دردهای یک پدر مغازهدار در سرزمین نفت و ثروت
مأمور اداره برق: عزیزم قبض برق ... نامفهوم... ۸۷۸ هم بدهی ات است ۵۲۸تومن هم بدهی گذشته است قبضش آمده پرداخت نکردی الآن دستور قطع برق را دادند چکار کنیم؟
پدر مغازهدار: مگر خود آقای وزیر بهداشت مگر خود رئیسجمهور مگه نمیدونم هر کدام از این سران مگه نگفتن بروید خانههایتان کرونا آمده من که فریزر دارم پر بستنی من که سوسیس و ماست و لبنیات دارم من چکار باید بکنم اینه که نمیتونستم خاموش کنم بروم توی خانهام خب بدون اون درآمد من آمدم اینجا بفرمائید.
مأمور اداره برق: اینها هم یک تایمی دادند...
پدر مغازهدار: عزیز تایم به چه درد من میخورد وقتی من درآمدی ندارم تایم میخواهم چکار، یک میلیون تومان دادند این یک میلیون تومان هم صدقه دادند بابا کشوری که ا ینهمه پولداره نفت گاز فلان یک مشت از خدا بیخبر اصلاً خدا را چکار داریم ما یک مشت نیرز یک مشت الاغ یک مشت نفهم دارند با مردم چکار میکنند بندهیی که رفتم خانه بهدستور خود دولت بوده بروم خانه الآن باید بیایم چه پولی را بدم وقتی که من درآمدی نداشتم عزیز من.
مأمور اداره برق: ما مأموریم و معذور.
پدر مغازهدار: شما را من کاری ندارم ماموری و معذور منهم فلسطینی نیستم شما هم اسراییلی نیستی مگه من با ملت غزه مگه من با ملت نمیدانم مگه چه فرقی میکنم منم انسانم چطورکه جمهوری اسلامی برای غزه برای لبنان برای سوریه برای عراق مدرسه میسازه نمیدانم بیمارستان میسازه من یک تست کرونا برم باید دویست هزار تومان پول بدم.
مأمور اداره برق: من نمیدانم چکار باید بکنیم.
پدر مغازهدار: چقدر باید بکنم.
مأمور اداره برق: شما تشریف بیار اداره برق اگر ...
پدر مغازهدار: آخه اداره برق هم میگه من مامورم و معذورم نمیدونم اون یکی هم میگه شورای شهر هم همین را میگه امام جمعه هم همین را میگه اصلاً رهبر مملکت هم میگه دست من نیست پس دست کیه دست روسیه است دست چین است خب اعلام کنید که دست آنها است بابا مملکت به باد دادید.
مأمور اداره برق: خوب حاجی چیزی بود که ما باید به شما ابلاغ میکردیم وظیفه ما بود من تا اینجا به تو گفتیم.
پدر مغازهدار: عزیز من با شخص شما مشکلی ندارم.
مأمور اداره برق: ما یک سربازیم متوجهیی ما یک سربازیم باید بگویم چشم.
پدر مغازهدار: نه نه نگو سرباز.
مأمور اداره برق: یک چیزی داریم میگیریم باید بگیم چشم.
پدر مغازهدار: عزیز شما شما هم شما ببین.
مأمور اداره برق: اگر بگویند ... نا مفهوم... باید بگم چشم همین کار را آنجا میکنم به شما ابلاغ میکنم که آقا اینجوری.
پدر مغازهدار: عزیز بگذار یک چیزی بهت بگم نه دنیا آنقدر شیرینه و نه آخرت و عقبا آنقدر تلخه مرگ آنقدر تلخه که من بخوام شرفم را بگذارم آخه اینکه مامورم و معذورم که حرف نیست ببین من مثل خودتم من هم یک آدمم اگر قرار باشه که نمیدونم اینجور آخه پولی که نباشه شما این برق را میخواهی قطع کنی خیلی خوب قطع کن و من بیکار میشم بعد بزهکار میشم بعد باید برم زن و بچهام خرج دارم باید برم از چه راهی تهیه کنم همین الآن هم با ترس و لرز من دارم میآیم اینجا کار میکنم از کرونا.
مأمور اداره برق: حالا میخواهی من صحبت میکنم آنجا ببین اگه ...
پدر مغازهدار: پس اقدامتون کو بابا مردم دارند بیچاره میشوند مردم نان شب ندارند بخورند خسته شدم بخدا دیگه نمیدونم چی بگم.
مأمور اداره برق: حالا انشاالله.
پدر مغازهدار: آقا با انشاالله ماشاالله درست نمیشود.
صدای یک مرد سوم: آمدند برق مغازهدار را قطع کنند.