سخنرانی نیوت گینگریچ رئیس پیشین کنگره آمریکا، کاندیدای ریاستجمهوری
چشمانداز روابط سیاسی آمریکا و ایران، گذشته، حال و آینده، واشینگتن - کلوپ ملی مطبوعات 10سپتامبر ۲۰۱۲ (20شهریور ۱۳۹۱)
در شروع جنگ جهانی دوم بعد از سپتامبر ۱۳۹۳ به جراید انگلیسی از طرف دولت توصیه شده بود تندخویی زیادی در توصیف آلمان از خود بروز ندهند چونکه نمیخواستند تضادها با هیتلر را حادتر کنند و میخواستند با کسانی تعامل کنند که تعامل پذیر نیستند. اگر به وضعیت فعلی و دیکتاتوری حاکم بر ایران هم بنگرید تقریباً همین شکاف را خواهید یافت.
عناصری که اکنون رژیم دیکتاتوری ایران را نمایندگی میکنند از تروریسم دولتی برای تحقق اهدافشان استفاده میکنند. من وقتی صحبتهای احمدینژاد را میشنوم احساس میکنم از ته قلب میخواهد از تسلیحات اتمی استفاده کند و تجربه من از تاریخ این است که وقتی دیکتاتورها میگویند میگویند میخواهند کاری کنند باید حرف آنها را باور کرد.
این یک دیکتاتوری تحمیلی فناتیک بر مردم ایران است اینها عناصری هستند که تغییر نخواهند کرد. آنها قدرت را قبضه نکردهاند تا بعد با وزارتخارجه آمریکا وارد مذاکره شوند و هویت خود را مشخص کنند بنابراین مذاکرات آنها ناصادقانه خواهد بود و آغشته به انواع و اقسام کلمات تعامل جویانه اما تهی از معنا.
در لیبی در برابر قذافی و در سوریه در برابر اسد مخالفان زیادی هستند که ما آنها را نمیشناسیم و آمریکا انواع و اقسام حمایتها را ارائه میدهد و بهوضوح امیدواریم که اسد محو خواهد شد. اما وقتی با دیکتاتوری حاکم بر ایران مواجه میشویم در رابطه با مؤثرترین متحدی که در میان مردم ایران داریم تصمیم گرفتهایم که آنها غیرقابلقبول هستند!
آمریکا اگر خطر دیکتاتوری حاکم بر ایران را درک کند فعالانه با سازمان مجاهدین خلق ایران کار خواهد کرد. به همین دلیل 90 نماینده کنگره آمریکا بهطور فراحزبی از قطعنامهیی حمایت میکنند که بهرسمیت شناخته شود سازمان مجاهدین خلق ایران متحدی برای ما در برابر رژیمی است که غیرقابل تحمل است.
و به همین دلیل در سنای آمریکا نیز رئیس کمیته نیروهای مسلح و رئیس کمیته روابط خارجی در این باره صحبت کردهاند آنها هر دو دموکرات هستند و یکی از آنها کاندید سابق ریاستجمهوری است.
من فکر میکنم ما بسیار سادهلوحانه برخورد میکنیم که اجازه میدهیم دشمنان ما تا این حد ما را گمراه کنند.
ما سیاستی را نیاز داریم که شدت و تمرکز صحیحی داشته باشد و جامعه ایران را که مخالف دیکتاتوری است متحد کند و از حمایت فعال آمریکا برخوردار باشد تا رژیم را تغییر دهد نه اینکه با آن مذاکره کند.
پروفسور ایوان ساشا شیهان - رئیس بخش مذاکرات در دانشگاه بالتیمور:
ظهر شما بهخیر. به کلوپ ملی مطبوعات و جلسه امروز در مورد روابط ایران و آمریکا خوش آمدید. من ایوان ساشا شیهان مدیر برنامه کارشناسی ارشد برنامه مدیریت مذاکرات و حل و فصل تخاصمات در دانشکده امور اجتماعی دانشگاه بالتیمور هستم. افتخار بزرگ و امتیازی برای من است که مهمان برجسته امروزمان را به شما معرفی کنیم. شخصیتی که نیاز به معرفی ندارد. عالیجناب نیوت گینگریچ.
همانطور که گفتم رئیس کنگره نیوت گینگریچ، کسی است که نیازی به معرفی ندارد. ولی من میخواهم در هر حال او را معرفی کنم. و من میباید خاطرنشان کنم که اگر بخواهم به نحو مناسبی دستاوردهای فوقالعاده سیاسی و مسئولتیها رهبری کنندهاش را برای شما بازگو کنم. باید بخش اعظم امروز را صرف آن کنم.
به مدت بیش از 30سال گینگریچ در کانون سیاستهای آمریکا بوده است. و بسیاری سرتیترهای خبری و رهبری محافظهکاران را به خودش اختصاص داده است. و در مورد موضوعات داخلی و بینالمللی که برای آمریکا و جهان حائز اهمیت است ابراز نظر کرده است.
در این راستا، او در بسیاری از مهمترین تصمیمهای دوران ما شرکت داشته است. هر چند که او از نظر حرفهیی یک تاریخدان است، ولی اوقات زیادی را صرف ساختن تاریخ به موازات خواندن درباره تاریخ صرف کرده است. به چند نمونه برای شما اشاره میکنم. دکتر گینگریچ کار خود را بهعنوان یک پروفسور تاریخ و جغرافیا در دانشگاه جورجیای غربی آغاز کرد. در سال ۱۹۷۸ وی بهعنوان عضو مجلس نمایندگان آمریکا انتخاب شد. که حوزه ششم ایالت جورجیا را به مدت 30سال نمایندگی کرد. او یک متحد قابل اتکای پرزیدنت ریگان و کاخ سفید بود و معمار جنبش معاصر محافظهکاران است. از اوایل سال ۱۹۸۹ او بهعنوان ناظم ارشد کنگره فعالیت کرد. و در سال ۱۹۹۴ کتاب قرارداد با آمریکا را نوشت. و رهبری حزب جمهوریخواه را برای به دست گرفتن اکثریت کنگره برای اولین بار بعد از چهار دهه برعهده داشت. بهعنوان رئیس کنگره او قوانین مهمی را به تصویب رساند. که منجر به اصطلاحات در برنامه تأمین اجتماعی، کاهش مالیاتها و یک بودجه متوازن گردید.
واشینگتن تایمز او را رهبری «غیرقابل جایگزین» توصیف کرد. و در سال ۱۹۹۵ مجله تایم او را بهعنوان مرد سال انتخاب کرد. در دادن این افتخار به او آنها نوشتند: «رهبران مسائل را ممکن میسازند، اما یک رهبر استثنایی مسائل را اجتنابناپذیر میکنند». گینگریچ در زمره استثناهاست. گینگریچ 20 کتاب منتشر کرده و 13 کتاب او بهعنوان پرفروشترین کتابها شناخته شدهاند. او امروز یکی از پرطرفدارترین سخنرانها در واشینگتن است و نسبت به سیاست عمومی آمریکا بیش از هر کسی که فکرش را بکنید مسلط است. او زندگی خودش را وقف خدمت به مردم و حفاظت از آزادیها کرده است. بر پایه این اعتقاد که اگر ما گذشته را درک کنیم، میتوانیم از آینده حفاظت کنیم. او سالهای متمادی از سوی کسانی صحبت کرده است که معتقدند به اینکه آزادی بهتری از دیکتاتوری است، اینکه بنیادگرایی آلترناتیو دموکراسی نیست. و اینکه آمریکا باید شانه به شانه کسانی قرار بگیرد که متعهد به حقوقبشر، آیندهیی صلحآمیز و آرمان آزادی هستند.
زمانی که خانم رجوی رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران از سخنگوی کنگره گینگریچ در تابستان امسال در اقامتگاه خودش استقبال کرد، سخنگوی کنگره گینگریچ همبستگیاش را با اپوزیسیون ایران اعلام کرد و بهروشنی درباره ماهیت دیکتاتوری حاکم بر ایران و ضرورت تغییر در ایران صحبت کرد. او اخیراً یک کاندیدای حزب جمهوریخواه برای ریاستجمهوری آمریکا بود بهشدت از سیاست اوباما انتقاد کرد. اگرچه او بهعنوان وجدان محافظهکاران صحبت میکرد اما رهبری او در امور امنیت ملی و تعهدش به آزادی موضوعات حزبی نیستند. خانمها و آقایان وقتی کسی این میزان عنوان دارد و به این اندازه مسئولیت پذیرفته است، پروفسور، نماینده کنگره، رئیس و سخنگوی مجلس نمایندگان، کاندیدای ریاستجمهوری و مشاور ریاست جمهوری، رئیس کمیسیون، شخصیت تراز اول دولتی، نویسنده، آینده نگر و استراتژیست و البته یک همسر و پدر بزرگ. ما به این افراد عنوان عالیجناب را اعطا میکنیم.
خانمها و آقایان، با هم به یک دوست اپوزیسیون ایران و مدافع همه کسانی که معتقد به آزادی هستند خوشآمد میگوییم: عالیجناب گینگریچ.
سخنرانی نیوت گینگریچ - رئیس پیشین کنگره آمریکا و کاندیدای ریاست جمهوری:
از شما بسیار متشکرم. من همیشه نگران اینگونه معرفیهای سنگین هستم. چون تقریباً نصف راه در مورد فردی که سوژه مقدمه است هیجان زده میشوم بعد متوجه میشوم که این فرد خودم هستم و فکر نمیکنم که قابل چنین توصیفاتی باشم. افتخار بزرگی است که در اینجا هستم. من واقعاً فکر میکنم که این زمانی خارقالعاده است. و بسیار از فرصت امروز برای صحبت با شما تشکر میکنم. اما ابتدا میخواهم اسلوب بحث را بچینم. در واقع میخواهم در رابطه با چالش اخلاقیات و واقعیات در جوامع دموکراتیک صحبت کنم. چرا که مستقیماً مربوط میشود به چالش و دشواریهای پیش روی ما در رابطه با وزارتخارجه است. میخواهم دو مثال بزنم. استنلی بالدوین در دهه ۱۹۳۰ و رونالد ریگان در اوایل دهه ۱۹۸۰.
بالدوین یک سیاستمدار بسیار بسیار مشهور انگلیسی بود. بریتانیا در آن زمان درگیر تبعات رکود بزرگ اقتصادی و وضعیت بسیار وخیمی بود. بالدوین به این نتیجهگیری رسید که شما نمیتوانید به مردم بریتانیا حقیقت نهفته در ظهور ادولف هیتلر را بگویید چرا که آنها میل به دوش کشیدن بار مسلح شدن مجدد را نخواهند داشت. بنابراین او بهوضوح و عامدانه مردم بریتانیا را در رابطه با سرعت و روند بازسازی قابلیتهای نظامی «رایش سوم» گمراه کرد.
حال «چرچیل» عموماً یک فرد بسیار سخاوتمندی بود. کارمندان او در حالیکه در سال ۱۹۴۵ در زمان جنگ نخستوزیر بود به او یادآوری کردند که نود و پنجمین سالگرد تولد نخستوزیر اسبق استنلی بالدوین است. آنها پرسیدند: آیا شما نمیخواهید برای او پیام تبریکی بفرستید؟
او پاسخ داد: نمیتوانم میلیونها انسان جان خود را از دست دادند چرا که او از گفتن حقیقت طفره رفت. این البته یک قضاوت بسیار تندی است از مردی که در همان دوران از جانب مطبوعات بهخاطر گرفتن حقیقت مورد حمله قرار گرفته بود. اگر به قضایای آن دوران دهه 30 نگاه کنید، مطبوعات به همان اندازه سیاستمداران انگلیسی عزم جزم کرده بودند که واقعیت را انکار کنند. حتی در اوایل بهار ۱۹۴۰ بعد از اینکه جنگ از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع شده بود.
به جراید انگلیسی از طرف دولت توصیه شده بود که تند خویی زیادی در توصیف مردم آلمان از خود بروز ندهند چون آنها نمیخواهند تضاد را حادتر کنند. این قبل از سقوط فرانسه و کارزار بمباران بود. کلاً این طرز فکر حاکم بود که شاید بتواند راهی را برای تعامل با کسانی که تعامل پذیر نیستند پیدا کرد. و شاید بتوان واقعیتهای هولناک را نادیده گرفت. و شاید بتوان خود را فریب داد که همه چیز درست خواهد شد. در مقابل این تصویر، مجموعه داستانهایی درباره «هورشیو هورنبلوور» که یک کاراکتر ساختگی انگلیسی در نیروی دریایی زمان جنگهای ناپلئون بود وجود دارد. که مورد علاقه من هستند و من مطالب زیادی از آنها آموختهام. این رمان توسط مردی نوشته شده بود که قصد داشت به سفر با کشتی برود و همان صبح تیتری را در روزنامههای سال ۱۹۳۶ دید مبنی بر اینکه هیتلر «راینلند» را مجدداً تصرف کرده و نه انگلیس و نه فرانسه قصد پاسخگویی به این اقدام را ندارند.
او بعدها گفت که در آن روز نتیجهگیری کرد که جنگ آغاز خواهد شد. و بدین معنی خواهد بود که فرانسه سقوط خواهد کرد و همچنین بدین معنی خواهد بود که انگلیس باز هم تنها خواهد ماند، همانطور که علیه ناپلئون تنها مانده بود. بنابراین در سال ۱۹۳۶ این نویسنده شروع به نوشتن یک سری از رمانها نمود در رابطه با یک قهرمان انگلیسی که کاپیتان نیروی دریایی بود و در زمان جنگ علیه ناپلئون که انگلیس تنها بود به صحنه نبرد شتافت. نویسنده میخواست این پیام را منتقل کند که ما زنده خواهیم ماند و بر دشمن غلبه خواهیم کرد.
بنابراین این شکاف وجود داشت بین کسانیکه واقعیت را میدیدند اما در قدرت نبودند و کسانیکه در قدرت بودند اما از دیدن واقعیت امتناع میکردند. من فکر میکنم اگر به وضعیت فعلی و دیکتاتوری در ایران هم نگاه کنید تقریباً همین شکاف را خواهید یافت. همانطور که من هم استدلال میکنم که عناصری که هماکنون رژیم دیکتاتوری ایران را نمایندگی میکنند در مورد اهدافشان راست میگویند. آنها میخواهند ما را شکست بدهند، ما را از خاورمیانه بیرون برانند، و دنیایی را شکل دهند که در قدرت غالب هستند. آنها از ترویسم دولتی برای تحقق این اهداف استفاده میکنند و آنها خیلی واضح و روشن عمل میکنند. و فکر میکنم به این باور دارند. به نظر من آنها رویکرد منافقانه در این موارد ندارند. وقتی من صحبتهای احمدینژاد را میشنوم احساس میکنم که او از ته قلب میخواهد از تسلیحات اتمی استفاده کند. و تجربه من از تاریخ این است که وقتی دیکتاتورها میگویند میخواهند کاری کنند باید حرف آنها را باور کرد.
آنها نمیخواهند فقط سر و صدا کنند. موضع چرچیل و فهم او در رابطه با ماهیت هیتلر هم از نظر اخلاقی صحیح بود. و اگر در سال ۱۹۳۵ اعمال میشد باعث نجات دادن جان میلیونها انسان میگشت. و بدین ترتیب واقعگرایانه هم بود. ما در زمانی هستیم که واشینگتن نوعی در هم برهمی مطلق حکمفرما شده است. بگذارید تازهترین مثال را به شما بگویم.
اگر به کارنامه حرفهای من نگاه کنید خواهید دید که مدت زیادی است که در صحنه حضور دارم. به قول ریگان «من توماس جفرسون را میشناختم». و توماس جفرسون اگر زنده بود علیه دیکتاتوری حاکم بر ایران میایستاد. من مدت زیادی است که در صحنه هستم. من اولین بار در سال ۱۹۷۹ در رابطه با دیکتاتوری حاکم بر ایران احساس نگرانی کردم و بهدلیل بسیار روشن، هر دیکتاتوری که قوانین بینالمللی را نقض کرده و آمریکاییها را 440روز بهعنوان گروگان میگیرد احتمالاً رژیمی خواهد بود که در واقع ظرفیت چشمگیری برای خطرناک شدن دارد. کتاب جدید بقلم باب کپلین منتشر شده است که در رابطه با اهمیت جغرافیا و واقعیتهای طولانی تاریخی توضیح میدهد. ایران کشور بزرگی با منابع وسیع و برخوردار از دینامیسم و غرور و انرژی فرهنگی است. این ایده که میتوان در امن و امان اجازه دهید که یک دیکتاتوری دیوانه خود را از دنیا ایزوله کند و ظهور خطر بزرگ را نادیده بگیرید مستلزم خط بطلان کشیدن بر روی هر آنچه است که ما در رابطه با هزاران سال تاریخ فلات ایران میدانیم. هیچ انضباطی با قلم سلیم ندارد. به جغرافیای آن منطقه نگاه کنید. ایران در تحلیل نهایی بر روی همه جا تاثیر خواهد گذارد، از خلیج فارس، تا افغانستان تا پاکستان و تا آسیای مرکزی، واقعیت این است که ایران کشوری است که هر رهبر جدی در جهان باید از آن اطلاع داشته باشد. و آن را در محاسبات خود قرار دهد و به آن بهطور مستمر فکر کند. بنابراین بهعنوان یک تاریخدان حرفهای من همان سال ۱۹۷۹ نگران این دیکتاتوری بودم. اعمال آنها را در دهه ۱۹۸۰ آنها را در لبنان دیدم و مسلم شده بود که آنها یک عامل پیچیده برای صدور تروریسم شده بودند. الآن هم هیچ چیزی تغییر نکرده است. این دیکتاتوری تحمیلی فناتیک بر مردم ایران است. و دارای ساختار قدرتی است که عزم جزم کرده تا آیندهای را رقم بزند که بهطور کامل برای آمریکا غیرقابلقبول است. بنابراین بخش واقعیت این موضوع باید خیلی واضح و روشن باشد.
اینها عناصری هستند که تغییر نخواهند کرد. آنها قدرت را سی سال پیش قبضه نکردند که بعد با وزارتخارجه آمریکا وارد مذاکرات شوند و هویت خود را مشخص کنند. بنابراین باید پرسید که این مذاکرات چگونخواهند بود؟
به درازا خواهد کشید، ناصادقان خواهند بود و آغشته به انواع و اقسام کلمات تعامل جویانه اما تهی از معنا. استراتژی فعلی دو مشکل دارد، یکی اینکه ما فکر میکنیم آنها تسلیم خواهند شد، و دوم اینکه ما فکر میکنیم که میتوان آنها را بهطور غیرمستقیم تهدید کرد تا ماهیت و ذات خود را تغییر دهند. به نظر من این اتفاقات نخواهد افتاد.
بنابراین یک سناریو آیندهاین خواهد بود که بازی دیپلوماتیک ادامه پیدا کند و آنها به ما همچنان دروغ بگویند. و یک روز صبح بالاخره به بمب اتم دست یابند و من فکر میکنم که خطر بسیار واقعی وجود دارد که آنها از این سلاح استفاده خواهند کرد. و خطر واقعی هم وجود دارد که آنها یکی دو سلاح اتمی خود را «گم» کنند و بگویند اوه خیلی شوک شدیم، یکی از سلاحهای اتمی ما گم شده و ما نمیدانیم چه کار کنیم و اگر در نقطهای از جهان پیدا شود این بهرغم همه تلاشهای ما برای ممانعت از آن بوده است. به نظر من این خطر واقعی است. به یاد داشته باشید که تنها به این خاطر که ما از تجهیزات پیچیده و راهحلهای گران قیمت برخورداریم و میتوانیمICBM بسازیم، معنیاش این نیست که اینها تنها راه حمل سلاح است. میتوان یک سلاح اتمی را در یک کانتینر حمل کرد. در واقع بنیاد رند یک گزارش تهیه کرده در مورد اینکه چه خواهد شد اگر یک سلاح اتمی در کشتی حمل و نقل در «لانگ پیچ» منفجر شود چه خواهد شد. بسیار هولناک است. این یک بازی نیست. این تکرار حوادث 11سپتامبر نخواهد بود بلکه 100 برابر بدتر خواهد بود و اینطور درک خواهید کرد که موضوع از چه اهمیتی برخوردار است.
بنابراین یک آینده کاملاً غیرقابلقبول این است که رژیم ایران به سلاح اتمی دست یابد، ما با تعدادی از کشورهایی که سلاح اتمی داشتهاند زندگی کردهایم. اما رژیمی را نداشتیم که بهطور تهاجمی عزم جزم کرده باشد و بهطور علنی بگوید که میخواهد از سلاح اتمی استفاده کند. و این چیزی است که مربوط به جلسه ما میشود. به اتفاقات دور و بر نگاه کنیم. در لیبی، بسیاری از کسانی وجود دارند که ما میدانیم در عراق علیه آمریکاییها جنگیدند. در لیبی بسیاری از کسانی وجود دارند که ما میدانیم در عراق علیه آمریکاییها جنگیدند. آنها سلاح دریافت میکنند و هواداران قذافی را میکشند. آیا ما آنها را بهعنوان سازمان تروریستی قلمداد میکنیم؟ آیا میگوییم نه نه نباید به آنها دست زد؟
خیر آمریکا به آنها مخفیانه کمک میکند و در برخی موارد بیش از حد کمک میکند. در سوریه افراد زیادی هستند که ما آنها را نمیشناسیم و نیروهای اسد را میکشند. آیا نظرمان این است که این بهوضوح رفتار ناشایسته است! خیر، آمریکا انواع و اقسام حمایتهای مخفیانه ارائه میدهد و بهوضوح امیدواریم که اسد محو خواهد شد. لیبی برای آمریکا خطری محسوب نمیشد. در حقیقت سوریه هم کمی برای اسراییل خطر داشت اما خطر برای آمریکا محسوب نمیشد. اما وقتی با دیکتاتوری مواجه میشویم که خطر برای ما محسوب میشود چه کار میکنیم؟
مؤثرترین متحدی که در میان مردم ایران داریم را ایزوله کردهائیم. و تصمیم گرفتهائیم که آنها غیرقابلقبول هستند. این چیز جدید نیست و در این رابطه انستیتوی انترپرایز در سال ۲۰۰۲ سخنرانی کردم و گفتم که ما نیازمند تغییر بنیادین در فرهنگ سرویس مسئول سیاست خارجی هستیم. وضعیت فعلی اصلاً با عقل سلیم جور در نمیآید. آمریکا اگر خطر دیکتاتوری حاکم بر ایران را درک کند فعالانه با سازمان مجاهدین خلق ایران کار خواهد کرد. و فعالانه و بیتعارف با هر گروهی کار خواهد کرد، یعنی همه گروههای قومی، همانطور که میدانید ایران از طیف گستردهیی از اقوام برخوردار است. و همه گروهای دانشجویی، اتحادیهها و غیره، هر چه که اسمش باشد، اتوبوسرانها برای آزاد، من به آنها کمک خواهم کرد.
حالا من این احساس را بهطور خاص دارم چون در تهیه دو فیلم سهیم بودم. یکی در مورد ریگان بهنام «میعادگاه سرنوشت» و دیگری در مورد پاپ ژان پل دوم و لهستان به نام «9روزی که دنیا را تغییر داد». این ایده که ما نمیتوانیم استراتژی را علیه دیکتاتوری در ایران تکوین کنیم، دیکتاتوری که از نظر اقتصادی ناکارآمد است، مردم خود را سرکوب میکند و بر اساس آنچه من دیدهام اکثریت قریب به اتفاق مردم را که زیر 40سال هستند از دست داده و آنها خواهان تغییر هستند، و اینکه ما نمیتوانیم دور هم گردهم بیاییم و بگوییم که ما همه باید در یک طرف قضیه باشیم برای من به هیچوجه قابل فهم نیست و به همین دلیل بهطور فراحزبی 90 نماینده کنگره آمریکا از قطعنامهیی حمایت میکنند که بهرسمیت شناخته شود سازمان مجاهدین خلق ایران متحدی برای ما در برابر رژیمی است که غیرقابل تحمل است.
و به همین دلیل هم در سنا، رئیس کمیته مسلح، رئیس روابط خارجی در این باره صحبت کردهاند هر دو دموکرات هستند و یکی از آنها کاندید سابق ریاستجمهوری است و من فکر میکنم وقتی به قضیه نگاه کنیم، من یک جمهوریخواه هستم و منصفانه باید گفت سیاست فعلی در سه دوره ریاستجمهوری ادامه داشته است، از کلینتون تا جرج دبلیو بوش و اوباما، بنابراین این یک سیاست ساختاری نشأت گرفته از وزارتخارجه است. و به باور من قابل فهم نیست، من دو توصیه دارم که میخواهم با شما مطرح کنم. و بعد به سؤالات پاسخ خواهم گفت.
من بیشتر عمر حرفهای خود را صرف فکر کردن در مورد راهحلها کردهام و میخواستم درک کنم که چه باید کرد. دو توصیه دارم.
یکی اینکه مردم آمریکا بفهمند تا چه حد موضوع به آمریکا مربوط میشود. چند روز پیش وقتی با برخی صحبت میکردم که خویشاوندانی دارند موضوع ناگهان عوض میشود. داستانی میشود که مردم آمریکا میتوانند بفهمند که چطور احساس خواهند کرد اگر خویشاوندان آنها درگیر قضیه بودند. بسیار مهم است که این موضوع از لحاظ انسانی و نه فقط از جنبه سیاسی مطرح شود.
توصیه دوم من مربوط به سادهلوحی در رابطه با اسلام افراطی و دیکتاتوری حاکم بر ایران میشود. ما باید اطلاعات عمومی و منظم در رابطه با گستردگی کارزار دروغگویی از جانب دیکتاتوری حاکم بر ایران داشته باشیم. وقتی من مطالبی را میبینم و نقل قولهایی را میبینم در واقع قانع هستم که دیکتاتوری حاکم بر ایران این داستانها را بهراه انداخته است. در جامعه آزادی مثل جامعه ما این چالش همیشگی وجود دارد که رژیمهای توتالیتر و دیکتاتوریها میتوانند منابع خود را بسیج کنند و در طول زمان تغییرات ایجاد کنند.
اگر به برخی حامیان رژیم تهران نگاه کنید خواهید دید که آنها روابط مستقیم با رژیم ایران دارند. من فکر میکنم ما بسیار سادهلوحانه برخورد میکنیم که اجازه میدهیم دشمنان ما تا این حد ما را گمراه کنند. من از سؤالات شما استقبال میکنم. این مبارزه طولانی و سختی است میدانم که برخی از شما مدت زیادی درگیر آن بودهاید. من آرزو داشتم که کوتاهتر و راحتتر میبود. اما در آخر فقط میتوانم به شما این را بگویم، ما با دیکتاتوری مواجهیم که از سال ۱۹۷۹ با آمریکا سر جنگ داشته است. ولی ما سعی میکنیم راهی پیدا کنیم تا با آنها تعامل کنیم و آنها بتوانند راههای جدیدی برای جنگ با ما پیدا کنند.
باید به مردم آمریکا آموخت که اخلاقیات با واقعیات میتواند تلاقی پیدا کند و ما سیاستی را نیاز داریم که شدت و تمرکز صحیحی را داشته باشد و تمام عناصر جامعه ایران را که مخالف دیکتاتوری است متحد کند. و از حمایت فعال آمریکا برخوردار باشد که رژیم را تغییر دهد نه اینکه با آن مذاکره کند.
چشمانداز روابط سیاسی آمریکا و ایران، گذشته، حال و آینده، واشینگتن - کلوپ ملی مطبوعات 10سپتامبر ۲۰۱۲ (20شهریور ۱۳۹۱)
در شروع جنگ جهانی دوم بعد از سپتامبر ۱۳۹۳ به جراید انگلیسی از طرف دولت توصیه شده بود تندخویی زیادی در توصیف آلمان از خود بروز ندهند چونکه نمیخواستند تضادها با هیتلر را حادتر کنند و میخواستند با کسانی تعامل کنند که تعامل پذیر نیستند. اگر به وضعیت فعلی و دیکتاتوری حاکم بر ایران هم بنگرید تقریباً همین شکاف را خواهید یافت.
عناصری که اکنون رژیم دیکتاتوری ایران را نمایندگی میکنند از تروریسم دولتی برای تحقق اهدافشان استفاده میکنند. من وقتی صحبتهای احمدینژاد را میشنوم احساس میکنم از ته قلب میخواهد از تسلیحات اتمی استفاده کند و تجربه من از تاریخ این است که وقتی دیکتاتورها میگویند میگویند میخواهند کاری کنند باید حرف آنها را باور کرد.
این یک دیکتاتوری تحمیلی فناتیک بر مردم ایران است اینها عناصری هستند که تغییر نخواهند کرد. آنها قدرت را قبضه نکردهاند تا بعد با وزارتخارجه آمریکا وارد مذاکره شوند و هویت خود را مشخص کنند بنابراین مذاکرات آنها ناصادقانه خواهد بود و آغشته به انواع و اقسام کلمات تعامل جویانه اما تهی از معنا.
در لیبی در برابر قذافی و در سوریه در برابر اسد مخالفان زیادی هستند که ما آنها را نمیشناسیم و آمریکا انواع و اقسام حمایتها را ارائه میدهد و بهوضوح امیدواریم که اسد محو خواهد شد. اما وقتی با دیکتاتوری حاکم بر ایران مواجه میشویم در رابطه با مؤثرترین متحدی که در میان مردم ایران داریم تصمیم گرفتهایم که آنها غیرقابلقبول هستند!
آمریکا اگر خطر دیکتاتوری حاکم بر ایران را درک کند فعالانه با سازمان مجاهدین خلق ایران کار خواهد کرد. به همین دلیل 90 نماینده کنگره آمریکا بهطور فراحزبی از قطعنامهیی حمایت میکنند که بهرسمیت شناخته شود سازمان مجاهدین خلق ایران متحدی برای ما در برابر رژیمی است که غیرقابل تحمل است.
و به همین دلیل در سنای آمریکا نیز رئیس کمیته نیروهای مسلح و رئیس کمیته روابط خارجی در این باره صحبت کردهاند آنها هر دو دموکرات هستند و یکی از آنها کاندید سابق ریاستجمهوری است.
من فکر میکنم ما بسیار سادهلوحانه برخورد میکنیم که اجازه میدهیم دشمنان ما تا این حد ما را گمراه کنند.
ما سیاستی را نیاز داریم که شدت و تمرکز صحیحی داشته باشد و جامعه ایران را که مخالف دیکتاتوری است متحد کند و از حمایت فعال آمریکا برخوردار باشد تا رژیم را تغییر دهد نه اینکه با آن مذاکره کند.
پروفسور ایوان ساشا شیهان - رئیس بخش مذاکرات در دانشگاه بالتیمور:
ظهر شما بهخیر. به کلوپ ملی مطبوعات و جلسه امروز در مورد روابط ایران و آمریکا خوش آمدید. من ایوان ساشا شیهان مدیر برنامه کارشناسی ارشد برنامه مدیریت مذاکرات و حل و فصل تخاصمات در دانشکده امور اجتماعی دانشگاه بالتیمور هستم. افتخار بزرگ و امتیازی برای من است که مهمان برجسته امروزمان را به شما معرفی کنیم. شخصیتی که نیاز به معرفی ندارد. عالیجناب نیوت گینگریچ.
همانطور که گفتم رئیس کنگره نیوت گینگریچ، کسی است که نیازی به معرفی ندارد. ولی من میخواهم در هر حال او را معرفی کنم. و من میباید خاطرنشان کنم که اگر بخواهم به نحو مناسبی دستاوردهای فوقالعاده سیاسی و مسئولتیها رهبری کنندهاش را برای شما بازگو کنم. باید بخش اعظم امروز را صرف آن کنم.
به مدت بیش از 30سال گینگریچ در کانون سیاستهای آمریکا بوده است. و بسیاری سرتیترهای خبری و رهبری محافظهکاران را به خودش اختصاص داده است. و در مورد موضوعات داخلی و بینالمللی که برای آمریکا و جهان حائز اهمیت است ابراز نظر کرده است.
در این راستا، او در بسیاری از مهمترین تصمیمهای دوران ما شرکت داشته است. هر چند که او از نظر حرفهیی یک تاریخدان است، ولی اوقات زیادی را صرف ساختن تاریخ به موازات خواندن درباره تاریخ صرف کرده است. به چند نمونه برای شما اشاره میکنم. دکتر گینگریچ کار خود را بهعنوان یک پروفسور تاریخ و جغرافیا در دانشگاه جورجیای غربی آغاز کرد. در سال ۱۹۷۸ وی بهعنوان عضو مجلس نمایندگان آمریکا انتخاب شد. که حوزه ششم ایالت جورجیا را به مدت 30سال نمایندگی کرد. او یک متحد قابل اتکای پرزیدنت ریگان و کاخ سفید بود و معمار جنبش معاصر محافظهکاران است. از اوایل سال ۱۹۸۹ او بهعنوان ناظم ارشد کنگره فعالیت کرد. و در سال ۱۹۹۴ کتاب قرارداد با آمریکا را نوشت. و رهبری حزب جمهوریخواه را برای به دست گرفتن اکثریت کنگره برای اولین بار بعد از چهار دهه برعهده داشت. بهعنوان رئیس کنگره او قوانین مهمی را به تصویب رساند. که منجر به اصطلاحات در برنامه تأمین اجتماعی، کاهش مالیاتها و یک بودجه متوازن گردید.
واشینگتن تایمز او را رهبری «غیرقابل جایگزین» توصیف کرد. و در سال ۱۹۹۵ مجله تایم او را بهعنوان مرد سال انتخاب کرد. در دادن این افتخار به او آنها نوشتند: «رهبران مسائل را ممکن میسازند، اما یک رهبر استثنایی مسائل را اجتنابناپذیر میکنند». گینگریچ در زمره استثناهاست. گینگریچ 20 کتاب منتشر کرده و 13 کتاب او بهعنوان پرفروشترین کتابها شناخته شدهاند. او امروز یکی از پرطرفدارترین سخنرانها در واشینگتن است و نسبت به سیاست عمومی آمریکا بیش از هر کسی که فکرش را بکنید مسلط است. او زندگی خودش را وقف خدمت به مردم و حفاظت از آزادیها کرده است. بر پایه این اعتقاد که اگر ما گذشته را درک کنیم، میتوانیم از آینده حفاظت کنیم. او سالهای متمادی از سوی کسانی صحبت کرده است که معتقدند به اینکه آزادی بهتری از دیکتاتوری است، اینکه بنیادگرایی آلترناتیو دموکراسی نیست. و اینکه آمریکا باید شانه به شانه کسانی قرار بگیرد که متعهد به حقوقبشر، آیندهیی صلحآمیز و آرمان آزادی هستند.
زمانی که خانم رجوی رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران از سخنگوی کنگره گینگریچ در تابستان امسال در اقامتگاه خودش استقبال کرد، سخنگوی کنگره گینگریچ همبستگیاش را با اپوزیسیون ایران اعلام کرد و بهروشنی درباره ماهیت دیکتاتوری حاکم بر ایران و ضرورت تغییر در ایران صحبت کرد. او اخیراً یک کاندیدای حزب جمهوریخواه برای ریاستجمهوری آمریکا بود بهشدت از سیاست اوباما انتقاد کرد. اگرچه او بهعنوان وجدان محافظهکاران صحبت میکرد اما رهبری او در امور امنیت ملی و تعهدش به آزادی موضوعات حزبی نیستند. خانمها و آقایان وقتی کسی این میزان عنوان دارد و به این اندازه مسئولیت پذیرفته است، پروفسور، نماینده کنگره، رئیس و سخنگوی مجلس نمایندگان، کاندیدای ریاستجمهوری و مشاور ریاست جمهوری، رئیس کمیسیون، شخصیت تراز اول دولتی، نویسنده، آینده نگر و استراتژیست و البته یک همسر و پدر بزرگ. ما به این افراد عنوان عالیجناب را اعطا میکنیم.
خانمها و آقایان، با هم به یک دوست اپوزیسیون ایران و مدافع همه کسانی که معتقد به آزادی هستند خوشآمد میگوییم: عالیجناب گینگریچ.
سخنرانی نیوت گینگریچ - رئیس پیشین کنگره آمریکا و کاندیدای ریاست جمهوری:
از شما بسیار متشکرم. من همیشه نگران اینگونه معرفیهای سنگین هستم. چون تقریباً نصف راه در مورد فردی که سوژه مقدمه است هیجان زده میشوم بعد متوجه میشوم که این فرد خودم هستم و فکر نمیکنم که قابل چنین توصیفاتی باشم. افتخار بزرگی است که در اینجا هستم. من واقعاً فکر میکنم که این زمانی خارقالعاده است. و بسیار از فرصت امروز برای صحبت با شما تشکر میکنم. اما ابتدا میخواهم اسلوب بحث را بچینم. در واقع میخواهم در رابطه با چالش اخلاقیات و واقعیات در جوامع دموکراتیک صحبت کنم. چرا که مستقیماً مربوط میشود به چالش و دشواریهای پیش روی ما در رابطه با وزارتخارجه است. میخواهم دو مثال بزنم. استنلی بالدوین در دهه ۱۹۳۰ و رونالد ریگان در اوایل دهه ۱۹۸۰.
بالدوین یک سیاستمدار بسیار بسیار مشهور انگلیسی بود. بریتانیا در آن زمان درگیر تبعات رکود بزرگ اقتصادی و وضعیت بسیار وخیمی بود. بالدوین به این نتیجهگیری رسید که شما نمیتوانید به مردم بریتانیا حقیقت نهفته در ظهور ادولف هیتلر را بگویید چرا که آنها میل به دوش کشیدن بار مسلح شدن مجدد را نخواهند داشت. بنابراین او بهوضوح و عامدانه مردم بریتانیا را در رابطه با سرعت و روند بازسازی قابلیتهای نظامی «رایش سوم» گمراه کرد.
حال «چرچیل» عموماً یک فرد بسیار سخاوتمندی بود. کارمندان او در حالیکه در سال ۱۹۴۵ در زمان جنگ نخستوزیر بود به او یادآوری کردند که نود و پنجمین سالگرد تولد نخستوزیر اسبق استنلی بالدوین است. آنها پرسیدند: آیا شما نمیخواهید برای او پیام تبریکی بفرستید؟
او پاسخ داد: نمیتوانم میلیونها انسان جان خود را از دست دادند چرا که او از گفتن حقیقت طفره رفت. این البته یک قضاوت بسیار تندی است از مردی که در همان دوران از جانب مطبوعات بهخاطر گرفتن حقیقت مورد حمله قرار گرفته بود. اگر به قضایای آن دوران دهه 30 نگاه کنید، مطبوعات به همان اندازه سیاستمداران انگلیسی عزم جزم کرده بودند که واقعیت را انکار کنند. حتی در اوایل بهار ۱۹۴۰ بعد از اینکه جنگ از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع شده بود.
به جراید انگلیسی از طرف دولت توصیه شده بود که تند خویی زیادی در توصیف مردم آلمان از خود بروز ندهند چون آنها نمیخواهند تضاد را حادتر کنند. این قبل از سقوط فرانسه و کارزار بمباران بود. کلاً این طرز فکر حاکم بود که شاید بتواند راهی را برای تعامل با کسانی که تعامل پذیر نیستند پیدا کرد. و شاید بتوان واقعیتهای هولناک را نادیده گرفت. و شاید بتوان خود را فریب داد که همه چیز درست خواهد شد. در مقابل این تصویر، مجموعه داستانهایی درباره «هورشیو هورنبلوور» که یک کاراکتر ساختگی انگلیسی در نیروی دریایی زمان جنگهای ناپلئون بود وجود دارد. که مورد علاقه من هستند و من مطالب زیادی از آنها آموختهام. این رمان توسط مردی نوشته شده بود که قصد داشت به سفر با کشتی برود و همان صبح تیتری را در روزنامههای سال ۱۹۳۶ دید مبنی بر اینکه هیتلر «راینلند» را مجدداً تصرف کرده و نه انگلیس و نه فرانسه قصد پاسخگویی به این اقدام را ندارند.
او بعدها گفت که در آن روز نتیجهگیری کرد که جنگ آغاز خواهد شد. و بدین معنی خواهد بود که فرانسه سقوط خواهد کرد و همچنین بدین معنی خواهد بود که انگلیس باز هم تنها خواهد ماند، همانطور که علیه ناپلئون تنها مانده بود. بنابراین در سال ۱۹۳۶ این نویسنده شروع به نوشتن یک سری از رمانها نمود در رابطه با یک قهرمان انگلیسی که کاپیتان نیروی دریایی بود و در زمان جنگ علیه ناپلئون که انگلیس تنها بود به صحنه نبرد شتافت. نویسنده میخواست این پیام را منتقل کند که ما زنده خواهیم ماند و بر دشمن غلبه خواهیم کرد.
بنابراین این شکاف وجود داشت بین کسانیکه واقعیت را میدیدند اما در قدرت نبودند و کسانیکه در قدرت بودند اما از دیدن واقعیت امتناع میکردند. من فکر میکنم اگر به وضعیت فعلی و دیکتاتوری در ایران هم نگاه کنید تقریباً همین شکاف را خواهید یافت. همانطور که من هم استدلال میکنم که عناصری که هماکنون رژیم دیکتاتوری ایران را نمایندگی میکنند در مورد اهدافشان راست میگویند. آنها میخواهند ما را شکست بدهند، ما را از خاورمیانه بیرون برانند، و دنیایی را شکل دهند که در قدرت غالب هستند. آنها از ترویسم دولتی برای تحقق این اهداف استفاده میکنند و آنها خیلی واضح و روشن عمل میکنند. و فکر میکنم به این باور دارند. به نظر من آنها رویکرد منافقانه در این موارد ندارند. وقتی من صحبتهای احمدینژاد را میشنوم احساس میکنم که او از ته قلب میخواهد از تسلیحات اتمی استفاده کند. و تجربه من از تاریخ این است که وقتی دیکتاتورها میگویند میخواهند کاری کنند باید حرف آنها را باور کرد.
آنها نمیخواهند فقط سر و صدا کنند. موضع چرچیل و فهم او در رابطه با ماهیت هیتلر هم از نظر اخلاقی صحیح بود. و اگر در سال ۱۹۳۵ اعمال میشد باعث نجات دادن جان میلیونها انسان میگشت. و بدین ترتیب واقعگرایانه هم بود. ما در زمانی هستیم که واشینگتن نوعی در هم برهمی مطلق حکمفرما شده است. بگذارید تازهترین مثال را به شما بگویم.
اگر به کارنامه حرفهای من نگاه کنید خواهید دید که مدت زیادی است که در صحنه حضور دارم. به قول ریگان «من توماس جفرسون را میشناختم». و توماس جفرسون اگر زنده بود علیه دیکتاتوری حاکم بر ایران میایستاد. من مدت زیادی است که در صحنه هستم. من اولین بار در سال ۱۹۷۹ در رابطه با دیکتاتوری حاکم بر ایران احساس نگرانی کردم و بهدلیل بسیار روشن، هر دیکتاتوری که قوانین بینالمللی را نقض کرده و آمریکاییها را 440روز بهعنوان گروگان میگیرد احتمالاً رژیمی خواهد بود که در واقع ظرفیت چشمگیری برای خطرناک شدن دارد. کتاب جدید بقلم باب کپلین منتشر شده است که در رابطه با اهمیت جغرافیا و واقعیتهای طولانی تاریخی توضیح میدهد. ایران کشور بزرگی با منابع وسیع و برخوردار از دینامیسم و غرور و انرژی فرهنگی است. این ایده که میتوان در امن و امان اجازه دهید که یک دیکتاتوری دیوانه خود را از دنیا ایزوله کند و ظهور خطر بزرگ را نادیده بگیرید مستلزم خط بطلان کشیدن بر روی هر آنچه است که ما در رابطه با هزاران سال تاریخ فلات ایران میدانیم. هیچ انضباطی با قلم سلیم ندارد. به جغرافیای آن منطقه نگاه کنید. ایران در تحلیل نهایی بر روی همه جا تاثیر خواهد گذارد، از خلیج فارس، تا افغانستان تا پاکستان و تا آسیای مرکزی، واقعیت این است که ایران کشوری است که هر رهبر جدی در جهان باید از آن اطلاع داشته باشد. و آن را در محاسبات خود قرار دهد و به آن بهطور مستمر فکر کند. بنابراین بهعنوان یک تاریخدان حرفهای من همان سال ۱۹۷۹ نگران این دیکتاتوری بودم. اعمال آنها را در دهه ۱۹۸۰ آنها را در لبنان دیدم و مسلم شده بود که آنها یک عامل پیچیده برای صدور تروریسم شده بودند. الآن هم هیچ چیزی تغییر نکرده است. این دیکتاتوری تحمیلی فناتیک بر مردم ایران است. و دارای ساختار قدرتی است که عزم جزم کرده تا آیندهای را رقم بزند که بهطور کامل برای آمریکا غیرقابلقبول است. بنابراین بخش واقعیت این موضوع باید خیلی واضح و روشن باشد.
اینها عناصری هستند که تغییر نخواهند کرد. آنها قدرت را سی سال پیش قبضه نکردند که بعد با وزارتخارجه آمریکا وارد مذاکرات شوند و هویت خود را مشخص کنند. بنابراین باید پرسید که این مذاکرات چگونخواهند بود؟
به درازا خواهد کشید، ناصادقان خواهند بود و آغشته به انواع و اقسام کلمات تعامل جویانه اما تهی از معنا. استراتژی فعلی دو مشکل دارد، یکی اینکه ما فکر میکنیم آنها تسلیم خواهند شد، و دوم اینکه ما فکر میکنیم که میتوان آنها را بهطور غیرمستقیم تهدید کرد تا ماهیت و ذات خود را تغییر دهند. به نظر من این اتفاقات نخواهد افتاد.
بنابراین یک سناریو آیندهاین خواهد بود که بازی دیپلوماتیک ادامه پیدا کند و آنها به ما همچنان دروغ بگویند. و یک روز صبح بالاخره به بمب اتم دست یابند و من فکر میکنم که خطر بسیار واقعی وجود دارد که آنها از این سلاح استفاده خواهند کرد. و خطر واقعی هم وجود دارد که آنها یکی دو سلاح اتمی خود را «گم» کنند و بگویند اوه خیلی شوک شدیم، یکی از سلاحهای اتمی ما گم شده و ما نمیدانیم چه کار کنیم و اگر در نقطهای از جهان پیدا شود این بهرغم همه تلاشهای ما برای ممانعت از آن بوده است. به نظر من این خطر واقعی است. به یاد داشته باشید که تنها به این خاطر که ما از تجهیزات پیچیده و راهحلهای گران قیمت برخورداریم و میتوانیمICBM بسازیم، معنیاش این نیست که اینها تنها راه حمل سلاح است. میتوان یک سلاح اتمی را در یک کانتینر حمل کرد. در واقع بنیاد رند یک گزارش تهیه کرده در مورد اینکه چه خواهد شد اگر یک سلاح اتمی در کشتی حمل و نقل در «لانگ پیچ» منفجر شود چه خواهد شد. بسیار هولناک است. این یک بازی نیست. این تکرار حوادث 11سپتامبر نخواهد بود بلکه 100 برابر بدتر خواهد بود و اینطور درک خواهید کرد که موضوع از چه اهمیتی برخوردار است.
بنابراین یک آینده کاملاً غیرقابلقبول این است که رژیم ایران به سلاح اتمی دست یابد، ما با تعدادی از کشورهایی که سلاح اتمی داشتهاند زندگی کردهایم. اما رژیمی را نداشتیم که بهطور تهاجمی عزم جزم کرده باشد و بهطور علنی بگوید که میخواهد از سلاح اتمی استفاده کند. و این چیزی است که مربوط به جلسه ما میشود. به اتفاقات دور و بر نگاه کنیم. در لیبی، بسیاری از کسانی وجود دارند که ما میدانیم در عراق علیه آمریکاییها جنگیدند. در لیبی بسیاری از کسانی وجود دارند که ما میدانیم در عراق علیه آمریکاییها جنگیدند. آنها سلاح دریافت میکنند و هواداران قذافی را میکشند. آیا ما آنها را بهعنوان سازمان تروریستی قلمداد میکنیم؟ آیا میگوییم نه نه نباید به آنها دست زد؟
خیر آمریکا به آنها مخفیانه کمک میکند و در برخی موارد بیش از حد کمک میکند. در سوریه افراد زیادی هستند که ما آنها را نمیشناسیم و نیروهای اسد را میکشند. آیا نظرمان این است که این بهوضوح رفتار ناشایسته است! خیر، آمریکا انواع و اقسام حمایتهای مخفیانه ارائه میدهد و بهوضوح امیدواریم که اسد محو خواهد شد. لیبی برای آمریکا خطری محسوب نمیشد. در حقیقت سوریه هم کمی برای اسراییل خطر داشت اما خطر برای آمریکا محسوب نمیشد. اما وقتی با دیکتاتوری مواجه میشویم که خطر برای ما محسوب میشود چه کار میکنیم؟
مؤثرترین متحدی که در میان مردم ایران داریم را ایزوله کردهائیم. و تصمیم گرفتهائیم که آنها غیرقابلقبول هستند. این چیز جدید نیست و در این رابطه انستیتوی انترپرایز در سال ۲۰۰۲ سخنرانی کردم و گفتم که ما نیازمند تغییر بنیادین در فرهنگ سرویس مسئول سیاست خارجی هستیم. وضعیت فعلی اصلاً با عقل سلیم جور در نمیآید. آمریکا اگر خطر دیکتاتوری حاکم بر ایران را درک کند فعالانه با سازمان مجاهدین خلق ایران کار خواهد کرد. و فعالانه و بیتعارف با هر گروهی کار خواهد کرد، یعنی همه گروههای قومی، همانطور که میدانید ایران از طیف گستردهیی از اقوام برخوردار است. و همه گروهای دانشجویی، اتحادیهها و غیره، هر چه که اسمش باشد، اتوبوسرانها برای آزاد، من به آنها کمک خواهم کرد.
حالا من این احساس را بهطور خاص دارم چون در تهیه دو فیلم سهیم بودم. یکی در مورد ریگان بهنام «میعادگاه سرنوشت» و دیگری در مورد پاپ ژان پل دوم و لهستان به نام «9روزی که دنیا را تغییر داد». این ایده که ما نمیتوانیم استراتژی را علیه دیکتاتوری در ایران تکوین کنیم، دیکتاتوری که از نظر اقتصادی ناکارآمد است، مردم خود را سرکوب میکند و بر اساس آنچه من دیدهام اکثریت قریب به اتفاق مردم را که زیر 40سال هستند از دست داده و آنها خواهان تغییر هستند، و اینکه ما نمیتوانیم دور هم گردهم بیاییم و بگوییم که ما همه باید در یک طرف قضیه باشیم برای من به هیچوجه قابل فهم نیست و به همین دلیل بهطور فراحزبی 90 نماینده کنگره آمریکا از قطعنامهیی حمایت میکنند که بهرسمیت شناخته شود سازمان مجاهدین خلق ایران متحدی برای ما در برابر رژیمی است که غیرقابل تحمل است.
و به همین دلیل هم در سنا، رئیس کمیته مسلح، رئیس روابط خارجی در این باره صحبت کردهاند هر دو دموکرات هستند و یکی از آنها کاندید سابق ریاستجمهوری است و من فکر میکنم وقتی به قضیه نگاه کنیم، من یک جمهوریخواه هستم و منصفانه باید گفت سیاست فعلی در سه دوره ریاستجمهوری ادامه داشته است، از کلینتون تا جرج دبلیو بوش و اوباما، بنابراین این یک سیاست ساختاری نشأت گرفته از وزارتخارجه است. و به باور من قابل فهم نیست، من دو توصیه دارم که میخواهم با شما مطرح کنم. و بعد به سؤالات پاسخ خواهم گفت.
من بیشتر عمر حرفهای خود را صرف فکر کردن در مورد راهحلها کردهام و میخواستم درک کنم که چه باید کرد. دو توصیه دارم.
یکی اینکه مردم آمریکا بفهمند تا چه حد موضوع به آمریکا مربوط میشود. چند روز پیش وقتی با برخی صحبت میکردم که خویشاوندانی دارند موضوع ناگهان عوض میشود. داستانی میشود که مردم آمریکا میتوانند بفهمند که چطور احساس خواهند کرد اگر خویشاوندان آنها درگیر قضیه بودند. بسیار مهم است که این موضوع از لحاظ انسانی و نه فقط از جنبه سیاسی مطرح شود.
توصیه دوم من مربوط به سادهلوحی در رابطه با اسلام افراطی و دیکتاتوری حاکم بر ایران میشود. ما باید اطلاعات عمومی و منظم در رابطه با گستردگی کارزار دروغگویی از جانب دیکتاتوری حاکم بر ایران داشته باشیم. وقتی من مطالبی را میبینم و نقل قولهایی را میبینم در واقع قانع هستم که دیکتاتوری حاکم بر ایران این داستانها را بهراه انداخته است. در جامعه آزادی مثل جامعه ما این چالش همیشگی وجود دارد که رژیمهای توتالیتر و دیکتاتوریها میتوانند منابع خود را بسیج کنند و در طول زمان تغییرات ایجاد کنند.
اگر به برخی حامیان رژیم تهران نگاه کنید خواهید دید که آنها روابط مستقیم با رژیم ایران دارند. من فکر میکنم ما بسیار سادهلوحانه برخورد میکنیم که اجازه میدهیم دشمنان ما تا این حد ما را گمراه کنند. من از سؤالات شما استقبال میکنم. این مبارزه طولانی و سختی است میدانم که برخی از شما مدت زیادی درگیر آن بودهاید. من آرزو داشتم که کوتاهتر و راحتتر میبود. اما در آخر فقط میتوانم به شما این را بگویم، ما با دیکتاتوری مواجهیم که از سال ۱۹۷۹ با آمریکا سر جنگ داشته است. ولی ما سعی میکنیم راهی پیدا کنیم تا با آنها تعامل کنیم و آنها بتوانند راههای جدیدی برای جنگ با ما پیدا کنند.
باید به مردم آمریکا آموخت که اخلاقیات با واقعیات میتواند تلاقی پیدا کند و ما سیاستی را نیاز داریم که شدت و تمرکز صحیحی را داشته باشد و تمام عناصر جامعه ایران را که مخالف دیکتاتوری است متحد کند. و از حمایت فعال آمریکا برخوردار باشد که رژیم را تغییر دهد نه اینکه با آن مذاکره کند.