حدوداً توی این 45روز گذشته، یعنی سی و دو سه روز، دوبار خونه مون رو بازرسی کردند. یکبار من لب تاپ رو داده بودم بیرون برای تعمیر فقط جزوه و یک چند دفتر و اینها بود، بردند ازم.
یک بخش از این دوستام همسایهها خبر دادند که یک عده مونده سرکوچه آمدند خونه رو بازدید کردند و رفتند.
یکبار آخرین گردششون گشتنشون در حدوداً نزدیک ده روز پیش بود که آمدند دوباره آمدند، یک بار حدود نزدیک ده روز پیش یکبار هم اولیش 18روز، 20روز پیش بوده. اما چیز خاصی نیست. جز ماها، مثلاً سخنرانیهای تو نماز جمعه میشه، خبرهایی که میشه رو تو دفترهام مینویسم که تو مطالبم ازشون استفاده کنم. از اینها بردند، از این دفترها بردند یک چند تا از این دفترها داشتم، مثلاً تکههای روزنامه رو مثلاً میزنم توی اون دفترم، از اینها بردند. بعداً فعلاً خبری نشده اما قصد دارم اگر یک بار ببنیم مشکلی پیش بیاد اینها قصد دارم خارج بشوم از ایران.
فعلاً هم یک مقدار هنوز برای من نه نامه احضاریه آمده هیچی نیامده فقط همین دوباره آمدند یکبار آمدم نبود، دفعه دوم بود، یک ذره اگه بگی ناراحت اینم که بیایند همین الآن بیایند منو بازداشت کنند ببرند اصلاً ناراحت این نیستم. یک ذره خدا میدونه فقط و فقط دلم نمیخواهد این پیر زن این مادرم ببینه بفهمه متوجه بشه، حرص و جوشی بخوره، این بنده خدا میگه این خودش میگه میگه برو بیرون لااقل من خیالم راحت باشه، تو بیرونی از این لحاظ و گرنه بخدا قسم اصلاً یعنی بیایند ببرند اصلاً من همین الآن بیایند بگویند آقا طناب دار رو میخواهند بندازند دور گردنت میگم آقا مردن شرف داره به این زندگی به این ننگ، زندگی کردن. چون واقعاً زندگی نمیکنیم داریم بردگی میکنیم. بندگی میکنیم.