728 x 90

خوانشی دیگر از عاشورا در بستر تاریخ

عاشورا
عاشورا

ما آفرینندگان رخدادها و نظریه‌ها

تاریخ حیات بشر را رخدادها و نظریه‌هایی شکل داده‌اند که همگی زادهٔ دست و مغز بشر هستند. رخدادها را دستان بشر آفریده و نظریه‌ها را مغز و اندیشه بشر برای تبیین چرایی و تفسیر چگونگی رخدادها وضع نموده است.

در میان رخدادهای بیکران گذار حیات بشر برای زیستن و بودن، برجستگی‌ها یا قله‌هایی یافت می‌شوند که نشان گام‌های بلند فکری بشر برای تبیین هویت و رسالت انسانی وی هستند. در باز بینی رئالیستی تاریخ، به‌دور از هر گونه افسانه‌پردازی و تخیل‌گرایی آغشته به منافع قومی و دینی و آیینی، می‌توان از قله‌هایی هم‌چون قیام اسپارتاکوس، قیام زاپاتا، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطیت و حماسی‌ترین آنها قیام حسین‌بن علی و... نام برد» باشد.

در تمامی این نمونه‌ها، تاریخ واقعیِ آنها گواهی داده است که یک‌طرف از حق آزادی، اختیار، آزادگی و نفی استثمار دفاع کرده و یک‌طرف از استبداد، نفی اختیار و عوام‌فریبی و بردگی.

 

عاشورا و نگاه رمانیتک

در بررسی عاشورا طی سالیان پشت سر، شاهد برخی افسانه‌پردازی‌ها، تقدس‌گرایی‌ها، تخیل‌گرایی برخی نوحه‌سرایان برای خلق وقایع یا صحنه‌های تهییجی و رمانتیک ــ به‌خصوص از جانب مداحان دربار صفوی، مداحان حکومتها و مداحان دربار حوزوی ــ بوده‌ایم. تمامیِ این نوع افسانه‌پردازی‌ها و تقدس‌گرایی‌ها در خدمت سلطه‌گران و حاکمان وقت بوده تا اصل و جوهر عاشورا صرفاً به یک واقعهٔ مذهبی و سوگواری فرمالیستی نازل شود؛ تحریفی که جز خدمتگزار ترویج جهل و خرافه و سلطهٔ قومی نان‌خور از قبل حسین و عاشورا نبوده و نیست. فی‌المثل راه‌انداختن دسته‌های قمه‌زنی از زمان صفویه در قرن دهم خورشیدی باب شد. نمونه‌های دیگری از این دست توسط مداحان و دستاربندان سود برنده از قتل امام حسین اعمال می‌شود که هیچ رابطه‌یی با عاشورا ندارند. این مناسک هیچ ربطی به تاریخ مستند بازمانده از عاشورا ندارند. [به کتاب‌های «تاریخ اجتماعی ایران» جلد سوم و «تاریخ طبری» جلد هفتم و هشتم مراجعه شود.]

این یادآوری از احمد شاملو قابل توجه است که «باید یک‌بار همه‌چیز را از اول بازخوانی کرد». و یا به‌قول سهراب سپهری «چشم‌ها را باید شست / طور دیگر باید دید».

 

ویژگی تاریخ طبری

در یک بررسی رئالیستی، این رخداد حماسی و تاریخی را با ویژگی‌هایش از کتاب «تاریخ طبری، جلد هفتم» پی می‌گیریم.

ویژگی «تاریخ طبری» که آن را مستند می‌سازد این است که رخدادهای سده‌های متمادی به‌نقل از شاهدان و حاضران ثبت شده است. طبری یک واقعه را گاه از زبان چندین شاهد و از زوایای گوناگون نقل می‌کند.

 

رد یک سفر

اگر دوربینی را از بلندای مشرف به اواخر دههٔ پنجم و اوایل دههٔ ششم خورشیدی بر وقایع عربستان و عراق و شام بگردانیم، سطرهای کتاب تاریخ طبری ما را به اواخر سال۶۰ هجری می‌برند. معاویه پسر ابوسفیان مرده است. پسرش یزید به‌طور موروثی جای پدر بر تخت حکومت نشسته است. یزید فراخوان به بیعت تمام سران اقوام با خودش می‌دهد. فقط سه نفر با او بیعت نمی‌کنند؛ یکی از آنها حسین پسر علی بن ابی‌طالب است.

حسین هیچ ادعای امارت و حکومت ندارد؛ ولی به‌دلیل دست‌برد معاویه به بیت‌المال، کشتن مخالفانش و عوام‌فریبی مذهبی‌اش، با پسرش یزید بیعت نمی‌کند. پس از مرگ معاویه، با آن‌که سران اقوام با یزید بیعت می‌کنند، ولی در میان توده‌های مردم، دوگانگی و شک و تردید موج می‌زند.

یزید از طریق عبیدالله بن زیاد که والی وی در عراق بود، پیکی به سراغ حسین و دو نفری که با وی بیعت نکردند می‌فرستد. یکی از آن سه نفر دچار تردید می‌شود، ولی حسین و نفر دوم بر انتخاب خود اصرار می‌ورزند.

 

یک گرداب تکراری، یک پیک بی‌امان

در روزهایی که حسین در مکه بود، بسیاری از اهالی کوفه به او نامهٔ مشترک می‌نویسند که با وی هستند. حسین مسلم‌بن‌عقیل را به کوفه می‌فرستد تا پیرامون این چند هزار طالب او تحقیق کند. عقیل به کوفه می‌رود و جمعیتی انبوه گرداگردش جمع می‌شوند و از وی حمایت می‌کنند. این جمعیت به سرپرستی عقیل به جلو کاخ عبیدالله بن زیاد می‌روند تا نظر خودشان را دربارهٔ خلافت یزید به وی بگویند. عبیدالله نخست ترس برش می‌دارد و از کاخ بیرون نمی‌آید. سپس با مشورت همراهانش طرح ایجاد رعب و وحشت پیرامون عقیل را می‌ریزند. سخنگویان عبیدالله به بالای کاخ می‌روند و رو به جمعیت، سخنان تهدیدآمیز مبنی بر کشته شدن و مصادرهٔ اموال همراهان عقیل را می‌دهند. جمعیت انبوه بر گرد عقیل، یکی‌یکی صحنه را خالی می‌کنند تا جایی که فقط ۲۰ تا ۳۰نفر می‌مانند. این‌ها هم با تاریک شدن هوا، از عقیل دور می‌شوند. عقیل می‌ماند و تنها در شهری غریب. ابن زیاد هم با رفتن جمعیت از اطراف عقیل، فرمان یافتن و دستگیری او را به قوایش می‌دهد.

عقیل، حیرت‌زده در یک گرداب تکراری تاریخ، شبانه در کوچه‌های شهر می‌گردد. در خانه‌یی را می‌زند و آب و نان می‌خواهد. زنی در را باز می‌کند و به عقیل پناه می‌دهد. پسر زن که به خانه می‌آید، مادرش به او ماجرای عقیل را می‌گوید و از او می‌خواهد که سخنی با کسی نگوید. پسرش که آدمی طماع و مال‌پرست بود، به مسجد می‌رود و به امید دریافت جایزه‌یی، به جاسوسان ابن زیاد می‌گوید که عقیل فلان جا است.

عقیل با قوای ابن زیاد می‌جنگد، دستگیر می‌شود و با پرتاب کردنش از بالای کاخ و بریدن سرش، ماجرای او تمام می‌شود.

 

انذار و اعتماد

حسین که از ماجرای عقیل بی‌خبر بود، از مکه راهی کوفه می‌شود. کاروانی همراه او راه می‌افتد. خبرچینان عبیدالله بن زیاد متوجه حرکت حسین می‌شوند. جابه‌جا در مراحل مختلف سفر حسین، جلو او را می‌گیرند و تهدید می‌کنند. حسین همواره به آنها می‌گوید قصد جنگ با هیچ‌کس را ندارد و فقط به‌خاطر دعوت مردم کوفه به آنجامی‌رود.

در بین راه یکی از هواداران حسین به او می‌پیوندد و خبر کشته شدن عقیل را به وی می‌گوید. حسین چند ساعتی متوقف می‌شود و پیرامون این خبر می‌اندیشد و مشورت می‌کند. او با اعتماد به نامه‌های اهالی کوفه راه را ادامه می‌دهد. برخی از سران اقوام و خویشاوندان حسین از وی می‌خواهند که از این سفر برگردد. برخی هم خواستار بیعت او با یزید می‌شوند. حسین با هر کدام به فراخور خودشان صحبت می‌کند. برخی قانع می‌شوند و برخی نه. حسین راه را ادامه می‌دهد و به کوفه می‌رسد.

 

برآوردها و تاکتیک‌ها

خبر آمدن حسین سینه به سینه در شهر می‌پیچد. نیروهای ابن زیاد به فرماندهی حر بن یزید ریاحی، کاروان حسین را در نینوا متوقف می‌کنند. حسین با نمایندگان آنها مذاکره می‌کند و می‌گوید «اگر مردم کوفه طالب من نیستند، از راهی که آمده‌ام برمی‌گردم». اما به او می‌گویند باید عبیدالله بن زیاد فرمان دهد.

در مراحل اول مذاکره، طرف مقابل حسین، عمر بن سعد است. کسی که عبیدالله بن زیاد وعدهٔ امارت «ری» را به وی داده است. آنها دو یا سه شب با هم مذاکره می‌کنند. در تاریخ طبری هیچ عبارتی از محتوای گفتگوی آنها نیست؛ اما نیروهای طرفین بر اساس واقعیت‌های صحنه، گمانه‌زنی‌هایی می‌کنند که طبری برخی را نقل کرده است. آنچه از این مذاکرات حاصل آمده، این است که عمر بن سعد خواسته‌های حسین را معقول می‌داند و طی نامه‌یی به عبیدالله بن زیاد گزارش می‌کند. ابن زیاد تردید می‌کند که شرط حسین را برای بازگشتش بپذیرد یا نه و در نهایت نظر مخالف ندارد. ابن زیاد با شمر بن ذی‌الجوشن که نزدش بود، مشورت می‌کند. شمر می‌گوید «این بهترین فرصت است که حسین در محاصرهٔ ما است. اگر همین‌جا کار را تمام نکنی، این فرصت را از دست می‌دهی». ابن زیاد نظر شمر را می‌پذیرد و در نامه به عمر بن سعد می‌نویسد که کاروان حسین در محاصره باشد، راه‌شان را به آب ببندید و با آنها بجنگید. آن‌طور که شمر نقل کرده، ابن زیاد در نامه به عمر بن سعد تأکید می‌کند که اگر در جنگ با حسین شک و تردید داری، فرماندهی را به شمر بن ذی‌الجوشن بسپر. شمر نامه را به عمر می‌رساند و عمر به او می‌گوید خودم انجام می‌دهم.

 

تمهیدات غافلگیرانهٔ ابن زیاد

به موازات این صحنه، عبیدالله بن زیاد یک لشکر کمان‌انداز را در نخلستانهای دور از نینوا مهیا و ذخیره می‌کند تا پشتیبان لشکر عمر بن سعد باشد. طبری شمار این دو لشکر را ننوشته و فقط از «هزاران» اسم برده است. هزاران در برابر ۷۲ یا ۷۳نفر همراه حسین!

 

ظهور درون‌مایه‌ها، پیوندها، گسست‌ها

حسین باز هم مذاکره می‌کند. خواسته او این است که بگذارید زنان و بچه‌های ما به روستاهای اطراف بروند که در امان باشند. عمر خواسته حسین را به عبیدالله گزارش می‌کند. عبیدالله مخالفت می‌کند و می‌گوید بین کاروان حسین و رود فرات، نیرو چیده شود که آنها از آب محروم بمانند. طی دو روز حسین و همراهانش از آب محروم بودند تا این‌که شب دوم عباس که به‌دلیل زیبایی چهره و قامت و جمال جذابش به او ماه [قمر بنی‌هاشم] می‌گفتند به همراه چند نفر مشکهای آب را برمی‌دارد و مخفیانه خود را به رود فرات می‌رسانند. یکی از سربازان عمر بن سعد آنها را می‌بیند. سراغ‌شان می‌رود و مانع بردن آب می‌شود. به عباس می‌گوید «تو و همراهانت می‌توانید آب بنوشید، ولی مشکها را نمی‌توانید پر کنید». عباس به او می‌گوید «در منش من نیست که خودم آب بنوشم ولی حسین و یارانش تشنه‌کام باشند». سرباز ابن سعد کوتاه می‌آید و عباس و یارانش مشکهای آب را مخفیانه می‌برند.

از این پس شاهد بروز ماهیت‌ها، فرهنگ‌ها، شخصیتها و منش‌ها هستیم. همان ویژگی‌هایی که درون‌مایهٔ هر کسی را به میزان پیوندش با آزادی و آزادگی، اختیار، نفی سلطه و یا جهل و بندگی و طمع‌ورزی رونمایی می‌کند. این تابلوی توصیف‌گر تمام برجستگی‌ها و پله‌های تاریخ بشر در لابه‌لای رخدادها و سپس نظریه‌های ناشی از آنها می‌باشد.

 

مسالمت / عداوت

حسین برای چندمین بار به مقابل قوای عمر بن سعد می‌آید و از آنها می‌خواهد که دست از محاصرهٔ ما بردارید تا از راهی که آمده‌ایم برگردیم.

در مسیر حرکت حسین از مکه تا کوفه و در مواضع وی حین مذاکره با نمایندگان ابن زیاد، شاهد هستیم که وی تمام راههای مسالمت و پرهیز از درگیری و جنگ را آزمایش می‌کند.

یکی از نیروهای حسین به‌نام زهیر با صدای بلند به قوای مقابل می‌گوید «هم شما خود را وارث پیامبر می‌دانید و هم ما. پس چرا می‌خواهید با ما بجنگید که با یزید بیعت کنیم؟». از میان نیروهای مقابل هیاهو همراه با جملاتی برخاست که «ما با شما می‌جنگیم که به بهشت برویم. خداوند شما را ذلیل خواسته است و ما را برتر از شما».

 

ظهور دو ادبیات

تمام مذاکره‌ها به‌پایان می‌رسد. حسین هیچ چاره‌یی برایش نماند جز مخیر شدن به تسلیم یا مقاومت و نبرد. شبانه همراهانش را جمع کرد و تصمیمش را گفت. آنان را مخیر کرد که سراغ زندگی‌شان بروند. تک‌تک همراهانش با او صحبت کردند و اعلام وفاداری تا تعیین‌تکلیف این وضعیت نمودند. حسین هم صحنه‌آرایی جنگ را مهیا کرد. در سه‌ طرف چادرها خندق کنده بودند. با تصمیم به مقاومت و نبرد، در خندق‌ها آتش برافروختند که فقط از یک سمت با قوای عبیدالله بن زیاد مقابله کنند.

رجزخوانی‌ها شروع شد. در این‌جا شاهد دو ادبیات هستیم. ادبیاتی که وقتی سطرسطرش را در تاریخ طبری دنبال می‌کنیم، یکی دعوت به آزادگی و به‌رسمیت شناختن حق انتخاب و پایداری بر این حق می‌کند، یکی هم ادبیاتی مملو از لمپنیسم و وعدهٔ قتل و کشتار را نمایندگی می‌کند.

 

یک شخصیت تأمل‌برانگیز

در این رجزخوانی‌ها ناگهان حر بن یزید ریاحی که در صف عمر بن سعد بود و اولین بار جلو کاروان حسین را گرفته بود، برانگیخته می‌شود. او اسبش را به‌طرف حسین می‌راند و با لرزشی که بر اندامش داشت، خطاب به عمر بن سعد و قوایش سخن می‌گوید؛ به‌نقل از تاریخ طبری، جلد هفتم، صفحه ۲۱۳:

«ای مردم کوفه! مادرتان عزادار شود و بگرید که او را دعوت کردید و چون بیامد، تسلیمش کردید. می‌گفتید خویشتن را برای دفاع از او به کشتن می‌دهید، اما بر او تاخته‌اید که خونش بریزید. خودش را بداشته‌اید، گلویش را از همه‌سو در میان گرفته‌اید و نمی‌گذارید در دیار وسیع خدا برود تا ایمن شود و خاندانش نیز ایمن شوند. وی را با زنان و کودکان خردسال و یارانش از آب روان فرات که یهودی و مجوسی و نصرانی و خوک‌ها و سگان روستا از آن می‌نوشند، ممنوع داشته‌اید که هم‌اکنون از پا درآمده‌اند. چه رفتار بدی پیش گرفته‌اید! خدا به روز تشنگی آب‌تان ندهد».

حر مستقیم نزد حسین می‌رود و از رفتار پیشینش اظهار شرمندگی و پوزش می‌کند. حسین از علت آمدنش می‌پرسد. حر از لحظهٔ جوشش آزادگی و وجدان انسانی و توفان وجودش و از دنائت و سفله‌گی همراهان ابن زیاد علیه عده‌یی اندک و بی‌دفاع می‌گوید. حسین به او می‌گوید مادرت می‌دانست تو که هستی که نام «حر» بر تو نهاد.

در این رجزخوانی‌ها در یک‌طرف هیچ‌کس کیسه‌یی برای به‌دست آوردن مال و منال و مقامی ندوخته است و در طرف دیگر بیشترشان دنبال رسیدن به پول و زمین و امارتی هستند که یزید و عبیدالله وعده‌اش را به آنان داده‌اند.

 

ظهور دو انسان تاریخی

در اول صبح شنبه روزی قوای عمر بن سعد با معاونت شمر، حمله را شروع می‌کنند. در اولین مرحله نبردهای تن به تن، نیروهای حسین با وجود گرسنگی و تشنگی، پیروز میدان می‌شوند. عده‌یی از نیروهای عمر بن سعد را ترس برمی‌گیرد و فرار می‌کنند. نبردهای تن به تن ادامه می‌یابد. دو تن از طرف حسین و هجده تن از طرف عمر بن سعد بر زمین می‌افتند. باز هم عده‌یی دیگر از اطراف عمر بن سعد می‌گریزند. در مرحله سوم نبرد تن به تن، حر بن یزید ریاحی چند نفر را از سر راه برمی‌دارد و خودش کشته می‌شود. حسین به بالینش می‌آید، سر حر را در آغوش می‌گیرد و با او نجوا می‌کند. باز هم شمار کشته‌های صف حسین خیلی کمتر از صف عمر بن سعد است. نیروهای حسین رجزخوانی‌شان بالا می‌گیرد.

 

یکی از نیروهای عمر بن سعد سراغ شمر می‌رود و به او می‌گوید که در جنگ تن به تن شکست می‌خوریم و باید لشکر نیزه‌انداز بیاید. شمر به عمر بن سعد می‌گوید باید چادرها را آتش بزنیم و هم‌زمان لشکر نیزه‌انداز وارد شود. شمر خودش با چند نفر دیگر می‌روند چادرها را دور می‌زنند و آنها را به آتش می‌کشند. بخشی از نیروی حسین مشغول درگیری با شمر و همراهانش می‌شوند و آنها را پس می‌رانند. شعله‌های چادرها بالا می‌گیرد و بچه‌ها و زنان به شیون و مویه می‌پردازند. زینب و چند زن دیگر چادرها را تخلیه می‌کنند و بر زخم مجروحان هم مرهم می‌گذارند.

طبق روایت طبری، از حدود ساعت ۱۱صبح تهاجم لشکر نیزه‌اندازان به‌سوی حسین و نیروهایش شروع می‌شود. این‌بار فاصلهٔ بین دو نیرو بیشتر می‌شود. از این لحظه به بعد مراحل نبرد و تعادل‌قوا علیه حسین می‌چرخد. یاران او یکی‌یکی بر اثر اصابت چندین نیزه کشته شده و سرهایشان بریده می‌شود.

 

اولین پیام

شمر که با گروهی حدود ۱۰نفر به‌سوی منزلگاه همراهان حسین حمله می‌کند، حسین به جلوشان می‌دود و بانگ می‌زند: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌ترسید، در کار دنیایتان آزادگان و جوان‌مردان باشید. بنه و عیال مرا از اوباش و بی‌خردانتان محفوظ دارید!».

شمر همراهانش را ترغیب به حمله به حسین می‌کند. یکی از آنان حسین را نشانه می‌گیرد که تیرش به او نمی‌خورد. دوباره پرتاب موجی از نیزه‌ها به سوی یاران باقیمانده حسین شروع می‌شود. تعدادی دیگر بر زمین می‌افتند.

کش‌وواکش‌های نبرد به همین صورت ادامه می‌یابد تا در نهایت حسین و یک پسر کوچک و زنان و کودکان باقی می‌مانند.

آنچه که از حسین و از آن چند ساعت نبرد به گوش زمانه‌ها و تاریخ رسید و به‌سان میراثی جاودانه ماند، همان لحظات آخر بود که گفته‌ها، رجزها و نیایش‌های او، آن لحظات چند ساعتهٔ نبرد را جمعبندی کرد و ثبت نمود.

 

دومین پیام

طبق روایت طبری، حسین دست آن پسر کوچک را گرفت و به میدان برگشت. به آنان حمله می‌برد و می‌گفت: «برای کشتن من شتاب دارید. پس از من از بندگان خدا کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن وی بیش از کشتن من بر شما خشم آرد».

شمر پیاپی فرمان کشتن حسین را می‌داد، ولی «هر کس به دیگری وامی‌گذاشت و هر گروهی می‌خواست گروه دیگر مرتکب کشتن او شده باشد».

سپس از هر سو به حسین حمله‌ور شدند. چند نیزه و ضربه شمشیر بر او زدند. حرکت حسین سنگین شد و در حال افتادن بود. شیون زنان بالا گرفت. بدن حسین پر از نیزه شد، ولی هنوز سر پا بود و رجز می‌خواند. چند قدم به سوی نیروهای عمر بن سعد پیش رفت. زنان زار می‌زدند و شیون‌شان به آسمان می‌رفت. چند نیزهٔ دیگر هم به حسین زدند و ناگاه بر زانوانش تکیه داد. به فرمان شمر، سنان بن انس به حسین حمله کرد و نیزه‌یی بر او فرو برد و حسین بر زمین افتاد. سپس سر حسین را برید و به خولی بن یزید داد. میان قوای عمر بن سعد همهمه‌یی شد. چند تن به عقب لشکر رفتند و دیگر برنگشتند.

طبری به‌نقل از شاهدان، از نشان ۶۴ جای نیزه و ضربت شمشیر بر بدن حسین نوشته است.

با کشته شدن حسین، به پیکرش هجوم می‌برند و تمام لباس و اشیاء وی را غارت کرده و عریانش می‌کنند. عمر بن سعد داوطلب می‌خواهد که با اسب از پیکر حسین بگذرند. چند نفر می‌پذیرند و با اسب‌ها پیکر حسین را لگدکوب می‌کنند.

 

سومین پیام

به رخصتی اندک سکوت شد و زنان مویه‌کنان به سوی حسین دویدند. چند سنگ‌دل این فرصت را هم برای بازماندگان حسین نگذاشتند و پیکر وی را به سوی خود کشیدند و بردند.

باقی ماجرا اسارت زنان و کودکان و روانه کردن‌شان به کاخ عبیدالله بن زیاد بود. در مسیر بردن اسرا، زینب به پیکر برادر مقتولش می‌نگریست و می‌گفت: ای محمدم! ای محمدم! این حسین است در دشت افتاده، آغشته به خون، اعضاء بریده. ای محمدم! دخترانت اسیرند. باقیماندگانت کشته‌گانند که باد بر آنها می‌وزد».

طبری نوشته است: «زینب همهٔ دشمن و دوست را بگریانید».

پس از حسین، سرهای دیگران را هم بریدند. ۷۲ سر را همراه شمر بن ذی‌الجوشن و سه همراهش پیش عبیدالله بن زیاد بردند.

در آنجاسرهای یاران حسین و خودش را بر نیزه‌ها کرده و صحنه‌آفرینی برای قدرت‌نمایی یزید و تلقین تحقیر شکست در منظر اسیران نمودند. در آنجا هم آنچه که به زمانه‌ها و تاریخ داده شد تا جاودانه‌اش کنند، یک جملهٔ زینب خواهر حسین است که وقتی ابن زیاد با اشاره به سرهای بر سر نیزه، از وی پرسید «کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟»، زینب با استواری کلام گفت: «کشته شدن‌شان به قلم رفته بود و به آرامگاه خویش رفتند. اگر این دلت را خنک می‌کند، خنک‌دل باش!».

به روایت بسیاری دیگر، زینب در جواب ابن زیاد گفت: «مارأیت الا جمیلا» [جز زیبایی نمی‌بیینم].

شاید بتوان این جملهٔ زینب را هم جمع‌بندی حماسهٔ عاشورا دانست و هم وصف تمام حماسه‌های پایداری در نبرد آزادی با استبداد، اختیار با بندگی و بالندگی با ارتجاع.

 

سمت درست تاریخ

عاشورا در یک تصویر رئالیستی بدون هر گونه توصیف رمانتیکی همین بود. هم‌چون بسیاری مثل خودش در تاریخ پشت سر و هم‌اکنون که با شکستن حرمت آزادی و اختیار از جانب تمامیت‌خواهان شروع می‌شود. عاشورا با پیوندش با هم‌ذات‌پنداری بشری، در زمانه‌ها رسوخ کرد و میراث «اختیار»، «انتخاب» و «آزادگی» را به‌عنوان معیار تشخیص «سمت درست تاریخ» از خود به‌جای گذاشت.

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/8c5f5bec-7f91-4c75-9fb3-9f11ecde1855"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات