حوالی ظهر به هفتحوض رسیدم. رفتم یه جای خلوت تا گوشیمو پاکسازی کنم دیدم روی ۳تا از نیمکتهای میدون هفت حوض، (سر خیابون گلبرگ شرقی که الآن بهش میگن جانبازان) چند تا کاغذ سفید چسبوندن. نزدیک شدم دیدم روی کاغذها با خط درشت نوشته: «مردم همراه باشید، برپاخیز، حمایت حمایت»
وقتی گوشیمو پاک کردم راه افتادم. اولین چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که دیدم چند خانم جمع شدن از حالتشون معلوم بود میخوان شعار بدن. نزدیکشون هم چند تا لباسشخصی و بسیجی وایستاده بودن. یکی از دخترا شعار زن، زندگی... داد و بقیه هم تکرار کردن. دو سه بار شعار و تکرار کردن مامورا هم بر و بر نیگاشون میکردن اما همین که گفتن «مرگ بر دیکتاتور» بهشون تهاجم کردن. البته خانمها اصلاً نترسیدن با شعار مرگ بر دیکتاتور از اونها دور شدن.
مامورها همه جا وول میخوردن. برخلاف روزهای قبل، هم نیروی انتظامی بود، هم بسیجی با لباس فرم بسیج، هم گارد ویژه که با موتور دو ترکه مانور میدادن و سر و صدا میکرد و هم لباس شخصیها که خیلی تابلو بودن.
دو سه تا از لباس شخصیها قاطی جمعیت شدن که یکیشون موبایلشو طوری توی جیب پیرهنش گذاشته بود که از جمعیت فیلم میگرفت. فکر میکرد خیلی زرنگه! اما از رفتار کناردستیها فهمیدن لو رفتن یواش یواش از ترس اومدن کنار. منم ازشون فیلم گرفتم.
مرگ بر خامنهای
یه مادر و دختر توجهمو جلب کرد. دختره ۴ یا ۵سالش بود. مادره بهش میگفت دخترم بگو مرگ بر دیکتاتور دختره میگفت مرگ بر خامنهای. وقتی چند بار تکرار کرد ۱۵ – ۱۰ نفری که اونجا بودن با دختره شعار میدادن مرگ بر خامنهای...
مادرش میگفت شبها که میریم بالا پشت بوم بلند بلند همین شعار و میده. میگفت هر چی مردم شعار میدن اون فقط میگه مرگ بر خامنهای
ترسوهایی که میخواستن مارو بترسونن
هوا داشت تاریک میشد. توی محدودهٔ هفتحوض و سرسبز هلیکوپتر میچرخید. موتورسوارها هم با لباس فرم و نقاب و تجهیزات مرتب توی خیابون دور میزدن و با صدای گاز موتور و عربده و تهدید سعی میکردن فضای رعب ایجاد کنن. چند نفر هم با تفنگ ساچمهای به سمت مردم شلیک میکردن. یکی از بچهها گفت امروز خیلی میترسن. یکی دیگه گفت خودشون بیشتر میترسن. خیلی عجیب بود توی چهره هیچ کدوم از جوونا ترس و تردید نبود.
تا سرنگونی تو خیابون
میدون ولیعصر با یه خانم که از چند خیابون پایینتر همراه شدیم دوست شدم. حدود ۳۰ساله و مجرد بود. توی یه شرکت کار میکنه. میگفت هر روز از سر کار یه راست میام تو خیابون. گفتم کی میری خونه گفت وقتی میرسم خونه همه خوابن. مادرم میگفت نمیخوای یه سر هم به ما بزنی؟ گفتم تا وقتی این رژیم سرنگون نشه کارم همینه. شما هم یه شب بیاین تو خیابون ببینین چجوری دخترای جوون دهه۷۰ و ۸۰ دارن از حق شما دفاع میکنن. بیاین ببینین این بیشرفها چه بلایی سر این بچهها میارن. خیلی قشنگ و با حرارت صحبت میکرد. این خانم از یه خونواده مذهبی بود که خیلی از فامیلهاش سپاهی و وابسته به رژیمن. کلی از ریخت و پاشها و دزدیهای سپاه برام تعریف کرد. گفتم چطوری اینارو تحمل میکنی گفت به مادرم گفتم تمام نون و نمک و لقمههایی که خونه... خوردین حرومه اگه من دستگیر شدم مبادا بری خونه فک و فامیلهات و تمنا کنی منو بیارن بیرون اینها. مبادا به کسی خواهش کنی من حاضرم توی خیابون یا توی زندون بمیرم اما اسم اینارو نبرم. تا حالا هم نمیفهمیدم. گفتم مواظب باش همینها دستگیرت نکنن. خندید و گفت رأس میگی اینا به هیچکی رحم نمیکنن. البته من از جونم گذشتم... بیخیال!
نجات پسری که تو چنگ مامورا گیر کرده بود
توی میدون ولیعصر اول بلوار یه تعداد خانم جلو مغازهها نشسته بودن. از حالتشون معلوم بود منتظر جرقهان. روبهروشون هم یه سری دخترا جمع شده بودن یهو از اون وسط شعار مرگ بر دیکتاتور بلند شد. همه جمع شدیم. جمعیت ۱۰نفره ظرف چند ثانیه ۵۰نفر شد. همون موقع چند تا از مامورا به سمت دخترا حملهور شدن و بقیهشون یه پسر جوونی که از دستشون در رفته بودرو گرفتن. دخترا بهجای اینکه فرار کنن به سمت مامورایی که داشتن پسر جوونو میکشیدن حمله کردن. چنان به مامورا تهاجم کردن که با وجودی که کلی تجهیزات داشتن ترسیدن. یه تعداد دست پسرهرو گرفتن یه تعداد هم به مامورها فحش میدادن. با یه چشم بهم زدن بچهها جوونو نجاتش دادن...
خانوم چادری
توی مسیر یه خانوم چادری به ما ملحق شد. به دوستم گفتم مواظب باش مأمور نباشه. گفت چیکار میخواد کنه؟ وقتی تعدادمون زیاد شد با بچهها شروع به کف زدن کردن. با ریتم آزادی آزادی آزادی کف میزدن وقتی مامورها حمله کردن هر چند نفر یه سمت رفتن. من و دوستم و چند تای دیگه نزدیک مترو بودیم. خانوم چادری هم با ما بود. مامورا یه ریز فحش میدادن. یکی از مامورا وقتی چشمش به خانوم چادری افتاد از کوره در رفت و شروع کرد ناسزا گفتن که تو اینجا چیکار میکنی؟ از این چادرت خجالت بکش... یهو این خانوم پرید جلو با صدای بلند گفت خفه شو کثافت. تو باید خجالت بکشی که نون همین مردمو میخوری و افتادی به جون مردم. تو و امثال تو باید خجالت بکشین که بیناموسین. امروز عصر یه دختر با تفنگ ساچمهای شما کور شد خاک تو سرتون بیغیرتا...
با تهاجم این خانوم مامورا خفه شدن. چند نفری رفته بودن رو بلندی مترو داشتن تماشا میکردن. یکی از اون وسط گفت به جای تماشا کردن بیاین وسط ببینین چه خبره! یه نفر با لحن مسخرهای گفت دوست دارم تماشاچی باشم! یکی از خانمها گفت دیگه تماشاچی نداریم. از امروز یا با مایین یا با اونا! یه دختر جوون دهه هشتادی در حالی که اشک تو صورتش جمع شده بود با صدای بلند گفت: از چی میترسین؟ از کتک خوردن؟ از باتوم؟ از ساچمه خوردن؟... دورش جمع شدیم یه کم آرومش کنیم. یکی از بچهها یقه لباسشرو کنار زد دیدم خونیه گفتم چی شده؟ گفت بدنم پر ساچمه اس. یکی از دخترا چشمش افتاد به یه لباسشخصی که داشت فیلم میگرفت گفت این داره فیلم میگیره چند نفر بهش حمله کردن گفتن چرا فیلم میگیری گوشیتو بده گوشیتو بده چی گرفتی... لباس شخصیه با ترس و لرز گفت به خدا فیلم نگرفتم عقب عقب رفت ما هم رفتیم دنبالش. همین که به مامورها رسید شیر شد گفت به تو چه که فیلم گرفتم. گرفتم که گرفتم چیکار میخوای کنی؟ خانومها شروع کردن فحشدادن مامورها از ترس گفتن شما برین ما خودمون رسیدگی میکنیم اگه فیلم گرفته بود پاک میکنیم...