شرایط کنونی ایران در متن و بطن حوادثی رقم میخورد که گویای شتاب گرفتن هر چه بیشتر فاصله بین مردم و حاکمیت است. همهٔ تحولات و رویدادهای این ایام یک قطعیت را نشانهگذاری و مهر میکنند: فاصلهٔ گسترده و جدایی عمیقشونده بین جامعه و حاکمیت سر بازگشت به گذشته ندارند.
ویژهگی برجستهٔ چنین شرایطی لاجرم این خواهد بود که حاکمیت دچار انشقاقهای بزرگ و تعارضهای شدید درونی خواهد شد و جامعه بر شدت مقابله و نفی حاکمیت میافزاید. بنابراین وضعیت برای حاکمیت به بودونبود و برای مردم به تعیینتکلیف با حاکمیت رسیده است.
با توجه به همین مختصات که به ویژهگی و کلیت آن اشاره شد، هر روز شاهد بروز لایه لایه از رازهای درونی حاکمیت توسط جناحین هستیم که در ۳دههٔ گذشته سابقه نداشته است. در بیان این پشتپردهها نیز ادبیات طرفین نسبت به یکدیگر لاجرم صریحتر گشته تا طرف مقابل را مسبب رقم زدن وضعیت و شرایط کنونی قلمداد کند. هر دو طرف هم بهظاهر یک سنگ را به سینه میزنند: نجات جامعه از بیاعتمادی!
به ۲نمونه توجه کنید:
رسالت، ۲۳شهریور ۹۸: «بحرانهای اجتماعی، محصول عملکرد اصلاحطلبان».
همدلی، ۲۳شهریور ۹۸: «این روزها کشور ما ایران هم بهشدت درگیر مسأله و چالش آقازادهها است. بیشک بخش مهم فاجعه کربلا حاصل خوی و خصلت آقازادگی عمر سعد است. یزید ابن معاویه مهمترین آقازادهای است که دستور میدهد تا کربلا به شکل تراژیک دربیاید. اگر در صدر اسلام آقازادهها تراژدی کربلا را بهوجود آوردند، بعید نیست که در زمان ما نیز تراژدی بزرگتری را رقم نزنند».
حالا اصل موضوع چیست؟ چه شده است که جمهوری اسلامی آخوندی که ۴۰سال تمام فرصتها و امکانات و قوا و سرمایه و هست و نیست ایران و ایرانی را در اختیار داشت، تازه به فکر «نجات جامعه از بیتفاوتی و بیاعتمادی نسبت به نظام» افتاده است؟ آیا واقعاً جامعه باید نجات یابد یا آخوندهای با دستار و بیدستار در محاصرهٔ «بیاعتمادی» و طرد از جانب جامعه ایران گرفتار آمدهاند و پلها خراب شده و راه بازگشتی نمانده است؟
موضوع این است که نظام ولایت فقیه از درون و بیرون به بحران و بنبست رسیده است: بنبست سیاسی، بنبست اقتصادی، بنبست اجتماعی و مجموع همهٔ اینها: بنبست استراتژیک. از طرفی سیاق سابق ۴۰سال گذشته یادآوری میکنند که در چنین وضعیتهایی، خمینی و بعد خامنهای فقط یک راه داشتهاند: صدور بحران.
اکنون اما با توجه به ویژهگی شرایط کنونی که در مقدمه یادآوری شد، آیا با بالاگرفتن تعارض جامعه به جانب تعیینتکلیف نظام، صدور بحران برای خامنهای و دستگاه ولایت فقیه و دولت تابعه، افاقهای میکند؟ پاسخ روشن است: آن روزگار صدور بحران بهمثابه راه خلاص شدن از پاسخگویی و از طرفی سرپوش سرکوب و اختناق و انحصارطلبی و جنایات، سپری شده است. اکنون نظام آخوندی نه در شرایط و توان بحرانآفرینی و زمینهچینی برای جنگ با عراق است، نه در شرایط زمینهچینی برای یکپایه کردن نظام با تسخیر سفارت آمریکا، نه در شرایط بحران پس از جنگ و صدور فتوای مرگ علیه سلمان رشدی، نه در شرایط گروگانگیری خارجی برای باجخواهی بینالمللی، نه در شرایط صدور سلاح به مناسک حج برای بحرانآفرینی و... نمونههای مشابه که همگی برای گم کردن رد بحران درونی نسبت به جامعه ایران بوده است.
نظام آخوندی با صدور بحران در انواع گوناگون آن، هزینههای گزاف و کلانی از سرمایه و جان مردم ایران گرفته است؛ اما روزگار اکنون از قضا بهخاطر همین بحرانآفرینیها و صدور آنها، با دستان مردم ایران، یقهٔ خامنهای و سلف پلیدش خمینی را گرفته است. صورتمسألهٔ امروز سیاست، اقتصاد و جامعه ایران با این نظام این است. همهٔ بحرانآفرینیهای گذشته و آثار شوم جنایات سیاسی و اجتماعی و اقتصادیشان در مختصات کنونی نظام آخوندی یکدیگر را تلاقی کردهاند و آوارشان، سدی با چشماندازی از بنبست و لاعلاجی و تیرگی مقابل کل حاکمیت ایجاد نموده است.
یکی از آثار چنین آوار و سدی، دغدغهٔ بزرگ نظام ملایان نسبت به نمایش انتخابات ۶ماه آینده از الآن شده است که خودشان چشمانداز تیره و تار آن را بسان کابوسی، مدام یادآوری میکنند. کانون این کابوس چیزی نیست جز تحریم بزرگ و سراسری ـ با ویژهگی بازگشتناپذیری ـ که مختصات کنونی جامعه ایران به کل نظام تفهیم کرده است.
اکنون مختصات این نظام به جایی رسیده است که حتی مبلغان و مدعیان و مالهکشان استمرارطلب آن اعتراف میکنند که «شعار اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا گرفته است. مردم دیگر برای اصلاحطلبان و اصولگرایان تره هم خُرد نمیکنند و این همان چیزی است که مطلوب نظر براندازان است».(ایرنا، صادق زیباکلام، ۲۳شهریور ۹۸)
مدعی سینهچاک نظام آخوندی اگر چه تلاش میکند به شیوهٔ تبلیغات مبتذل آخوندها، مردم را از «براندازان» جدا جلوه دهد، اما برای خودش هم تفهیم شده است و نتیجهگیریاش از علت براندازی، ناشی از گسترده و عمیق بودن «خُرد نکردن تره برای اصلاحطلبان و اصولگرایان از جانب مردم» است! در ادامه هم از آنجا که واقعیت مختصات جامعه ایران در تفهیم نفی کل حاکمیت، برای هر دو جناح روشن شده است، مجبور است این واقعیت را اعتراف کند که: «اگر هر دو جناح اعتبار خود را از دست دادهاند به این دلیل است که هیچ روزنهٔ امیدی برای پیشرفت وجود ندارد».
به این وضعیت باید اضافه نمود که آنچه هم که در چند هفتهٔ گذشته دغدغهٔ روزمرهٔ نظام و رسانههایش نسبت به چشمانداز انتخابات اسفند ۹۸ شده است، بازتاب سیاسی و اجتماعی چنین وضعیت انفجاری علیه نظام ولایت فقیه است. شمه و چشمهای از این بازتاب که لوطی ولایت و عنترش را با هم تعیینتکلیف کرده است، در اعتراف ناگزیر زیباکلام پیدا و بدون شرح است: «بنده توئیتی درباره آقای خاتمی نوشتم که چرا شما اینقدر دیر وارد عمل شدید. جالب این است که حدود ۵هزار کامنتی که زیر این توئیت گذاشته شد، مردم در ۹۹درصد آن، هر چه ناسزا بود نثار من و ایشان کرده بودند»!
به چنین مختصات تفهیمشده از جانب مردم ایران، باید شرایط ویژهٔ منطقهای و بینالمللیِ پیرامون و علیه نظم ولایت فقیه را اضافه نمود. در یک قلم شاهدیم که نظام آخوندی جهت مشابهتسازی به سیاق سابق برای صدور بحران در چنین مختصاتی، در یک اقدام بلاهتبار برای خروج از بنبست چنین مختصاتی، اقدام به پرتاب موشک به شرکت آرامکو در عربستان مینماید. اقدامی که شرایط سرنگونی نظام ولایت فقیه را شتاب میبخشد.