728 x 90

بهار را نمی‌توان سد بست

بهار
بهار

بهار آمده است تا به تعبیر دل‌شکار و خاطرنشین حافظ، «هوا را مسیح نفس کند و باد را نافه‌گشای؛ تا درخت سبز شود و مرغ در خروش آید؛ تا باد بهار، تنور لاله را چنان برفروزد که غنچه غرق عرق گردد و گل به جوش آید».

بهار آمده است تا به قامت ناپیدای نسیم، پرنیان بپوشاند، سبو سبو عطر در جان هوا بپراکند.

بهار آمده است تا زمین و ساکنانش را طبق طبق شکوفه بر سر بنشاند.

بهار را نخستین فصل سال در گاه‌شمار خورشیدی نام نهاده‌اند؛ اما تعریف و معناگشایی بهار از این قبا و قواره فراتر است. بهار گویی آغاز آغازهاست. اصل اصل است. زندگی و زایندگی از آن سرچشمه می‌گیرد. نو شدن و نو کردن است و شکفتن و شکوفاندن.

بهار می‌آید تا به ما بنمایاند که همیشه می‌توان در هر پایان به آغازی نو رو کرد. پایانها را زیر پا نهاد و از آنها فرا رفت و آغازی قدرتمند ساخت.

بهار پیرانگی و پیر سالی نمی‌شناسد. در منطق پویای آن، زمان در مداری دیگر تفسیر می‌شود.

درختان را نگاه کن! چگونه در کهن‌سالگی، گردن آویزی صورتی و دلربا از شکوفه بر گردن می‌آویزند که گویی با گونه‌های گل‌انداخته، نوجوانی را می‌نمایند در جامهٔ شوخ و شنگ عنفوان جوانی. آنها از زخم آذرش و تیشهٔ کولاک بر تن خویش یادگارها دارند ولی از این زخم‌ها، زیبایی و ماندگاری می‌سازند. این رفتار آنها یادآور «رومن رولان» در رمان «جان شیفته» است:

«زخم‌هایم را به تو پیشکش می‌کنم/ این بهترین چیزی‌ست که زندگی به من داده است/ زیرا هر کدام از آنها نشانه‌ٔ گامی به پیش است».

بهار در جوهری‌ترین معنای خود، یک مژدگانی بزرگ است؛ مژدگانی غلبهٔ سبزینگی و شکوفایی بر زمستان و برودت زمهریر. از این رو بهار برای مقاومت‌کنندگان، پیکارگران زندگی‌آفرین، شیفتگان آزادی و براندازان وضع موجود، بسا پیام‌ها دارد: پیام پیروزی، امید، روشنایی، شکوفایی و طلوع

بهار را جشن می‌گیریم؛ زیرا می‌خواهیم با بزرگ‌ترین شادیها، نوروزی‌ترین لبخندها، به خود و دیگران انرژی مثبت تزریق کنیم. از این انرژیها نیرویی عظیم فراگرد آوریم و با آن تغییری بهارپسند را در کوچه‌ها و خیابانهای میهن برپا داریم.

 

بهار با ما آشناست. بهار از آن ماست. ما خود آن بهاری هستیم که نسیم فرحبخش نوروزی در گوش غنچه‌های لب‌فروبسته به نرمی نجوا می‌کند و آنها را با تبسمی عطرآگین می‌شکوفاند.

ما آن بهاری هستیم که باید بی‌درنگ از سیم‌های خاردار قرق، سریع و چابک و سیال عبور کند و به گونه‌های تکیدهٔ کودکان خیابانی، شقایقی ارزانی دارد؛ سرخ و لوند.

ما آن بهاری هستیم که باید، «نباید» های پیر آویخته بر قفل‌ها و بن‌بست‌های کور را با تلنگری در هم بشکند و تمام ناامیدیها و رسوب‌کردنها را یک‌جا در شعله‌های گوگردی بنفشه‌های یخ‌شکن خاکستر سازد.

بهار را نمی‌توان جلو گرفت. بهار را نمی‌توان سد بست. بهار را نمی‌توان به انکار نشست. بهار را نمی‌توان از وزیدن بی‌محابا بازداشت. بهار در هر حال آمدنی است.

 

از چله‌نشستن در چنبرهٔ تنهایی و عادت به سکونهای تنیده با تارعنکبوت، قیام کنیم. برخیزیم و تن و جان را عاشقانه به رگبار باران بهاره بسپاریم.

بهار می‌آید.

بهار آمده است.

 

بهار آمده است

تا من از آیینه‌ترین گوشهٔ قلب،

عبور تو را

به گرمای سلامی بنوازم؛

تا تو از زیباترین گلدسته‌های لبخندت

به من ببخشی یک شاخه از نجابت یاس؛

تا من در تو،

تو در او

و ما در ما

ضرب شویم؛

 

تا زندگی در آشتی قلبهای ما

به بهاری‌ترین آرایه‌ها تفسیر شود.

تا روزها نو شوند،

نگاه ها نو

و نوها در آیینه‌های تو در تو

تا بی‌نهایت جاری.

 

راستی اگر بهار نبود

چگونه می‌توانست انسان

نوشدن قلب خود را

در سرخی رقصان شقایق،

غزلی تازه برانگیزد؟

 

... چگونه می‌توانست فرازمینی‌های عشق را

به پیمانه‌ٔ خرد کلمات درریزد؟

 

بهار را باور کن!

تا بهار از باران باروری

باوری برآورت دهد

 

بهار را تا طلوع پرنده‌یی پرواز کن

از آبی‌های باورت

بهار تازه‌یی آغاز کن!

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/65a8c0c1-2d06-4ab6-9886-0da0e10953c3"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات