اون طرف میدون ماشینهای زرهی، یگان ویژه ضدشورش رو پیاده کردن
من با چند نفر، وارد کوچه کناری شدم تا به ضلع دوم میدون برسم. همین که نیروهای ضدشورش نزدیک شدن فریاد بیشرف بیشرف بلند شد.
اومدم جابهجا شم زمین خوردم، ۴-۳ تا مزدور با چوب و باتون به جونم افتادند. وقتی مطمئن شدن دیگه نمیتونم تکون بخورم ولم کردن.
و من در حالی که پام آسیب دید و استخوون آرنج دستم شکست، لنگ لنگان اومدم خونه.
امروز ۲سال از اون ماجرا میگذره
جلوی آینه میایستم به تصویر تو آینه خیره میشم
قامت و قیافم حاصل ژن هاییه که از طریق وراثت به من رسیدن،
عینکمو به چشم میزنم، کلاهمو سرم میذارم و نقابمو بالاتر میکشم. این همون تصویریه که دوستش دارم چون بیانگر قامت و غیرتیه که خودم انتخاب کردم. همونه که هستم.
دیگه اسم شناسنامه برام اهمیت نداره چون اون انتخاب پدرم بود، مهم اینه که الآن فعالیتهای من با اسم کانون شورشی سردار شهید موسی خیابانی ثبت میشه.
اسمی که دشمن با شنیدنش هنوز هم که هنوز به خودش میلرزه
حالا زندگیم تو تمام لحظاتش با شورش و شوریدن همراه شده
زندگی رو شاید بشه مجموعه لحظاتی دونست که انسان انتخاب میکنه. انتخابهای کوچیک، مثل انتخاب مسیری که هر روز طی میکنیم یا انتخاب رنگ لباس. البته اینا به مرور تبدیل به عادت میشه و انتخاب رنگ میبازه. اما کسیکه مبارزه میکنه بیشتر از دیگران از موهبت آزادی و اختیار بهره میبره
چون انتخابهایی زیادی سرراهشه. میتونه تسلیم بشه میتونه بترسه یا شورش کنه.
به همین خاطر از روزی که اولین ارتباطمو با مجاهدین گرفتم ارزش زندگیمو بیشتر فهمیدم.
شاید فکر کنید با انتخاب این زندگی، دل کندن از اون برایم خیلی سخته اما هدفی که ارزش این زندگیرو قشنگ کرده همه چیزرو برام آسون میکنه.
دیگه واسه من دستگیری و شکنجه هم سخت و شکننده نیست میدونم بهخاطر آزادی مردممه. پس با هر سختی، قبل از آونکه بشکنم رشد میکنم و خالصتر میشم
مثل آرنج دستم که شکست و امروز بهش افتخار میکنم و با همون دست روی دیوارهای شهر شعار مرگ بر خامنهای مینویسم و برای هر شرایطی حاضرم
حاضر حاضر حاضر
کانون شورشی سردار خیابانی