیلی صریح بهش میگویند او را کشتیم و به چاه انداختیم. و میتوانید باز تصور کنید که یک مادر وقتی چنین جوابی میشنود چه وضعیتی داره! یک روز خودش میگویند با بغض تعریف میکرد که چه جور این جانیها عروس من یعنی آذر را و دخترش یعنی مهین را بهشهادت رساندند. این نامهیی هست که بعد از شهادت موسی برای مسعود فرستاده
«خدمت فرزند بزرگوارم تقدیم میکنم.
فرزند عزیزم
امیدوارم سلام گرم و صمیمانهام را بپذیرید.
نامهیی که برای ما نوشته بودید، رسید. از لطف و محبت شما بینهایت سپاسگزارم.
از اینکه با تمام گرفتاریها و رنجها ما را هنوز در خاطر دارید، بسیار بسیار متشکرم و از خدای متعال میخواهم که سایه شما را از سر بچهها کم و کوتاه نفرماید. و شما را همیشه برای ما حفظ کند.
ما هم به نوبه خود کم و بیش از دردهای درونی شما آگاهیم و میشود گفت که سهم شما در این شدائد از همه بیشتر است. بالاخره اجر و پاداش نیکی با خداست.
ما همه این دردها و رنجها و جدایی از عزیزمان را فقط بهخاطر رضای خدا پذیرفته و تا پیروزی نهایی صبر خواهیم کرد. تا نوبت فتح و ظفر برسد.
فرزند گرامی
در پایان نامه بیش از این وقت شما را نمیگیرم و شما را به خدای بزرگ میسپارم.
موفقیت روزافزون شما را در این سال نو از درگاه خدا مسألت دارم.»
من فکر میکنم که مادرانی که بهرغم این بلاها یا بهتره بگویم بهرغم این ابتلائات سخت و بغرنج، پایدار و استوارند، قبل از هر چیز حامل پیام جدی هستند. برای کل جامعه یعنی هم برای زنان هم برای مردان و هم برای همه نسلها و آن این است که دوران ضعیفگی و ضعیف بودن در مقابل دشمن غدار سر آمده هر کس به سهم خودش میتواند بایستد، مقاومت کند، پایداری کند، کوتاه نیاد، سرخم نکند، کمر خم نکند و بهعکس دشمن را وادار کند هم خم بشه و هم عقبنشینی کند. من فکر میکنم که ما میتوانیم بفهمیم که در این سی و چند سال چقدر اذیت و آزار بر این مادر و بر خانوادههای ما رفته. اما این روحیه و این حمایت بیدریغ، آن هم تا آخرین لحظه و تا آخرین روزها خودش بهترین بینه و آیت پیروزی خلق قهرمان ایران است
سلام بر مادر مجاهد طاهره صفرزاده و سلام بر فرزندان او موسی، آذر، محمد علی، محمد حسن، مهین و تقی که فدیه راه خدا و خلق و فدیه راه آزادی ایران شدند. یک بار دیگر به مردم تبریز به همه خواهران و برادران و بهویژه به خواهران عزیزم لعیا و مینا تسلیت میگویم و البته قبل از همه آنها به شما عزیز به شما مادران بزرگواری که این جا هستید و به همه شما دوستان و رفقا. اگر چه که هرچه درباره حماسه 19بهمن رشادتها شجاعتها و حماسه اشرف و موسی بگویم کم گفتهایم.
اما اجازه بدهید من در همین جا بپردازم به یاد مجاهد وارسته و مجاهد صدیق یکی از مجاهدان بسیار بسیار ویژه در لیبرتی یعنی برادر مجاهد غلامحسین صادقی که در زندان لیبرتی تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس مبارزه کرد و از میان یارانش پرکشید. یاد او با آن همه صفا و صمیمیتش باقی است. من در مورد او گفتم باز هم دلم میخواهد تکرار کنم: یک شخصیت سرزنده، بهغایت انقلابی، مایه گذار، خون گرم و در عینحال بیادعا و بیتکلف که از هواداری مجاهدین در زمان شاه و همرزمی با مجاهدانی مثل محمد مصباح، عطا حاج محمودیان و احمد جواهریان با اینها شروع کرد تا این سه دهه در دوران سیاه خمینی با همان روحیه و با همان عزم جزم در حال مجاهدت بود. بهخصوص در ده ساله گذشته، در این ده ساله پایداری اشرف و در این دورهٴ بهویژه یک ساله جابهجایی مجاهدین از اشرف به زندان لیبرتی با تمام سختیها و ناملایماتی که آنها داشتند.
در مورد او شنیدید که بیماری داشت بیماری بهویژه قلبی با تشدید بیماریهایش بهخصوص در لیبرتی هیچی از فعالیت و تلاشش کم نکرده بود مثل سایر خواهران و برادرانش در لیبرتی بهخصوص که شرایط آنجا خیلی سخت بود بهخصوص برای افرادی که بیماری داشتند، اما هیچ شکایتی نداشت و در هر ابتلایی خدا را شکر میکرد. واقعیت این است که مجاهدینی چون حاج صادقی انتخاب کردند ابتلائات، سختیها و هر چیزی از جنس مبارزه که سر راهشان قرار میگیرد.
امروز جان مایه مقاومت در کل جامعه ایران آبیاری شده با خون مجاهدانی چون غلامحسین صادقی، حاج صادقی، و من فکر میکنم درس و پیام هدایت کنندهیی برای نسل جوان و رزمندهیی که در مقابل رژیم آخوندها ایستاده دارد. از سالها پیش مسعود به همه ما آموزش داده است که وقتی چاه باطل عمیق است، ستیغ قله حق باید خیلی بلند باشد. و این جوهر استقامت مجاهدین در اشرف و لیبرتی هم الآن است. این صدیقین، این شهیدان و پایداری کنندگان، کما اینکه مادرانی مثل مادر خیابانی یا زندانیان دلیری که الآن در زندانها مقاومت میکنند یا اشرفنشانهایی که در داخل ایران در حال پیشبرد این مقاومت هستند دستاندرکار حل همین تضاد تاریخی هستند. به همه آنها درود میفرستیم.
و یک بار دیگر به خانواده صادقی بهخصوص به برادر مجاهدمان محمد صادقی که الآن در لیبرتی هست و همچنین به مردم کاشان تسلیت میگویم.
ما امروز البته به بزرگداشت مادری نشستهایم که نمونه بارزی از صبر و استقامت مادران مجاهدین در دو دیکتاتوری شاه و شیخ است، مادری که با وجود ابتلائات مختلف، سهمگین محکم و استوار در مقابل فشارهای شاه و شیخ بهخصوص در دوران شیخ، ایستاد و جانانه مقاومت کرد.
طاهره صفرزاده مادر مجاهد شهید موسی خیابانی بود همان موسايی که خودش از سنگرهای فتحنشدنی مقاومت در زندانهای آریامهری بود، همونی که بقول پدر طالقانی، ساواک از ذکر نامش وحشت داشت. من از شاهدان این وحشت توأم با احترام دژخیمان نسبت به موسی بودم. در مدتی که افتخار همبندی با موسی را در زندان اوین داشتم، روزی علت این برخورد متفاوت شکنجهگر اصلی زندان اوین، یعنی حسینی که اسم اصلیاش شعبانی بود را از موسی پرسیدم که و بعد که موسی توضیح داد مفهوم این جملهای که قبلاً خونده بودم که کسی که از شقه شدن نهراسه قیصر را هم به زیر میکشه فهمیدم.
چون متوجه شدم موسی وسط بازجوییهاش از یک فرصتی استفاده کرده بود و فرق سرشو به تیزی اون میز بازجویی، میز فلزی بازجویی که خون فوران زده بود، و بعد خب روی تخت خوابیده بودند دست و پایش را بسته بودند و به شکنجه ادامه داده بودند، توی نقطهای به حسینی میگه که بیا میخوام یک چیزی بهت بگم، حسینی به خیال اینکه دیگه شکنجهها مؤثر واقع شده و موسی میخواد اعتراف کنه، گوشش رو میبره نزدیک دهان موسی، موسی بهش میگه که غیرت داری، تو اگر غیرت داری همینجا منو بکش، بعد از آن حسینی متوجه میشه با کس دیگهای مواجه و کسی که روی تخت بازجویی به شکنجهگر میگه غیرت داری منو بکش کسی نیست که ضربات شلاق بتونه روی اون تأثیری بگذاره.
با قیام سال 57 موسی را هم همچون سایر مجاهدین به دامن خلق محبوبش برگردوند و مادر موسی بعد از 7سال انتظار دیگه دوست داشت فرزندش را ببینه، ولی بهنظر میرسه که همین زمان، زمان اولین آزمایش برای این مادر فداکار و خانواده خیابانی بود چون میدونید که بعد از 7سال دوری درست هنگامی که موسی روی دوش مردم تبریز وارد تبریز میشد در مراسم استقبال عظیم مردم در حادثهای جانگداز مادر خیابانی دومین فرزندش بعد از موسی یعنی حسن را از دست داد او یقیناً با جاودان فروغها و فرزند مجاهدش محمدعلی که در فروغ جاویدان شهید شد و سی و یک سال بعد از شهادت موسی، به دیدار فرزندانش شتافت.
همینجا در پایان اجازه میخواهم از طرف خودم و سایرین ادای احترام کنم به برادر مجاهدمون غلامحسین صادقی که واقعاً مظهر صفا و صمیمیت و مجاهدت بود یاد همه اونها گرامی باشه و درود بر همه اونها باشه.
ابراهیم مازندرانی:
این مادر طاهره خانم صفرزاده، مادری بود در عینحال که خیلی مظلوم بود چون تنها افتاده بود، اینجا مادرانمان الحمدالله باز دور همند، دور مقاومتند، ولی تبریز این تنها افتاده بود ولی چه مادری بود، ببینید بعد از شهادت مخصوصاً شهادت سردار، همانطوری که شما اشاره کردید این رژیم حمله کرد به خونه اینها، چرا که خونه اینها مثل زیارتگاه شده بود، و اون که هست بردند زدند خراب کردند و تهدید کردند که حتی فامیلهامون توی اون کوچه سرتاسر اکثراً با هم فامیلند، فامیلها هم منع کرده بودند با اینها رفت و آمد کنند، حتی همسایهها رو، همسایههای دیگر، آشناها، ولی این مادر چقدر شجاع بود، ببینید این مادر چه بچههایی تقدیم ایرانزمین و مقاومت کرد که در رأسشون موسی مثل مشعل فروزان هر روز زنده و جاویدان آزادی ایران و ایرانی رو به همه نوید میده، خدا انشاءالله انشاءالله رحمتش کنه و همین نشانه و الگوها همینی که الآن میبینیم اون موسی که شهید شد الآن همه سخنرانیشو دیدیم پایدارند و همهشون پایدارند مجاهدین پایدارند اونهم رژیمی که الآن داره سرنگون میشه گفت، سرنگون میشه با این جریاناتی که دیروز هم شاهدش بودیم.
از اینور این گفت رفیق بزرگوارمون مرد دلیر، مجاهد شهید، میشه گفت شهیده، اگر واقعاً اونجا مداوایی بود، فکر نمیکنم این فوت میکرد، آنطوری که میگن بعد از عمل و اینها اصلاً بهش نرسیدند، من ایشون رو از سال 57 به بعد میشناختم از طریق محمد مصباح که الآن حبیب اشاره کرد، محمد مصباح را از سال 43 میشناختم، واقعاً همیشه همانطوری که دیدیم بین مجاهدین در توی مجاهدین همیشه عاشقانه مبارزه میکرد عاشقانه و با چه بدون تضاد، کار میکرد قبل از زندان و تو تهران هم توی کانون توحیدی اصناف همینطوری بود همیشه پیشقدم بود، خدا رحمتش کنه، اونوقت اینها قهرمانانی هستند که سر تمام بازاریها رو بلند کردند خدا برای ایشون هم رحمت کنه،
فاطمه رضایی،
مادر خیابانی در چهره مظلوم و چشمان مهربان و نجیبش با اون لهجه شیرین آذریش و قلب پر از مهر و عطوفتش دنیايی از صبر و استقامت و فدا موج میزد، فدای عزیزترین عزیزانش، فرزندانش، مادر خیابانی همانطور که همه میدونید 7سال موسی را گاهاً میتونست در پشت میلههای زندون و در شکنجهگاهها ببینه، وقتی در آستانه قیام مردمی علیه شاه، محمدحسن فرزند دیگرش و یاران مجاهدش برادران زنجیرهفروش در تبریز برای استقبال موسی رفتند، همگی در یک تصادف نابهنگام بشهادت رسیدند و مادر در حالیکه هنوز طعم شیرین دیدار با فرزند دلاورش موسی را نچشیده بود داغدار حسن و یارانش شد، همانطوری که همهتون میدونید طولی نکشید در اون روزگار دوران سخت آزمایش برای مجاهدین بود. مادر در اون دوران سردار رو، اشرف رو، آذر رو و یارانش رو از دست داد و داغدار اونها شد، روز 19بهمن رو همه کسایی که از اون زمان موندند یادشون نمیره خبر تکاندهنده شهادت سردارمون و اشرفمون و سایر خواهران و برادرانمون قلب همه رو تکون داد. از مادر خیابانی بگم که بعد از اون بعد از شهادت موسی و اشرف، مهین را از دست داد، شاید هیچکدوم از ما نتونیم تصور کنیم که مادر خیابانی در اون لحظات چه بهش گذشت، در یک مدت کوتاه بعد از قیام مادر 3 فرزند، دامادش رو و آذر را از دست داد، در سال 67 هم در عملیات کبیر فروغ جاویدان، مادر خیابانی فرزند دیگرش، محمدعلی خیابانی رو فدیه راه آزادی کرد، و بدین ترتیب او باز هم میبایست تحمل و بردباری بکنه و بهخاطر پاکی و صداقت و قلب رئوفی که داشت باز هم خداوند او را مورد آزمایش قرار داد و یک شهید دلاوری را از دامن مادر گرفت.
مادر مثل کوه استوار بود، همه چیزهایی که راجع بهش گفتند واقعاً هست، بود ولی این تمام رنجها و دردهاش را به درونش میریخت، وقتی عزیز باهاش تماس میگرفت اون همیشه با همون لهجه شیرینش میگفت: عزیز جان دوست دارم که تو رو توی تبریز ببینم باز هم، این روزها ما بدلایل مختلف با برنامههایی که داریم هر روز شاهد جلوههایی از عواطف و احساسات خلق قهرمانمون نسبت به رهبری پاکبآزمون و عزیزمانمون در اشرف و لیبرتی هستیم و هر روز دلاور و دلاورانی مثل مجاهد صدیق حاج صادقی را از دست میدیم ولی شک نداریم که، یقین داریم یعنی که پیروزی از آن ماست، و این همه صدق و وفا و این همه صبر و استقامت جوابش جز پیروزی محتوم خلقمون نخواهد بود. سلام و درود بر مجاهد صدیق غلامحسین صادقی، یاد و نام همه مجاهدین شهید و مادران شهیدمون، مادر خیابانی زنده و جاوید باشه،
زهره شفایی:
به نوبه خودم درود میفرستم به مادر خیابانی که بهرغم داغ شهدای عزیزی که از توی خانوادهاش از دست دادند و با وجود شدیدترین فشارها از طرف رژیم آخوندی همواره از مجاهدین حمایت میکرد، همچنین درود میفرستم به حاج صادقی که در زندان لیبرتی یک الگوی سرشار و پرروحیه بود، درود بر اون و بر بردیا امیرمستوفی و بهروز رحیمیان شهدای لیبرتی که راه فدا و بر جانبازی را ادامه دادند.
حماسه 19بهمن و شهادت جانگذاز و پرافتخار موسی و اشرف هر سال برای ما یادآور همان سختی و رنج و البته افتخار روزهای بهمن سال 60 هست، 18بهمن سال 60 من در سلول انفرادی در زندان اصفهان بودم، جایی که به خونه امن معروف بود، آخر شب بازجو در سلول را باز کرد و یک رادیو اومد توی سلول من گذاشت، در اون زمان برام خیلی عجیب بود چون توی زندان و بهطور خاص توی این محلی که ما بودیم زندانیان به هیچ امکانی دسترسی نداشتند و در طول 24ساعت شبانه روز سکوت مطلق بود. من خبر شهادت اشرف و موسی را از رادیو شنیدم خیلی شوکه شدم، لحظات عجیبی برام بود توی اون سلول انفرادی، بعد به خودم مسلط شدم و شروع کردم، میدونستم باید به همه بچههایی که توی سلولهای دیگر هستند خبر برسونم چون میدونستم هیچکس، هیچ امکان دسترسی به هیچ ارتباط بیرونی نداره و خبر نداره، شروع کردم فریاد زدن و شعار دادن که اینکه بچهها، موسی را کشتند و اشرف رو کشتند و شعار مرگ بر خمینی که همه زندانیان باخبر بشند، بعد زندانیان دیگر در سلولهای دیگر هم شروع کردن به کوبیدن به در سلولها و فریاد زدن و شعار دادن، سی و یک سال پیش، سران رژیم آخوندها و همه شکنجهگران و مزدورانش بعد از بهشهادت رسوندن سردار و اشرف شهیدان و دیگر یارانشون قهقهه پیروزی سر میدادند، روی همه بیسیمها بهم تبریک میگفتند و در زندان شیرینی پخش میکردند. مجاهدان اسیر را سر پیکرهای پاک اشرف و موسی و دیگر شهدا میبردند فکر میکردند با این ضربه که البته بسیار سهمگین بود کمر جنبش مقاومت رو شکستند و مجاهدین با از دست دادن سردارانی مثل موسی و اشرف، هرگز نمیتونند کمر راست کنند، امروز اما یک نگاه کوتاه به وضعیت مجاهدین و در نقطه مقابلش رژیم، عبرت آموزه، مجاهدین به یمن برخورداری از نعمت رهبری مسعود و مریم، نه تنها از ضربه 19بهمن بلکه از صدها ضربه سهمگین که هر کدامش کافی بود یک جنبشی را نیست و نابود کنه، نه تنها زنده بیرون آمدند بلکه هر روز قویتر و گستردهتر و متحدتر شدند و به تنها نقطه امید برای تحقق آزادی در ایران تبدیل شدند.
بله سرلوحه مکتب مجاهدین از روز اول، فدا و صداقت بود، رهبری ما با این شاخص این جنبش رو با بهای سنگینش هدایت کرد.
یاد و راه موسی و اشرف و یارانشون همیشه جاودان و با ماست، یاد خانوادهها و مادرانی مثل مادر خیابانی که همه چیزشون در این راه نثار کردند همیشه با ماست، سلام بر مجاهد صدیق حاج صادقی که نمونهای و شاخصی از استقامت مجاهدین بود، با تسلیت مجدد و درود به همه اونها درود
پرویز خزائی:
با یادآوری و سرافرازی از خاطرات شهدای 19بهمن مجاهدین خلق ایران، و با عرض تسلیت به سردار خانم رجوی، مادر عزیز، مادر ابراهیم پور، مادر مرحمت و همه مادران و بهویژه برادر گرامی ما مسعود، چند روز پیش جلسه مشابهای داشتیم در یک کلیسای سرگی، برای بزرگداشت این برادر عزیز و مجاهدمان، صادقی، در اونجا کشیش کلیسا که یک خانم (نامفهوم) بود و آشنایی پیدا کرده بود به مجاهدین و مقاومت ایران، سخنان بسیار زیبایی در وصف مقاومت ایراد کرد.
من در آنجا یک نکته گفتم که الآن این نکته من بیشتر با صحبتهای آقای مازندرانی تقویت شد. من اینجا گفتم که مجاهد در هر حالتی که از دنیا بره، ترجمه هم کردیم برای اون خانم کشیش، چه در جبهه، چه با سلاح چه بیسلاح، چه در بستر بیماری چه در تصادف، شهیده، چرا؟ بهخاطر اینکه عزم مبارزه از اینجا از مغز و دل میآد، به مجرد اینکه این دو نقطه کانونی در بشریت بسیج میشه برای مبارزه و برای نه گفتن به ظلم و بیداد و ستم، جهاد بقول مسلمانان، نه به تفسیر آخوندها، و مبارزه شروع شده از اینجا دیگر فرامين میآد به بدن و به اعضای دیگر برای سلاح گرفتن، دویدن، اومدن توی انتفاضه سنگ پرتاب کردن توی سی خرداد توی خیابانها اومدند، از اینجا این مبارزه شروع میشه، از عشق و آرمان والا که از قلب و روح روان، و اجزای بدن و اجزای مغز و روان شروع میشه و فرمانی که بعد صادر میشه که دیگه اون عملیاتی میشه، آنچه که روح این شهدای پاک را و این مادر گرامی و سرفراز ما را شاد خواهد کرد و این برادر عزیز و مبارز ما را ادامه راه این مجاهدین این از شمار دو چشم از میان ما رفتند اما از شمار خرد و شرف و انسانیت و شجاعت مقاومت صدها و هزارها بهشمار رفتند این است که راهشون تا اونجایی که میتوانیم با فدای صددرصد با حرکت عظیم ملی و مردمی و مقاومت ادامه بدیم اون چیزیست که روح و روان اینها را شاد خواهد کرد و در دل خود خواهند گفت که پرچمی که از دست ما موفقت به خاک افتاد و حتی به خاک نیفتاد در هوا قاپیده شد توسط دیگر مبارزان مقاومت مجاهدین خلق، شورای ملی مقاومت و هواداران گرامی و عزیزمان و ملت شریف ایران و بهترین فرزندان این ملت در اشرف و لیبرتی دوباره به دست گرفته شد و به پیش خواهد رفت. متشکرم.