روبهرو شدن با مرگ چند نوع است. غالب مردم امیدوارند که با آن روبهرو نشوند. برخی، از اینکه نمیدانند چه زمانی مرگ به سراغشان میآید راضیاند و میگویند «وقتی آمد، دیگر آمده است». برخی میگویند «مرگ یکبار، شیون یکبار». برخی هم مانند قهرمانان صحنههای نبرد به آن تهاجم میکنند.
اما رفتار بهروز رحیمیان، و شماری دیگر از اشرفیان پیش از او، با همه این رفتارها دیگرگونه بود. آنها ماهها با مرگ چهره به چهره نشستند.
آنها همه، بیمارانی بودند که راه جلوگیری از مرگ خود را میدانستند؛ دستور «عمل» و درمان و بهبود خود را میشناختند؛ و امکانات آن را میدانستند چیست؛ و اتفاقاً «جلوگیری کننده» از درمان خود را هم هر روز میدیدند. آنها مدتهای مدید، نفس به نفس، صدای نزدیک شدن مرگ به خود را میشنیدند. اما چون دشمن طراحی کرده بود که با این فشار، آنها و اشرفیان را به تسلیم بکشاند، «از مرگ نهراسیدند» و یک قدم عقب ننشستند. پرونده و تاریخچهٴ روز به روز و لحظه به لحظه بیماری و جراحت و وضع جسمی همه آنها را میتوان از مجاهدین گرفت و خواند.
بیمارانی همچون مهدی فتحی، بهروز حاجیان، صبا هفت برادران، پروین محمدیان، مهدی افتخاری، نادر حیدریان، و… و… و… .
و این برگی تازه در تاریخچهٴ مبارزات آزادی است. هم از اینسو و هم از سوی دشمن.
همه آنها میدانستند که بهدلیل محاصره پزشکی، بیماری آنها گام به گام وخیمتر میشود. همه آنها میدانستند که قرص و دارویشان در بیرون از اشرف و لیبرتی، «هست»!. امکان عملشان در بیرون، «وجود دارد»!. وسایل تشخیص بیماریشان، «هست»! خون لازم برای تزریق به رگهایشان، هست!؛ اما راه رسیدن این داروها و تجهیزات، و خدمات، توسط عوامل خامنهای، سد شده! و در حقیقت بهگروگان گرفته شده. اما آنها همه، ایستادند؛ رودرروی مرگ لحظه به لحظه خود.
داستان بهروز رحیمیان، داستان یکی از آنهاست:
یارانش، بارها در مورد عمل جراحی قلب اقدام و مکاتبه کردند. اما مزدوران مالکی، چوب لای چرخ گذاشتند. وقتی او را به بیمارستان یرموک فرستادند و نوار قلب گرفتند و به سی.سی.یو رفت، عوامل اطلاعات عراق و ایادی سرکوب همچون فردی بهنام «ملازم حیدر» اجازه بستری شدن او را ندادند.
حتی مترجمان همراهش به هیأت یونامی در لیبرتی زنگ زدند و گفتند: «از دستور پزشک، و از عمل و بستری شدن این بیمار ممانعت میشود!»
اما جوابشان سکوت و بیعملی بود!.
پیش از آن نیز، عوامل مالکی نگذاشته بودند که مجاهدین تجهیزات پزشکیشان را از اشرف به لیبرتی ببرند. مجاهدین خود در اشرف دستگاه سیتی اسکن داشتند، که یک و نیم میلیون دلار خریده بودند و تجهیزات دیگر پزشکی که برای تشخیص و پیشگیری بیماریها بهکار میرفت. بهروز خودش هم در گزارشی به جلوگیری از بستری شدنش اعتراض کرده بود. اما کسی پاسخی نداد.
حالات بهروز را در روزهای آخرش در نظر آورید. یک پناهنده محصور در دیوارهایی که علتی برای آن نیست. و سازمان ملل نیز این را میداند ممنوع شده از عمل قلب، با قلبی که روز به روز ضربانش هشدار مرگ میدهد. او روز به روز وضع وخیم خود را حس میکند. اما وقتی میداند که این فشار برای به تسلیم کشاندن مجاهدین لیبرتی است، و قیمت این تسلیم نشدن مرگ است. او میایستد تا روزی که مرگ به او میرسد.
این است مجاهد خلق! همان که سی هزارش بهخاطر واژه «مجاهد» بردار رفت اما به خواست قضات خمینی که میخواستند یک تن از آنان «منافق» را بر زبان آورد، تن ندادند.
بسیار روشن است که این روش کشتن بیمار، یک سنت عربی نیست. یک سنت عراقی نیست که با جلوگیری از درمان، بیمار را بکشند. یک سنت ضداسلامی اما هست.
بسیار مشخص است که این روش، از روشهای جانیان نازی، و راه دور نرویم، خود خمینی است؛ مثل تمامی کارهایی که در این سالها توسط مزدوران خامنهای در حق اشرفیان اعمال میشود.
مردم عراق هم، که سلطه رژیم ولایتفقیه بر حکومت عراق را خوب شناختهاند حتی اگر از جزئیات آنچه مالکی بعد از محاصره اشرفیان و حالا در لیبرتی با مجاهدین میکند، خبر نداشته باشند، که ندارند، میتوانند از روی آنچه این حکومت با خود مردم عراق کرده، بفهمند که بر اشرفیان چه گذشته و میگذرد. شرح تمامی فشارهای مجروحان و شهیدان اشرف چند کتاب خونین و دردآلود میشود. شماری نیز همچون بهروز، بهعلت جلوگیری عوامل مالکی از درمان میسّر، جلو چشمان تمام دنیا و سازمان ملل، و طی یکسال اخیر با تسهیل سازمان ملل! قطره قطره آب شدهاند. اما… اما ایستادهاند!.
بهروز هم ایستاد. او میدانست که بهای مبارزه برای آزادی مردم ایران را میدهد. همچنان که 9تن دیگر از فامیل خودش، و 120هزار تن دیگر از همرزمانش این بها را در زندانها و میدانها دادهاند. بهروز در تاریخ 26آبان 91 در آخرین نوشتهاش هم تأکید کرده بود که:
«از اول هم برای حفظ جان به سازمان نیامده بودم بلکه برای جنگ و سرنگونی رژیم ضدبشری بود. بعد از همه آزمایشها و ابتلائات آمده بودم و هستم. تا کنون و تا امروز مجاهد خلق بودم و تا آخرین نفس با سازمان پرافتخار مجاهدین خلق خواهم بود. مجاهد بودم، هستم، و مجاهد خلق خواهم مرد».
بهروز کار خود را کرد. برگی از فخر سرخرنگ هیهات، بر دفتر تاریخ گذاشت و درس 35سال پایداری را آموخت و رفت. آنها که این جنایت علیه بشریت را مرتکب شدند، بیشک، بیشک، در دادگاه بینالمللی پاسخ خواهند داد، و آنها هم که سکوت کردند همچنین؛ چنان که پرفسور درشویتز به اوباما نوشت: «سکوت همدستی در جنایت است».
اما رفتار بهروز رحیمیان، و شماری دیگر از اشرفیان پیش از او، با همه این رفتارها دیگرگونه بود. آنها ماهها با مرگ چهره به چهره نشستند.
آنها همه، بیمارانی بودند که راه جلوگیری از مرگ خود را میدانستند؛ دستور «عمل» و درمان و بهبود خود را میشناختند؛ و امکانات آن را میدانستند چیست؛ و اتفاقاً «جلوگیری کننده» از درمان خود را هم هر روز میدیدند. آنها مدتهای مدید، نفس به نفس، صدای نزدیک شدن مرگ به خود را میشنیدند. اما چون دشمن طراحی کرده بود که با این فشار، آنها و اشرفیان را به تسلیم بکشاند، «از مرگ نهراسیدند» و یک قدم عقب ننشستند. پرونده و تاریخچهٴ روز به روز و لحظه به لحظه بیماری و جراحت و وضع جسمی همه آنها را میتوان از مجاهدین گرفت و خواند.
بیمارانی همچون مهدی فتحی، بهروز حاجیان، صبا هفت برادران، پروین محمدیان، مهدی افتخاری، نادر حیدریان، و… و… و… .
و این برگی تازه در تاریخچهٴ مبارزات آزادی است. هم از اینسو و هم از سوی دشمن.
همه آنها میدانستند که بهدلیل محاصره پزشکی، بیماری آنها گام به گام وخیمتر میشود. همه آنها میدانستند که قرص و دارویشان در بیرون از اشرف و لیبرتی، «هست»!. امکان عملشان در بیرون، «وجود دارد»!. وسایل تشخیص بیماریشان، «هست»! خون لازم برای تزریق به رگهایشان، هست!؛ اما راه رسیدن این داروها و تجهیزات، و خدمات، توسط عوامل خامنهای، سد شده! و در حقیقت بهگروگان گرفته شده. اما آنها همه، ایستادند؛ رودرروی مرگ لحظه به لحظه خود.
داستان بهروز رحیمیان، داستان یکی از آنهاست:
یارانش، بارها در مورد عمل جراحی قلب اقدام و مکاتبه کردند. اما مزدوران مالکی، چوب لای چرخ گذاشتند. وقتی او را به بیمارستان یرموک فرستادند و نوار قلب گرفتند و به سی.سی.یو رفت، عوامل اطلاعات عراق و ایادی سرکوب همچون فردی بهنام «ملازم حیدر» اجازه بستری شدن او را ندادند.
حتی مترجمان همراهش به هیأت یونامی در لیبرتی زنگ زدند و گفتند: «از دستور پزشک، و از عمل و بستری شدن این بیمار ممانعت میشود!»
اما جوابشان سکوت و بیعملی بود!.
پیش از آن نیز، عوامل مالکی نگذاشته بودند که مجاهدین تجهیزات پزشکیشان را از اشرف به لیبرتی ببرند. مجاهدین خود در اشرف دستگاه سیتی اسکن داشتند، که یک و نیم میلیون دلار خریده بودند و تجهیزات دیگر پزشکی که برای تشخیص و پیشگیری بیماریها بهکار میرفت. بهروز خودش هم در گزارشی به جلوگیری از بستری شدنش اعتراض کرده بود. اما کسی پاسخی نداد.
حالات بهروز را در روزهای آخرش در نظر آورید. یک پناهنده محصور در دیوارهایی که علتی برای آن نیست. و سازمان ملل نیز این را میداند ممنوع شده از عمل قلب، با قلبی که روز به روز ضربانش هشدار مرگ میدهد. او روز به روز وضع وخیم خود را حس میکند. اما وقتی میداند که این فشار برای به تسلیم کشاندن مجاهدین لیبرتی است، و قیمت این تسلیم نشدن مرگ است. او میایستد تا روزی که مرگ به او میرسد.
این است مجاهد خلق! همان که سی هزارش بهخاطر واژه «مجاهد» بردار رفت اما به خواست قضات خمینی که میخواستند یک تن از آنان «منافق» را بر زبان آورد، تن ندادند.
بسیار روشن است که این روش کشتن بیمار، یک سنت عربی نیست. یک سنت عراقی نیست که با جلوگیری از درمان، بیمار را بکشند. یک سنت ضداسلامی اما هست.
بسیار مشخص است که این روش، از روشهای جانیان نازی، و راه دور نرویم، خود خمینی است؛ مثل تمامی کارهایی که در این سالها توسط مزدوران خامنهای در حق اشرفیان اعمال میشود.
مردم عراق هم، که سلطه رژیم ولایتفقیه بر حکومت عراق را خوب شناختهاند حتی اگر از جزئیات آنچه مالکی بعد از محاصره اشرفیان و حالا در لیبرتی با مجاهدین میکند، خبر نداشته باشند، که ندارند، میتوانند از روی آنچه این حکومت با خود مردم عراق کرده، بفهمند که بر اشرفیان چه گذشته و میگذرد. شرح تمامی فشارهای مجروحان و شهیدان اشرف چند کتاب خونین و دردآلود میشود. شماری نیز همچون بهروز، بهعلت جلوگیری عوامل مالکی از درمان میسّر، جلو چشمان تمام دنیا و سازمان ملل، و طی یکسال اخیر با تسهیل سازمان ملل! قطره قطره آب شدهاند. اما… اما ایستادهاند!.
بهروز هم ایستاد. او میدانست که بهای مبارزه برای آزادی مردم ایران را میدهد. همچنان که 9تن دیگر از فامیل خودش، و 120هزار تن دیگر از همرزمانش این بها را در زندانها و میدانها دادهاند. بهروز در تاریخ 26آبان 91 در آخرین نوشتهاش هم تأکید کرده بود که:
«از اول هم برای حفظ جان به سازمان نیامده بودم بلکه برای جنگ و سرنگونی رژیم ضدبشری بود. بعد از همه آزمایشها و ابتلائات آمده بودم و هستم. تا کنون و تا امروز مجاهد خلق بودم و تا آخرین نفس با سازمان پرافتخار مجاهدین خلق خواهم بود. مجاهد بودم، هستم، و مجاهد خلق خواهم مرد».
بهروز کار خود را کرد. برگی از فخر سرخرنگ هیهات، بر دفتر تاریخ گذاشت و درس 35سال پایداری را آموخت و رفت. آنها که این جنایت علیه بشریت را مرتکب شدند، بیشک، بیشک، در دادگاه بینالمللی پاسخ خواهند داد، و آنها هم که سکوت کردند همچنین؛ چنان که پرفسور درشویتز به اوباما نوشت: «سکوت همدستی در جنایت است».