در قسمتهای پیشین کتاب «بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ» نوشته مهندس نصرالله اسماعیلزاده کارشناس ارشد در مهندسی و طراحی سیستمهای ارتباطات، عضو شورای ملی مقاومت ایران که در جریان ضربه ساواک به سازمان مجاهدین در سال۵۰ دستگیر شده و همراه با مجاهدین دو سال در زندان بوده را به اطلاعتون رسوندیم.
در قسمتهای پیشین گفته شد که ساواک چگونه با تعقیب آقای اسماعیلزاده و شهید گرانقدر عبدالرسول مشکینفام، به پایگاه مخفی بنیانگذار مجاهدین محمد حنیفنژاد رسید.
پایگاهی که تنها حنیفنژاد به اضافه همراهانش مجاهد شهید عطا حاج محمودیان، مجاهد خلق محمد حیاتی از مسئولان فعلی سازمان، شهید والامقام رسول مشکینفام و دو سه نفر دیگر از اعضای جدیداً از خارج برگشته سازمان که در اون ساکن بودند از آن اطلاع داشتند.
اکنون ادامه کتاب:
دستگیری حنیف:
صبح روز بعد در ساعت حدود ۶ بامداد در روز اول ماه رمضان عملیات خودشان را شروع کردند. زنگ خانه به صدا در آمد. من از پشتبام خواستم فرار کنم اما دو خانه در دو طرف خانهای که من در آن بودم، را اشغال کرده بودند. بر روی پشتبام یکی از خانهها، سرگرد عصار سرکرده تعقیب و دستگیری و تعدادی دیگر از جانیان ساواک با مسلسل موضع گرفته بودند و بهمحض اینکه در پشتبام را باز کردم با نشانه رفتن سلاح هایشان به سمت من آمدند. پریدم به سمت دیگر بروم آنجا هم گروه دیگری سلاح کشیدند و بر روی سرم ریختند و من را دستگیر کردند.
در قسمت جنوب خانه در پادگان نیروی هوایی در ۲۷متری خاتم و در دو سر کوچه هم نیرو چیده بودند. ساواک فکر میکرد، ممکن است محمد آقا هم در همین خانه باشد به همین خاطر با آرایشی آمده بودند که امکان هیچگونه فرار نباشد.
وقتی مرا همراه با برادرم و دوست برادرم (که تصادفا به آن خانه برای دیدار آمده بود) به پادگان نیروی هوایی که در حدود ۲۰ متری خانه بردند. عصار در همان لحظات اول سراغ محمدآقا را گرفت و فریاد میزد کجاست؟ گفتم من نمیدانم. او شروع به ناسزاگویی کرد و من هم جواب شایستهاش را دادم. عصار در حالی که دستم را از پشت دست بند زده بودند با وارد کردن ضربات و با نیشخند گفت؛ آقای مهندس وقتی رفتیم اوین، جواب این خوش نفسی هایت را باید پس بدی. وقتی استخوان کتفت از گوشت و پوست زد بیرون بلبل زبونی ات بسته میشه!. سپس بلا فاصله با بیسیم اطلاع داد که محمد آقا در این خانه نبوده است. متعاقباً مرا در عقب خودرو پژو با دو مأمور در کنارم و دو مأمور در جلو به اوین بردند، در طول مسیر پتویی روی سرم انداخته بودند که افراد را نبینم یا مسیر را یاد نگیرم. وقتی وارد زندان اوین شدیم و خودرو توقف کرد، بازجو اخوان (کریم باصری که به او حاجی میگفتند) پتو را از روی سرم برداشت و نگاه کرد گفت این نیست (منظورش محمد آقا بود) گفت ببریدش.
در همین موقع ماشین دیگری آمد و محمد آقا را از آن پیاده کردند و بازجو اخوان به سمت آن خودرو رفت و محمد آقا را شناخت.
بعدها وقتی در زندان قضایا را با تمام جزئیاتش بهطور جمعی بررسی کردیم، دیگر هیچ تردیدی نبود که ساواک فقط در شب قبل از دستگیری از طریق تعقیب و مراقبت رسول توانسته بود به محل اقامت محمدآقا که در بدر دنبال او بودند برسد. در آن زمان فاکتهایی که همه دستاندرکاران از جمله خود محمد آقا ارائه میداد، مؤید همین امر بود.
همه کسانی که در زمان شاه با سازمان مجاهدین و تاریخچه آن آشنا بودهاند بهخوبی مطلع هستند که مسعود در گروه ایدئولوژی با شهید بنیانگذار محمد آقا بود. نشستهای مرکزیت و گروه ایدئولوژی، با حضور محمد آقا تا سال۴۸ در خانه ۴۴۴ بولوار،
همچنین در پایگاه شهید علی میهندوست در حوالی میدان ۲۴اسفند، و از سال۴۸ به بعد در خانه گلشن (چهارراه باستان) تشکیل میشد.
خانه گلشن در روز اول شهریور مورد حمله ساواک قرار گرفت و شهید علی باکری (بهروز) و همه کسانی که در آنجا بودند دستگیر شدند.
محمد آقا از حسن تصادف، ساعتی دیرتر میخواست به این خانه برود که متوجه میشود علامت سلامتی وجود ندارد یعنی خانه سالم نیست و وارد نمیشود.
مسعود علاوه بر گروه ایدئولوژی، یک گروه مستقل تحت مسئولیت داشت که برخی از آنها روز اول شهریور در پایگاه خودشان در یکی از کوچههای خیابان خوش دستگیر شدند.
۴۳سال بعد از سال۱۳۵۰، پرویز معتمد مأمور تیم ضربت و شنود و شکار مبارزین بر علیه دیکتاتوری شاه که بهگفته و ادعای خودش مثلاً برای دریافت مدارک برای فروش خانه و دریافت ۳۴۸ماه حقوق معوقه در تاریخ فوریه ۲۰۰۸ به سفارت رژیم در پاریس مراجعه میکند، برای همکاری او با رژیم، مأمور ویژه اطلاعات سپاه به دیدارش میآید و مهمترین شرط پرداخت حقوق و معامله خانه را، کار برای تلاشی تشکیلات مجاهدین در اشرف و در فرانسه قرار میدهد. پرویز معتمد در مصاحبههای خود در نوامبر ۲۰۱۴ میگوید که شرط را با رعایت کامل امنیتی میپذیرد.