آخرین پستی که ستار، در پاسخ به تهدید وزارت اطلاعات، روی وبلاگش گذاشت:
«بنده و امثال من وطنفروش نیستیم، عاشق ملت خود هستیم، شما هستید که بیگانهپرست و وطنفروش هستید.
شما اگر از اطلاعرسانی هراس دارید؟ یا از حکومت کنارهگیری کنید و یا ظلم نکنید. شما بازداشت نکنید، شکنجه ندهید، سلاخی نکنید تا اطلاعرسانی هم نشود...
هرکس در اطلاعرسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است! چون شما نوبت به نوبت هر کسی که صدای مخالفت بلند کند، قصد ساکت کردن آن را دارید، حتی اگر این ابراز مخالفت در گوشهٴ خلوت خانوادگی افراد باشد. پس ما را از تهدیدات خود نترسانید چون ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن، ما را از اطلاعرسانی کردن باز نمیدارد. اگر شعار شما این است که ما بازداشت میکنیم، شکنجه میدهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاعرسانی نکنید! شعار ما هم این است. پابه میدان گذاشتیم در این مبارزه یا از قفس تن رهایی مییابیم یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم.»
زنده و پاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران.
4سال گذشت. هنوز حرفش جدید است و در هر جمله یک پیام و یک درس و حرف جدید دیده میشود. شاید بتوانیم همهٴ حرف را در 4کلمه خلاصه کنیم:
عشق؛ عاشق ملت خود هستیم.
شکستن سکوت؛ هرکس در اطلاعرسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است!
شکستن دیوار ترس؛ دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن ما را از اطلاعرسانی کردن باز نمیدارد.
فدا؛ یا از قفس تن رهایی مییابیم یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم... جانم فدای ایران.
میگوید روزگار سکوت و بیحسی در برابر این همه جنایت و مصیبت بهسر رسید و باید رفت. میگوید برای رفتن و شکفتن و برای رسیدن به آزادی باید قدم برداشت و دیوار بلند سکوت را شکست.
چگونه؟
باید عاشق شد؛ با انگیزههای فردی نمیشود با دیو جنگید. برد انتقام و کینه کشی و انگیزههای فردی محدود است و دیو نمیافتد. باید با سلاح نیرومند عشق وارد شد؛ با سلاح عشق میتوان تا به آخر رفت. دیو با سلاح تهدید و ایجاد تردید و ترس میتازد و با هر سکوت و بیتفاوتی یک گام پیش میآید. اما با آتش عشق میتوانیم سایهٴ سیاه ترس و تردید را نابود کنیم. باید برای نجات از دست هیولا دست در جیب کرد و پرداخت. بدون فدا و پرداخت بها، فرشته آزادی به خانه نمیآید. ستار عاشقانه تاخت و جانانه جانش را در مسیر آزادی و نجات مردم در طبق اخلاص گذاشت. میگوید «در این مبارزه، یا از قفسِ تن رهایی مییابیم، یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم»
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
این آخرین پیام و حرفش بود که در وبلاگش گذاشت و حالا نگاهی به آخرین صحنه:
میگویند بازجو با تمام قدرت تازیانه را بر پیکرش فرود میآورد و او با لبخند، تمام هیبت و قدرتشان را به سخره میگرفت. این غرور و غیرت؛ نشانه و قدرت عشق است که دشمن را میمیراند و دوست را زنده میکند.
شعلهٴ فروزان پاک روان در وصف صحنههای بازجوییاش مینویسد:
تازیانه تا عرش بالا میرفت
و او باز میخندید
عرق از سر و روی تازیانه میبارید
و او میخندید...
به قول حافظ:
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
هیولا برایش نوشته بود که خفهات میکنیم و دهانت را میبندیم اما ستار مقاومت کرد و اینگونه بود که اسرار غمش در دهان خاص و عام افتاد. وزارت اطلاعات در جمعبندی این شکست گفته بود او فرد ناشناختهای بود و چند نفر بیشتر وبلاگش را نمیخواندند، اما حالا میلیونها نفر با او و وبلاگش آشنا شدند. ستار قیمت را از خودش داد و بیشترین قیمت را از وزارت خونخوار اطلاعات گرفت. او بذری شد که در دستان هزاران جوان رویید. نخستین گوهری که در این تاریکی درخشید و جوشید و گل کرد مادرش گوهر عشقی بود؛ گوهری که از همان شعله و همان عشق رویید و زبان هزار ستار شد. مادر طی بیانیهیی که در شبکههای اینترنت انتشار یافت نوشت:
زمانهی عجیبی است! پول نفت و مالیات مردم را خرج خرید شلاق میکنند تا فرزندان این سرزمین را به جرم شادمانی حد زنند! دکتر معالج فرزندم را که در زندان آثار شکنجه را تأیید کرده بود، به جرم صداقت و داشتن شرافت محکوم میکنند.
«بی شرافتان هم پیاله خویش را که میلیارد میلیارد دزدی میکنند، نه تنها محکوم نمیکنند، بلکه سکوتی عمیق حاکم میکنند تا نکند کثافت کاریهایشان برملا شود.
کارگران شریف و زحمتکش را به جرم طلب حق خود شلاق میزنند، تا درس عبرتی باشد برای دیگر حق جویان، اما زهی خیال باطل. بر دستان کارگران بوسه باید زد نه شلاق بر تن رنجورشان.»
گوهر ساکت نمینشیند و همچنان در تاریکی و سرما شعله میشود و میدرخشد. تا آنجا که وزارت اطلاعات که روزی هیبتش را به رخ میکشید عاجزانه درخواست میکند بیا و 700 میلیون بگیر و بگو ستار در تصادف کشته شد و... اما مادر ضمن افشای پیشنهاد بزدلانه وزارت بدنام، پیام ضعف و ناتوانی دشمنان در برابر مقاومت مردم و زندانیان را در سراسر ایران و جهان منتشر میکند.
هر چه مأموران اطلاعات بیشتر تهدید کردند گوهر بیشتر درخشید و فریادش را بیشتر کرد. بله! این صدای ناآرام مادر است که آرام نمیگیرد:
من گوهر عشقی، سکوت شکنجه را در هم میشکنم! زندگی را به مردم باز گردانید. حاکمی که فکر میکند با ایجاد رعب و وحشت میتواند مردم را ساکت و دین خدا را گسترش دهد نه دین دارد و نه عدالت برای ادامه حاکمیت. فرزندان این سر زمینِ گرفتار شده به بلای جهالت حاکمان، حق زیستن دارند و هیچکس یارای گرفتن این حق طبیعی را ندارد... بهعنوان یک مادر میگویم بیشک مادران شما از زایشتان شرمسارند و نفرین ابدی بر شما خواهند کرد. دین خدا را دستمایه فروتنی کنید نه فرومایگی. و اما فقهای دین شرمتان باد از سکوت ننگین امروزتان. نفرین خدا بر خود فروختگان و ترس زدگان از دیکتاتوری.
نه! این صدای ستار است. ستاری که در مقاومتش تکثیر شد. دو هفته بعد از شهادتش _29آبان 91 _ غلامرضا خسروی و چند تن از زندانیان سیاسی طی بیانیهیی از بند 350 _که پس از قیام و شهادت غلامرضا به اشرف 350 معروف شد_ نوشتند:
جوان غیور، ستار قهرمان جان بداد، او را کوفته و زخمی و مضطرب تحویل بند ۳۵۰ اوین دادند میگفت... خیلی شکنجه شدم، آویزانم کردند، بهسر و شکمم میکوبیدند، فحش و توهین و ضرب و شتم بود که میبارید، بدنم درد میکند، باز هم فردا به پلیس فتا میبرندم، بگویید چه کار کنم که زیر شکنجه طاقت بیاورم، به مادرم گفتهام که اگر من شهید شدم، غصهدار نباشید و افتخارکنید...
/
راستی رمز این شکوفایی، رستن و تکثیر چیست؟ چرا اگر تکثیر نشویم در عقوبتی ناگزیر تبخیر و محو خواهیم شد؟
چرا هرکس در اطلاعرسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است و با هر سکوت، جلاد یک گام جلو میآید؟
راز تکثیر جوانهها و رویش واژههای فریاد _روشنگری_ که هیولا را به وحشت انداخت چیست؟
جواب را ستار در همان پیام آخر بهروشنی توضیح داد. او میدانست که همهٴ دود و دم دشمن از روی ضعف و ناداری است. این دشمن است که میترسد و نگران و مردد است و بهرغم همهٴ تهدیدها با هر فریاد یک گام و صد گام عقب مینشیند و سنگرش را خالی میکند؟
شاید بتوانیم همهٴ حرف و پیام ستار را در 3کلمه خلاصه کنیم:
عشق
فریاد
فدا.
با نیروی عشق و دیگر خواهی باید گام برداشت و فدا کرد. اصلاً همهٴ حرف در یک کلمه خلاصه میشود:
فدای بیچشمداشت...
او بدون چشمداشت و بدون منت فدا کرد. پس تکثیر شد و در قلب میلیونها ایرانی گل کرد.
گل کرد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
«بنده و امثال من وطنفروش نیستیم، عاشق ملت خود هستیم، شما هستید که بیگانهپرست و وطنفروش هستید.
شما اگر از اطلاعرسانی هراس دارید؟ یا از حکومت کنارهگیری کنید و یا ظلم نکنید. شما بازداشت نکنید، شکنجه ندهید، سلاخی نکنید تا اطلاعرسانی هم نشود...
هرکس در اطلاعرسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است! چون شما نوبت به نوبت هر کسی که صدای مخالفت بلند کند، قصد ساکت کردن آن را دارید، حتی اگر این ابراز مخالفت در گوشهٴ خلوت خانوادگی افراد باشد. پس ما را از تهدیدات خود نترسانید چون ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن، ما را از اطلاعرسانی کردن باز نمیدارد. اگر شعار شما این است که ما بازداشت میکنیم، شکنجه میدهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاعرسانی نکنید! شعار ما هم این است. پابه میدان گذاشتیم در این مبارزه یا از قفس تن رهایی مییابیم یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم.»
زنده و پاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران.
4سال گذشت. هنوز حرفش جدید است و در هر جمله یک پیام و یک درس و حرف جدید دیده میشود. شاید بتوانیم همهٴ حرف را در 4کلمه خلاصه کنیم:
عشق؛ عاشق ملت خود هستیم.
شکستن سکوت؛ هرکس در اطلاعرسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است!
شکستن دیوار ترس؛ دیگر جای ترسی نمانده، شلاق و شکنجه شدن ما را از اطلاعرسانی کردن باز نمیدارد.
فدا؛ یا از قفس تن رهایی مییابیم یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم... جانم فدای ایران.
میگوید روزگار سکوت و بیحسی در برابر این همه جنایت و مصیبت بهسر رسید و باید رفت. میگوید برای رفتن و شکفتن و برای رسیدن به آزادی باید قدم برداشت و دیوار بلند سکوت را شکست.
چگونه؟
باید عاشق شد؛ با انگیزههای فردی نمیشود با دیو جنگید. برد انتقام و کینه کشی و انگیزههای فردی محدود است و دیو نمیافتد. باید با سلاح نیرومند عشق وارد شد؛ با سلاح عشق میتوان تا به آخر رفت. دیو با سلاح تهدید و ایجاد تردید و ترس میتازد و با هر سکوت و بیتفاوتی یک گام پیش میآید. اما با آتش عشق میتوانیم سایهٴ سیاه ترس و تردید را نابود کنیم. باید برای نجات از دست هیولا دست در جیب کرد و پرداخت. بدون فدا و پرداخت بها، فرشته آزادی به خانه نمیآید. ستار عاشقانه تاخت و جانانه جانش را در مسیر آزادی و نجات مردم در طبق اخلاص گذاشت. میگوید «در این مبارزه، یا از قفسِ تن رهایی مییابیم، یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم»
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
این آخرین پیام و حرفش بود که در وبلاگش گذاشت و حالا نگاهی به آخرین صحنه:
میگویند بازجو با تمام قدرت تازیانه را بر پیکرش فرود میآورد و او با لبخند، تمام هیبت و قدرتشان را به سخره میگرفت. این غرور و غیرت؛ نشانه و قدرت عشق است که دشمن را میمیراند و دوست را زنده میکند.
شعلهٴ فروزان پاک روان در وصف صحنههای بازجوییاش مینویسد:
تازیانه تا عرش بالا میرفت
و او باز میخندید
عرق از سر و روی تازیانه میبارید
و او میخندید...
به قول حافظ:
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
هیولا برایش نوشته بود که خفهات میکنیم و دهانت را میبندیم اما ستار مقاومت کرد و اینگونه بود که اسرار غمش در دهان خاص و عام افتاد. وزارت اطلاعات در جمعبندی این شکست گفته بود او فرد ناشناختهای بود و چند نفر بیشتر وبلاگش را نمیخواندند، اما حالا میلیونها نفر با او و وبلاگش آشنا شدند. ستار قیمت را از خودش داد و بیشترین قیمت را از وزارت خونخوار اطلاعات گرفت. او بذری شد که در دستان هزاران جوان رویید. نخستین گوهری که در این تاریکی درخشید و جوشید و گل کرد مادرش گوهر عشقی بود؛ گوهری که از همان شعله و همان عشق رویید و زبان هزار ستار شد. مادر طی بیانیهیی که در شبکههای اینترنت انتشار یافت نوشت:
زمانهی عجیبی است! پول نفت و مالیات مردم را خرج خرید شلاق میکنند تا فرزندان این سرزمین را به جرم شادمانی حد زنند! دکتر معالج فرزندم را که در زندان آثار شکنجه را تأیید کرده بود، به جرم صداقت و داشتن شرافت محکوم میکنند.
«بی شرافتان هم پیاله خویش را که میلیارد میلیارد دزدی میکنند، نه تنها محکوم نمیکنند، بلکه سکوتی عمیق حاکم میکنند تا نکند کثافت کاریهایشان برملا شود.
کارگران شریف و زحمتکش را به جرم طلب حق خود شلاق میزنند، تا درس عبرتی باشد برای دیگر حق جویان، اما زهی خیال باطل. بر دستان کارگران بوسه باید زد نه شلاق بر تن رنجورشان.»
گوهر ساکت نمینشیند و همچنان در تاریکی و سرما شعله میشود و میدرخشد. تا آنجا که وزارت اطلاعات که روزی هیبتش را به رخ میکشید عاجزانه درخواست میکند بیا و 700 میلیون بگیر و بگو ستار در تصادف کشته شد و... اما مادر ضمن افشای پیشنهاد بزدلانه وزارت بدنام، پیام ضعف و ناتوانی دشمنان در برابر مقاومت مردم و زندانیان را در سراسر ایران و جهان منتشر میکند.
هر چه مأموران اطلاعات بیشتر تهدید کردند گوهر بیشتر درخشید و فریادش را بیشتر کرد. بله! این صدای ناآرام مادر است که آرام نمیگیرد:
من گوهر عشقی، سکوت شکنجه را در هم میشکنم! زندگی را به مردم باز گردانید. حاکمی که فکر میکند با ایجاد رعب و وحشت میتواند مردم را ساکت و دین خدا را گسترش دهد نه دین دارد و نه عدالت برای ادامه حاکمیت. فرزندان این سر زمینِ گرفتار شده به بلای جهالت حاکمان، حق زیستن دارند و هیچکس یارای گرفتن این حق طبیعی را ندارد... بهعنوان یک مادر میگویم بیشک مادران شما از زایشتان شرمسارند و نفرین ابدی بر شما خواهند کرد. دین خدا را دستمایه فروتنی کنید نه فرومایگی. و اما فقهای دین شرمتان باد از سکوت ننگین امروزتان. نفرین خدا بر خود فروختگان و ترس زدگان از دیکتاتوری.
نه! این صدای ستار است. ستاری که در مقاومتش تکثیر شد. دو هفته بعد از شهادتش _29آبان 91 _ غلامرضا خسروی و چند تن از زندانیان سیاسی طی بیانیهیی از بند 350 _که پس از قیام و شهادت غلامرضا به اشرف 350 معروف شد_ نوشتند:
جوان غیور، ستار قهرمان جان بداد، او را کوفته و زخمی و مضطرب تحویل بند ۳۵۰ اوین دادند میگفت... خیلی شکنجه شدم، آویزانم کردند، بهسر و شکمم میکوبیدند، فحش و توهین و ضرب و شتم بود که میبارید، بدنم درد میکند، باز هم فردا به پلیس فتا میبرندم، بگویید چه کار کنم که زیر شکنجه طاقت بیاورم، به مادرم گفتهام که اگر من شهید شدم، غصهدار نباشید و افتخارکنید...
/
راستی رمز این شکوفایی، رستن و تکثیر چیست؟ چرا اگر تکثیر نشویم در عقوبتی ناگزیر تبخیر و محو خواهیم شد؟
چرا هرکس در اطلاعرسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است و با هر سکوت، جلاد یک گام جلو میآید؟
راز تکثیر جوانهها و رویش واژههای فریاد _روشنگری_ که هیولا را به وحشت انداخت چیست؟
جواب را ستار در همان پیام آخر بهروشنی توضیح داد. او میدانست که همهٴ دود و دم دشمن از روی ضعف و ناداری است. این دشمن است که میترسد و نگران و مردد است و بهرغم همهٴ تهدیدها با هر فریاد یک گام و صد گام عقب مینشیند و سنگرش را خالی میکند؟
شاید بتوانیم همهٴ حرف و پیام ستار را در 3کلمه خلاصه کنیم:
عشق
فریاد
فدا.
با نیروی عشق و دیگر خواهی باید گام برداشت و فدا کرد. اصلاً همهٴ حرف در یک کلمه خلاصه میشود:
فدای بیچشمداشت...
او بدون چشمداشت و بدون منت فدا کرد. پس تکثیر شد و در قلب میلیونها ایرانی گل کرد.
گل کرد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.