مادر شهید شاهرخ رحمانی: فرزندم آزادی میخواست
یکی از شهیدانی که در روز عاشورای سال 88 تهران توسط خودرو نیروهای جنایتکار عامدانه انتظامی زیر گرفته شد و له گردید، شاهرخ رحمانی است. شاهرخ متولد تهران بود و هنگام شهادت 25سال داشت. مادرش خانم سکینه نوروزی در سالگرد شهادت فرزندش در مورد چگونگی این واقعه گفت: چون روز عاشورا بود هر کدام از ما به یک جا رفته بودیم، شاهرخ هم صبح به من گفت: ”مامان من میرم بیرون“. حدود ساعت ۳ ظهر به خانه برگشتیم و حدود ساعت ۴ زنگ خانه را زدند و از کلانتری جنت آباد به پسرم گفتند برادرت در اثر سانحه تصادف در جاده کندوان فوت کرده و جسدش در پزشکی قانونی کهریزک است، بروید و شناسایی کنید. بعد پرس و جو کردیم دیدیم اصلاً آن روز در جادهی کندوان هیچ تصادفی نبوده است. شب که به خانه آمدیم یکی از دوستهای پسرم از طریق اینترنت به ما خبر داد که شاهرخ ظهر در خیابان ولیعصر به قتل رسیده است. ولی گردن نمیگرفتند، میگفتند که تصادف کرده بعد هم تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچههای دیگرم را میکشند.
… امثال شاهرخ بچههای دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی شهید شدهاند، فرزندم برای چه باید زیر ماشین له شود؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه میخواست؟ آزادی میخواست دیگه جز این چیزی میخواست؟ ما آزادی میخواهیم، نه اینکه صدای بچههایمان را در گلو خفه کنند، صدایشان هم که در میآید اینجوری لهشان میکنند، بدون سر و صدا! بعد هم بگویند کار ما نبوده شما هم بروید بدون سر و صدا مراسمهایتان را برگزار کنید و اگر نه بچههای دیگرتان هم به همین ترتیب از بین میروند، مثلاً در سانحه و از این حرفها که اسم خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچههای دیگر را حفظ کرده باشم به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمیتوانستم چیزی بگویم. هر وقت هم به من از جایی تلفن میشد میگفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمیتوانستم مصاحبهای انجام بدهم. ولی خودم دلم میخواست که انتقام این بچه را بگیرم.
یکی از شهیدانی که در روز عاشورای سال 88 تهران توسط خودرو نیروهای جنایتکار عامدانه انتظامی زیر گرفته شد و له گردید، شاهرخ رحمانی است. شاهرخ متولد تهران بود و هنگام شهادت 25سال داشت. مادرش خانم سکینه نوروزی در سالگرد شهادت فرزندش در مورد چگونگی این واقعه گفت: چون روز عاشورا بود هر کدام از ما به یک جا رفته بودیم، شاهرخ هم صبح به من گفت: ”مامان من میرم بیرون“. حدود ساعت ۳ ظهر به خانه برگشتیم و حدود ساعت ۴ زنگ خانه را زدند و از کلانتری جنت آباد به پسرم گفتند برادرت در اثر سانحه تصادف در جاده کندوان فوت کرده و جسدش در پزشکی قانونی کهریزک است، بروید و شناسایی کنید. بعد پرس و جو کردیم دیدیم اصلاً آن روز در جادهی کندوان هیچ تصادفی نبوده است. شب که به خانه آمدیم یکی از دوستهای پسرم از طریق اینترنت به ما خبر داد که شاهرخ ظهر در خیابان ولیعصر به قتل رسیده است. ولی گردن نمیگرفتند، میگفتند که تصادف کرده بعد هم تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچههای دیگرم را میکشند.
… امثال شاهرخ بچههای دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی شهید شدهاند، فرزندم برای چه باید زیر ماشین له شود؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه میخواست؟ آزادی میخواست دیگه جز این چیزی میخواست؟ ما آزادی میخواهیم، نه اینکه صدای بچههایمان را در گلو خفه کنند، صدایشان هم که در میآید اینجوری لهشان میکنند، بدون سر و صدا! بعد هم بگویند کار ما نبوده شما هم بروید بدون سر و صدا مراسمهایتان را برگزار کنید و اگر نه بچههای دیگرتان هم به همین ترتیب از بین میروند، مثلاً در سانحه و از این حرفها که اسم خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچههای دیگر را حفظ کرده باشم به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمیتوانستم چیزی بگویم. هر وقت هم به من از جایی تلفن میشد میگفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمیتوانستم مصاحبهای انجام بدهم. ولی خودم دلم میخواست که انتقام این بچه را بگیرم.