728 x 90

محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتل‌عام ۶۷ در سوئد - ۲۹ بهمن ۱۴۰۰

دادگاه حمید نوری دژخیم - ۲۹بهمن ۱۴۰۰
دادگاه حمید نوری دژخیم - ۲۹بهمن ۱۴۰۰

محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتل‌عام ۶۷ در سوئد - ۲۹بهمن ۱۴۰۰

ادای شهادت محمد ایزدجو

از شاهدان قتل‌عام زندانیان سیاسی در گوهردشت

 

گزیده‌ای از سخنان محمد ایزدجو از شاهدان قتل‌عام، سخنان دادستان، وکلا و مکالمات قاضی- جمعه ۲۹بهمن ۱۴۰۰ – ۱۸فوریه ۲۰۲۲

 

دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون: خوب ما می‌دانیم که شما دهه۶۰ زندان بودید منتهی چرا شما دستگیر و زندانی شدید؟

محمد ایزدجو: با سلام خدمت دادگاه و شما من در سال

۱۳۶۱دی ماه سال۱۳۶۱روز ۲۶دی دستگیر شدم به اتهام همکاری با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران.

‌سازمان چریک‌ها یک سازمان مارکسیستی و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی بود که در دهه۷۰میلادی شکل گرفته در زمان شاه و در جمهوری اسلامی هم مبارزه‌شو علیه جمهوری اسلامی ادامه داد.

 

دادستان: خوب شما محکوم هم شدید؟‌مجازاتی هم گرفتید؟

محمد ایزدجو: بله من خوب همونطور که روشن است برای دادگاه مستقیم به ۲۰۹ در اوین برای شکنجه برده شدم که اطلاعات از من گرفته بشه.

در پاییز ۱۳۶۲ در مهرماه به یک دادگاه چند دقیقه‌ای رفتم با چشم‌بند قاضی و دادستان رو ندیدم و نتیجه اون به‌اصطلاح دادگاه شرعی ۸سال حکم زندان شد برای من.

من از ۲۶دی تا بهمن ۱۳۶۱ در ۲۰۹ بودم. به‌دلیل این‌که در اثر شکنجه تا زانو پایم چرک کرده بود دیگه کابل نمی‌توانستند بزنند و من را به انفرادی‌های گوهردشت منتقل کردند؟ در اثر شکنجه تا زانویم عفونت بالا آمده بود سیاه کرده بود. از ۱۰بهمن ۱۳۶۱تا اول یا دوم تیر تاریخ روز را مطمئن نیستم ۱۳۶۲در انفرادی و در حقیقت زیر بازجویی بودم ادامه بازجویی.

 

دادستان: حالا خودتون هیچ مشاهداتی از اعدامهای شهریور یعنی از این بازه زمانی خودتون مشاهداتی شخصاً دارید؟

محمد ایزدجو: من روز ۹شهریور ۶صبح حمید نصیری خبر مورس رو که از بندهای دیگه رسیده بود برای اعدامها به من داد. بلافاصله ما سعی کردیم به بچه‌های دیگه به زندانیهای دیگه خبر بدیم چون حمید نصیری که داشت به من خبر می‌داد توسط پاسدارها صدا شده بود و از بند خارج شده بود. حمید نصیری همون روز ۹شهریور به‌دار آویخته شد

از بند که می‌آمدیم بیرون یک محوطه‌ای بود که کوچک بود به سالن اصلی هنوز وارد نمی‌شدیم، ‌بعد اونجا یک میز کوچکی بود لشگری نشسته بود و آقای عباسی کنارش ایستاده بود. از من سؤال کردند که یعنی لشگری سؤال کرد که: مسلمون هستی؟‌نماز میخونی؟ که جواب اینها، جواب نمیدم بود، من در حقیقت به این سؤالات پاسخ نمی‌دادم به‌عنوان این‌که تفتیش عقایده. از کسانی‌که بعداً شنیدم گفته بودند مسلمونی بعدش پرسیده بودند که جمهوری اسلامی را قبول داری یا نه؟‌و مصاحبه می‌کنی یا نه؟ بر اساس نوع پاسخ سه دسته از زندانیان در حقیقت در بند ما جدا شدند. یک دسته از زندانیان که از مارکسیسم دفاع می‌کردند و رژیم جمهوری اسلامی را مخالف بودند و صریحاً اینرا بیان می‌کردند، برای نمونه مجید ایوانی جزو این زندانیان بود. دسته دوم همونطور که من گفتم به‌عنوان تفتیش عقاید به سؤالات مذهبی و سیاسی در زندان پاسخ نمی‌داد. دسته سوم با توجه به‌این‌که میدونست رژیم مذهبیه، می‌گفت مسلمانم و بر اساس این دسته‌بندی، در حقیقت دسته ۱و۲ و بخشی از دسته ۳ حتی به‌طرفی که برای دادگاه بود. یعنی به سالن بیرون آورده شدند که به‌طرف این دادگاه هیأت مرگ بروند.

 

دادستان: شما می‌تونید او لحظه‌ای که عباسی رو می‌بینید اونو برای من توضیح بدید که چجوری می‌بینید؟

محمد ایزدجو: او ایستاده و روش به طرف لشکری بود و همونطور که من توصیف کردم اغلب می‌دیدم که یه خمی یا قوزی روی شونه‌اش هست موقعی که و همین مشغول این بود که بعد از این‌که لشکری سؤالها رو می‌کرد بچه‌ها رو ببره تو راهرو به جاهایی که به‌اصطلاح قرار بود از قبل بزارن که برای دادگاه هیأت مرگ.

 

دادستان: وقتی که گفتین که عباسی مشغول اون کار بود می‌تونید بگید که کارش اونجا چی بود؟‌وظیفه‌اش اونجا چی بود؟

محمد ایزدجو: اون زندانیهای رو حداقل اون چیزی که من دیدم به طرف سالن اصلی که توی یه صفی ما منتظر بودیم به طرف اون هیأت مرگ بریم اتاقی که هیأت مرگ توش نشسته بود ما رو می‌نشاند بعد قسمت دیگه‌ای که از ذهنم پاک نمیشه این‌که افراد رو به طرف سالن آمفی‌تئاتر می‌برد.

من در مورد این‌که چند نفری فقط موقعی که کنار راهرو بودم یکبار دیدم که آقای عباسی ۳ یا ۴نفر را داره به طرف آمفی‌تئاتر می‌بره علاوه بر این دومین موردی را که می‌خواهم بگم و برای من خیلی مهمه. داود لشکری دو نفر را از داخل صفی که بایستی میرفتند به طرف هیأت مرگ جدا کرد و نفر اول مصطفی فرهادی بود از سازمان راه‌کارگر و نفر دوم من اسمش را فراموش کرده بودم خیلی تو این ماهها رویم فشار بود تا چند هفته پیش توانستم اسم را با تصویر یکی کنم اون علیرضا کیایی عضو سابق سازمان چریک‌هایی فدایی خلق ایران که بعدها به اکثریت پیوست. آنها را بدون این‌که به هیأت مرگ بروند آقای لشکری جدا کرد و تحویل آقای عباسی داد و آقای عباسی آنها را به طرف آمفی‌تئاتر گوهردشت برد. این دو نفر.

 

دادستان: آیا شما رو نزد هیأت بردن یا خیر؟

محمد ایزدجو: بله من به روبه‌روی هیأت برده شدم اونجا کسانی که تونستن بشناسم نیری، اشراقی، و ناصریان بود.

 

دادستان: خیلی خوب حالا شما اومدین نزد هیأت هستین بعد چی شد؟

محمد ایزدجو: اونها سؤالات رو نیری شروع کرد. همون سؤالات که بیرون پرسیده شده بود که مسلمون هستی یا نیستی؟ نماز میخونی یا نه؟ من در دور اول همونطور که به‌اصطلاح پاسخ رو امتناع کرده بودم گفتم من به این سؤالات جواب نمیدم. بعد شروع کرد به نیری به این سؤال که آیا به مشهد رفتی؟ مشهد یه شهر مذهبیه که یکی از امامان شیعه اونجا دفنه. بعد از من پرسید آیا اشهد خوندی تا حالا؟ و سؤالاتی از این دست که که متوجه شدم اینها به هر دلیلی دارن تلاش می‌کنن به‌خاطر مرتد بودن یا نامسلمون بودن حکم اعدام رو برای من صادر بکنن.

من بعد از این لحظه تصمیم را در دادگاه عوض کردم گفتم که من مذهب ندارم هیچ موقع نداشتم

نیری مرا بیرون انداخت نیری ناصریان گفتند بلند شو برو بیرون. بعد دوباره من کف زمین نشسته بودم یعنی آن دور قبلی هم منظور از نشستن من کف زمین نشسته بودم صندلی یا چیزی نبود روی کف زمین کنار سالن نشسته بودم.

صندلی یا چیزی نبود کف زمین کنار سالن نشسته بودم. از کنار به‌اصطلاح چشم‌بندم می‌دیدم که یه تعداد یه کاغذهایی زیر دستشونه و می‌نویسن فکر کردم وصیت نامه اس. منتظر بودم که یکی از این کاغذها بدن که منم به‌اصطلاح وصیتنامه رو بنویسم و به طرف آمفی‌تئاتر حرکت کنیم که‌دار بزنن. اما تا تقریباً تا غروب که آنجا نشسته بودیم هیچی به من ندادن. طرفهای غروب صف ما رو بردن توی یکی از فرعیهای گوهردشت. . ۲۸نفر تو فرعی بودیم تازه چشم‌بندها رو بالا زده بودیم که در فرعی رو ناصریان باز کرد و لشکری رو هم من دیدم اونجا یک عالمه پاسدار هم بودن ولی من فقط این دوتا چهره خاطرمه. یک تخت گذاشته بودن بیرون تخت فلزی بدون تشک، ‌بیرون این فرعی تو سالن و این‌که برای هروعده نماز حکم ما ده ضربه شلاق بود. تا اون موقع یعنی از صبح تا عصر که حکم مارو نوشته بودن ۴بار وعده نماز گذشته بود یعنی ۴۰ضربه شلاق باید به هر کدوم از ما می‌زدند. در حقیقت اینها در دو وعده بیست تا بیست شلاق زدند موقع شلاق‌زدن همه پاسدارها به نوبت باید ما رو می‌زدن. در حین شلاق‌زدن ناصریان گفت رفیقاتونو همین الآن تو همین جا تو آمفی‌تئاتر آمفی‌تئاتر رو نگفت ولی گفت همین جا دار زدیم. حکم شما هم مرتد ملیه و بایستی یا اسلام رو بپذیرید یا هر روز تعزیر حربی دارید.

من دیالوگی که مشخص الآن تو ذهنم میاد رو الآن میگم. ناصریان گفت امام گفته مرتد و محارب در زندان زنده نماند. ما شما رو این‌قدر می‌زنیم که یا مسلمان بشید یا بمیرید. یه پاسدار دیگه که من نمی‌دونم کی بود و من فقط صداشو شنیدم گفت به این میگن تعزیر حربی با تمسخر.

 

دادستان: خوب حالا سؤالی دارم شاید سخت باشه جواب دادنش ولی از این بند شما که ۷۴نفر بودند چند نفرشان در نهایت اعدام شدند اگر می‌توانید به من بگویید به‌زعم شما چند نفر اعدام شدند؟

محمد ایزدجو: آماری که تو ذهنم هست ۴۲ یا ۴۳نفره.

 

دادستان: برای اطلاع دادگاه میگم که مجید ایوانی لیست سی شماره ۵ همایون آزادی تو همون لیست شماره ۱۷ بهزاد عمرانی ۱۹ تو همون لیست. تعریف کردین که همایون آزادی دهم شهریور، مجید ایوانی و بهزاد عمرانی در نهم شهریور اعدام شدند. این‌که گفتین مجید ایوانی بهزاد عمرانی در نهم شهریور اعدام شدند از کجا می‌دانید منبع اطلاعاتتان کجاست؟

محمد ایزدجو: آنها آخرین خبری که داشتیم از دادگاه که آمدند مستقیم به طرف آمفی‌تئاتر برده شدند چون همینجوری تکه‌تکه بچه‌های جاهای مختلف نشسته بودند. همایون آزادی تا ۹شهریور توی یکی از فرعیها زنده بوده یکی از بچه‌هایی که باهاش صحبت کردم باهاش توی اون سلول بوده فردا نوبت دادگاهش میرسه دارش می‌زنند.

 

وکیل کنت لوئیس: خوب بعد شما در مورد نماز صحبت کردید مجازات در واقع تنبیه و مجازات برای نخواندن نمازتان برای هر وعده نماز ۱۰ضربه شلاق در مورد این صحبت کردید. خوب شما گفتید این یک نوع مجازات جنگی بود که می‌گفتن یا اسلام یا میمیرین. خوب ولی شخصاً خودتون شخص شما بعینه آیا کسی رو دیدین که زیر این ضربات شلاق ظرف مدتی که اینها متحمل این شلاق خوردن بودند که متحمل می‌شدند این ضربات رو خودشون مردن فوت کردن جان سپردند یا نه؟

محمد ایزدجو: من از جلیل شهبازی داخل زندان میدونم خودکشی کرد بعد از اولین سری که شلاقها شروع شد، مسعود باختری در اوین زیر شلاق تا اونجایی که میدونیم کشته شد.

 

وکیل هسل بری: خوب بعد ببینید حالا مجید ایوانی که ایشون هم سلول شما بوده در ۹شهریور خوب آخرین چیزی که شما از مجید ایوانی می‌بینید یا به یاد دارید به‌جا می‌آورید چی بود؟

محمد ایزدجو: ساعت ۸-۸۳۰ که وضع معلوم بود و در را باز کردند گفتن چشم‌بند بزنید بیایید بیرون با بچه‌ها وداع می‌کردیم با مجید هم همدیگر را بغل کردیم، با زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم از هم جدا شدیم.

 

وکیل هسل بری: شما گفتین ایشون وقتی لشکری ازش پرسیده بود سر موضعش یعنی سر عقاید خودش موضعش ایستاده بود آن موقع سؤال من اینه که شما اینرا از کجا می‌دانید؟

محمد ایزدجو: این را نه در مورد لشکری در مورد در حقیقت دادگاه یا بی‌دادگاه هر چی اسمش را می‌گذاری اون هیأت مرگ بودند فردی که پشت در دادگاه نشسته بود از مشاجره‌ای که بین مجید و هیأت بود متوجه شده بود.

من و مجید تقریباً دو سال سه سال باهم هم اتاق بودیم خصوصی‌ترین چیزهای همدیگر را می‌دانستیم بحثهای سیاسی همدیگر را می‌دانستیم مجید در دوره باز جویی خودش در سال۶۴ یک کلمه بازجویی پس نداده بود. او را چنان شکنجه وحشتناکی کرده بودند موقعی که با برانکارد بیهوش داشتند به بیمارستان می‌بردنش از اون عکس گرفته بودند به بقیه نشان می‌دادند که اگر حرف نزنید مثل مجید به‌اصطلاح شکنجه خواهید شد.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/2389d52c-f652-48e6-b41d-c40f1f80fe63"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات