728 x 90

مسعود رجوی - خانواده مجاهدین یا مزدوران ارتجاع؟ پیام به مجاهدان شهر شرف - ۲۴ بهمن ۱۳۸۸

-

مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران
مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران
گزیده پیام مسعود رجوی:
 
بچه‌ها سلام!
«بیا، بیا، بیا» !
از هفته پیش اجیرشدگان منفور ولی‌فقیه ارتجاع تحت عنوان «خانواده‌های مجاهدین» به پشت در اشرف آمده و در منتهای زبونی به جست و خیز و پارس کردن علیه شهر شرف و مجاهدانش پرداخته‌اند.
شنیدم که در نشستهای مؤسسان سوم ارتش آزادی تصمیم گرفته‌اید دیگر بدون استثنا همه کسانی را که با سازماندهی و تورهای گشتاپوی آخوندی و فاشیسم دینی حاکم بر ایران تحت هر عنوان به اشرف می‌آیند تحریم کنید.
گفته‌اید که 7سال مدارا و همه سفارشهایی که من در این باره کرده بودم، دیگر کافیست و صبر و تحمل‌تان در این زمینه، به پایان رسیده است.
گفته‌اید که دیگر هر قیمتی هم که داشته باشد زیر بار نمی‌روید و می‌خواهید درسهای جدیدی در این زمینه هم به لوطی عمامه‌دار ولایت و عنترش بدهید.

گفته‌اید که تراز جدیدی از مرزهای بالابلند ایدئولوژیکی و سیاسی مجاهدین بنا می‌کنید… تا وقتی که خامنه‌ای و مالکی به‌جای خود بنشینند و ناگزیر، مثل بچه آدم، به همان روال دیدارهای خانوادگی سالهای 82 تا 87 که نیروهای آمریکایی حفاظت اشرف را برعهده داشتند، تن بدهند. منظورم زمانی است که خانواده‌ها به داخل اشرف می‌آمدند و در واحدهای «هتل ایران» مستقر می‌شدند و هرچند روز که می‌خواستند می‌ماندند.
در هر حال، بهترین و مناسب‌ترین تصمیم را در بهترین و مناسب‌ترین زمان اتخاذ کرده‌اید.

×××

مطمئن باشید که دشمن هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. در سفاهت سیاسی خامنه‌ای و مالکی همین بس که آنچه را در سال 2009 نتوانستند با تیغ و تبر و لودر و بولدزر و زره پوش و با شلیک و 11 شهید و 500 مجروح (از جمله 130 نقض عضو) و 36 گروگان و 1000 مصدوم و مضروب، پیش ببرند اکنون می‌خواهند با مشتی «خانواده ساندیسی» در پناه مزدوران عراقی و نیروی تروریستی قدس پیش ببرند.

با پس افتادگی سیاسی، گمان می‌کنند که مجاهدین از ترس این‌که مبادا برچسب بخورند که از «رأفت اسلامی» و «عاطفه خانوادگی» به شیوه خمینی و خامنه‌ای و پاسدار احمدی‌نژاد، به‌ دور هستند، ناگزیر به مزدوران اعزامی و خواستهای آنان تن می‌دهند و آلوده می‌شوند. شکر خدا که دشمنان شما را این‌قدر ابله آفرید! صبر کنید تا ببینیم که در این تک و پاتک تا کجا زیانکار خواهند شد. فکر می‌کنم شکست سختی در انتخابات عراق در انتظار آنهاست. در حقیقت، کشتار رژیم و مالکی در اشرف در 6 و 7مرداد گذشته، شکست در گروگانگیری، و رسوایی در روز 15دسامبر، به‌صورت مضاعف، رژیم و دست نشاندگان و دنبالچه‌هایش را در عراق و منطقه و جهان افشا و بی آبرو کرد. و در یک کلام، اشرف کلان تأثیر خود را گذاشت و وظیفه خود را به بهترین و بالاترین صورت انجام داد.

البته هدف آنها از «بازی خانواده» جلو در اشرف روشن است و تا آن‌جا که من می‌فهمم تا انتخابات عراق و تا تشکیل دولت جدید و تا هرکجا که مالکی تیغ اش ببرد، ادامه می‌دهد و دست برنمی‌دارد به‌خصوص که مجاهدین باید محصور و مشغول باشند تا در این فاصله کمتر بتوانند دخالتها و تقلبات و جنایتها و انفجارهای رژیم را برملا کنند. بگذریم که رژیم و مالکی کور خوانده‌اند و خودشان به دست خودشان تنور تو‌طئه‌یی را که به زیان خودشان تمام می‌شود، گرم نگه می‌دارند.

×××

حتماً یادتان هست که تقریباً یکسال پیش در پیام 8اسفند1387 از روی یک گزارش موثق از داخل رژیم که از تهران آمده بود، گفته بودم: «منوچهر متکی وزیر خارجه آخوندها به مخاطبین خود در سفر اخیرش به عراق گفته است:
«… . علت شکست مجلس اعلا و بیت شیعی در انتخابات شورای استانها، مجاهدین خلق بودند. بنابراین نباید به این گروه فرصت داده شود. در گذشته، مجلس اعلا برهمه شوراهای استانها مسلط بودند، الان بیش از50 درصد را از دست دادند و لیستهای لائیک و بعثی افراطی مثل صالح المطلک و خلف وعلاوی و اسامه نجیفی کرسیها را بالا کشیدند. مجاهدین خلق با جلسات و کنفرانسها و مبالغی که خرج کردند و جمع کردن سنی‌ها و بعثی‌ها و تروریست‌ها و اقدام به آموزش آنها علیه شما و شستشوی مغزهای آنها علیه شما، آنها را به این نقطه رساندند و اگر با آنها سازش کنید، بیش از این خواهند کرد…

متکی هم‌چنین گفته بود: ما وقتی در تهران نتایج اولیه انتخابات را شنیدیم وحشت کردیم و به کانالهایمان ابلاغ کردیم که باید این قرارگاه بسته شود تا در انتخابات پارلمان آینده دچار این توطئه نشویم… . به‌نظر ما، نقطه ضعف ما در مذاکرات آینده با آمریکا مجاهدین هستند و نقطه قوت آمریکاییها هم مجاهدین هستند بنابراین، باید این برگ برنده را از قبل بسوزانیم. پیش‌بینی این است که در انتخابات پارلمانی همین بلا دوباره پیش بیاید ولیستهایی که غیرخدا و مجاهدین خلق کسی چیزی از آنها نمی‌داند پیروز بشوند… . اگر به مجاهدین فرصت بدهید آنها تا آن‌موقع تاثیر خودشان را خواهند گذاشت لذا باید از همین حالا این سرطان را از تن عراق ریشه‌کن کرد. ما به آمریکاییها گفته‌ایم که خارج کردن مجاهدین از لیست برای ما به‌معنی اعلام جنگ آمریکا به ما می‌باشد».

در همان پیام (8اسفند87) با کپی برداری از «بزن بهادر» گفته بودم: راستی که اگر «منو- میم» شعور داشت و می‌توانست چکیده حرفهایش را بگوید، لابد می‌گفت: «اشرف ایستاد و عراق را به ایستادگی در برابر رژیم آخوندی برانگیخت».

×××


لابد سرمقاله نیویورک تایمز (24بهمن88) را در مورد «جاه‌طلبیهای خطرناک آقای مالکی» شنیده‌اید.
داد آمریکا هم درآمده که «قرار نیست آقای مالکی حاکم مطلق باشد. و ایالات متحده به ارتش عراق آموزش نداده است که برای سرکوبگری سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. این، یکی از نمونه‌های اخیر تبهکاری آقای مالکی است که مصمم است تا هر کاری را انجام بدهد که در انتخابات ماه آینده دوباره انتخاب گردد. اگر که او و دولت شیعی‌اش به این شیوه ادامه دهند، رای‌گیری از دید گروههای اپوزیسیون قانونی نخواهد بود و احتمال دارد که آنها به خشونتهای گذشته باز گردند. چنین کاری برای عراق و ایالات متحده که قرار است از عراق خارج شود فاجعه خواهد بود».

سرمقاله ادامه داده است که «علاوه بر این، در برخی استانها مانند تکریت و دیالی مالکی به‌طور غیرقانونی به اشغال فرمانداریها و استانداریها یا دستگیری نفرات رقبای خودش مبادرت کرده است. در مورد حذف کاندیداهای انتخابات هم، طرز عمل مالکی ”غیر شفاف و مشکوک“ است. این بازی خیلی خطرناکی است. آقای مالکی مسئولیت دارد تا منافع کشورش را بالاتر از جاه‌طلبیهای سیاسی خود قرار دهد. اگر که او این را نمی‌فهمد، پس نیاز است که واشنگتن به او این مسأله را گوشزد کند».

×××


وقتی من این مقاله را خواندم، بی‌اختیار به یاد سلسله تبهکاریهای مالکی در اشرف افتادم که از طریق وارد کردن مأموران وزارت بدنام اطلاعات آخوندها به عراق برای دایر کردن سیرک نظام در پشت در اشرف ادامه دارد.
بیچاره رژیم را بنگرید:
در حالی‌که نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با توافق دوجانبه و خائنانه ولی‌فقیه ارتجاع و نخست‌وزیر عراق، از پای در آورد،
در حالی‌که نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با آن جاسوس بی‌مغز و سیلاب لجن‌پراکنی هایش از پای در آورد،
در حالی‌که نتوانسته اشرف و مجاهدانش را با یک سال محاصره ضدانسانی از سوی مزدورانش در عراق از پای در آورد،
در حالی‌که نتوانسته اشرف را با شهیدان و مجروحان و گروگانهایش از پای در آورد،
در حالی‌که نتوانسته با انواع و اقسام تهدیدها به جابجایی از پای در آورد،
و در حالی‌که نتوانسته شعله‌های قیام را خاموش کند،
و در حالی‌که خانواده‌های ما را در داخل کشور به‌خاطر این‌که چند سال پیش برای دیدار فرزندانشان یکبار به اشرف آمده‌اند، می‌گیرد و می‌زند و به حبسهای طولانی محکوم می‌کند،
بله، حالا دوباره، در دور باطل، مجدداً به سراغ خانواده‌های وزارت بدنام رفته تا شاید به این وسیله با اشرف به جنگ روانی بپردازد. شاید هم که از دید خودش، بریده یا خائنی را شکار کند و بعد بگوید دیدید گفتم که اینها به اجبار این‌جا نگه‌داشته شده‌اند، پس آنچه زدم و کشتم و نقص عضو کردم، تقصیر خودشان بود.
متقابلاًًًًًًًًًًًًً ما در بهار7، اگر باز هم رژیم قصد آزمایش عزم و اراده پولادین مجاهدان اشرف را دارد، می‌گوییم: بیا، بیا، بیا،

×××


واقعاً که خدا دشمنان ما را نه فقط بلاشعور، بلکه ذلیل و درمانده کرده است.
جالب است که این خانواده‌ها که در واقع خانواده‌های رژیم هستند و نه مجاهدین، به مالکی نامه نوشته و از کشتار 6 و 7مرداد حمایت و تشکر هم کرده‌اند!
یادتان هست پارسال همین ایام در تهران، مشتی را به در سفارت انگلیس برده بود که تحت عنوان خانواده مجاهدین تظاهرات کنند که چرا فرزندانشان از لیست تروریستی درآمده‌اند!

آنها شعار می‌دادند «تروریست خوب و بد ندارد» ومتنی را قرائت کردند:

«به‌شدت نگران تصمیم اخیر دولت انگلیس هستیم. متأسفانه مطلع شده‌ایم که دولت انگلستان فرقه تروریستی رجوی موسوم به سازمان مجاهدین خلق را از لیست گروههای ممنوعه خارج کرده است. و این درحالی است که این گروه از نزدیک به ۸سال قبل در آن کشور ممنوعه اعلام شده بود. ما خانواده‌های اعضای سازمان مجاهدین خلق هستیم، کسانی هستیم که از تصمیم گرفته شده آسیب دیده‌ایم زیرا که ما به شدت نسبت به سرنوشت بستگان خود نگران شده‌ایم» (تلویزیون رژیم).

واقعاً که چه خانواده‌های مهربانی داریم و خودمان خبر نداریم!
واقعاً چه عواطف سرشاری دارند که هم از ریخته شدن خون ما سپاسگزارند و هم از این‌که در لیست تروریستی باشیم!
اگر در فرهنگ رژیم معنی خانواده این است، ما تبری می‌جوییم. بعد از 30خرداد 60 همه دنیا این صحنه مشمئز کننده را که یکی از نمونه‌های حیرت انگیز دجالگری خمینی بود در تلویزیون رژیم دیدند که مادر بسیجی محمود طریق الاسلام، به درگاه «امام امت» عجز و لابه می‌کرد که مبادا از اعدام پسرش صرفنظر کند. زنک پلید از خمینی می‌خواست که اجازه بدهد او خودش طناب دار را به گردن پسرش بیندازد.

×××

رژیم و مزدورانش در عراق باید بدانند که خانواده حقیقی هر مجاهد خلق و هر آنکس که می‌خواهد مجاهد بماند و مجاهد بمیرد، یا در ارتش آزادی و جبهه مقاومت است و یا در خاوران و یا در مروارید آرمیده است.
از مجاهدین دور باد که پدر یا مادر یا خواهر یا برادر و یا هر قوم و خویش را که مأمور رژیم باشد، خانواده خود بدانند و سرسوزنی اعتنا کنند.

حرف مجاهدین چه با شاه و چه با شیخ و چه با مزدوران عراقی رژیم از 45سال پیش این بوده است که خانواده سیاسی و ایدئولوژیکی خودت را خانواده ما جا نزن. خانواده اجتماعی و سیاسی و تاریخی و آرمانی هر مجاهد خلق، خلق است و بس! به‌خصوص مجاهدی که در خاک امام حسین و اشرف باشد.

یاد مصدق به‌خیر که در بیدادگاه نظامی می‌گفت «مسلک من، مسلک سیدالشهداست… . از همه چیز می‌گذرم، نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هیچ چیز ندارم، مگر وطنم را که جلوی چشمانم دارم».

و ما در سال ۵۰ در همان بیدادگاههای نظامی شاه اعلام کردیم که جملگی فرزندان مصدقیم و امروز باید تکرار بکنیم که «ما هم فقط وطنمان و سمبل و رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت آن را در جلوی چشمانمان داریم».

×××

فصلی از آموزشها
بحث که به این‌جا رسید، می‌خواهم برایتان از آموزشهای 40سال پیش سازمان، هرچند که تکراری است، چند خاطره و سابقه تاریخی بگویم که می‌خواستم در سلسله بحثهای آموزشی برای نسل قیام در داخل کشور نقل کنم. در حقیقت این قسمت را می‌توان یکی از فصول سلسله آموزشها تلقی کرد.

×××

حضرت نوح یکی از 5 پیامبر اولوالعزم است. می‌گویند که در مجموع 124هزار پیامبر وجود داشته اما فقط 5تای آنها رسالت جهانی داشتند. سایر انبیا مأموریت و رسالتشان جهانشمول نبوده و در حیطه قوم یا خاک یا منطقه خاص خودشان بوده است.
نوح پیامبر نزدیک به 6هزار سال پیش به دنیا آمد. لابد حکمتی در کار بوده است که خدا به او 950سال مأموریت داد. توفان زمین شناسی بزرگی هم در پیش بود با رسالتی بسیار سنگین. می‌گویند که مرقد او در نجف در جوار حضرت علی است و در زیارت حضرت علی به آن اشاره شده است.

از روی همین وحوشی که در 6 و 7مرداد دیدیم، می‌توانید حدس بزنید که 6000سال پیش دنیا و نوع انسان در چه نقطه‌یی بوده است. هرچه نوح از عدل و داد سخن می‌گفت جز مشتی برده و فقیر به گوش کسی فرو نمی‌رفت. حتی پسر خودش! تا زمانی‌که توفان بزرگ در رسید.

از این پیشتر، در حوالی همین کوفه امروز که بَرّ و بیابان است، با تنه درختان و الیاف، کشتی‌سازی می‌کرد و همه، از جمله پسرش، او را به سخره می‌گرفتند. مثل همین امروز که شما سالهاست در صحراهای خشک دارید کشتی ارتش آزادی می‌سازید و رژیم و مزدورانش به سخره می‌گیرند… . !

حتی «والیه» زن نوح را آخوندها و حکام زمان، به میان قوم آوردند تا گواهی بدهد که نوح دیوانه و خیالپرداز است. در آن ایام تلویزیون و مصاحبه تلویزیونی در کار نبود اما مضمونش همین لجن‌پراکنیهای امروزی بود.

سرانجام روزی، همان‌طور که حالا زمین شناسان هم به‌طور علمی کشف کرده‌اند، در این منطقه از جهان سیل و توفانی عظیم، جغرافیا را تغییر داد. بقیه‌اش را از آیه 25 به بعد سوره هود برایتان خلاصه می‌کنم:
نوح را با رسالت برای قومش فرستادیم و او به آنها گفت من با بیان روشن برای هشدار به شما آمده‌ام؛ این‌که بت پرستی را کنار بگذارید و جز خدا را نپرستید… صاحبان قدرت و ثروت و مرتجعان قوم به او گفتند ما تو را جز بشری مثل خودمان نمی‌بینیم و کسانیکه به تو می‌گروند و در صفوف مقدم تو قرار می‌گیرند فرو دستتان و نادارترین افرادند. هیچ مزیت و فضیلتی بر ما ندارند و آنچه تو می‌گویی باطل و دروغ است…

نوح هر چه قسم و آیه خورد و استدلال کرد و بینه آورد، گوششان بدهکار نبود. با پررویی و وقاحت تمام از او می‌خواستند که اول بیا رابطه ات را با این فرودستان و فقرایی که طرفدارت هستند، قطع کن و گردهماییهای خود را با آنها منحل کن تا بعد ببینیم چه می‌گویی…

نوح می‌گفت آخر من که مزد و پاداشی از شما نمی‌خواهم. چرا باید کسانی را که ایمان آورده‌اند که روزی با خدای خود دیدار می‌کنند طرد کنم و از خود برانم. وانگهی اگر اینکار را که شما می‌خواهید بکنم و اقشار سرکوب شده و فقیر را از خود برانم، غضب خدا را برمی‌انگیزد و در این‌صورت چه کسی است که بتواند یاریم کند…

بعد هم جنگ سیاسی و ایدئولوژیکی بین طرفین بالا می‌گرفت و سالها ادامه داشت و نوح در جواب برچسبها و اتهامات می‌گفت: من نه مدعی هستم که خزائن خدا دست من است، نه علم غیب دارم، نه از حوادث آینده اطلاع و زمانبندی دارم، نه غیربشر و ملائکه هستم، اما می‌دانم که این‌طور نیست که آن قشر و طبقه‌یی که شما آنها را خوار و ندار می‌پندارید، خدا به آنها خیر ندهد و برای آنها خیر و عزت نخواسته باشد… .

-آخرسر هم قوم از بحث و جدل با نوح درماندند و گفتند دیگر بس کن و این‌قدر حرف نزن. اگر راست می‌گویی آنچه را که به ما وعده می‌دهی و ما را از آن می‌ترسانی، آن را بیاور ببینیم.
-این‌جا هم نوح می‌گفت من کاره‌یی نیستم، خدا هر وقت خودش بخواهد آن را محقق می‌کند و دریغ و افسوس می‌خورد که چرا نصایح او مؤثر واقع نمی‌شود… .

-گاه آن‌قدر دلش می‌گرفت که می‌خواست سر به صحرا بگذارد یا خدا عمر او را کوتاه کند و از دست آن جماعت خلاص بشود. به بیابان می‌رفت و شکوه و شکایتهایش را با خدا در میان می‌گذاشت. خدا هم به او نهیب می‌زد که حق مأیوس شدن و حق دل آزردگی نداری، زیر نظر خودم کشتی رهائیبخش را بساز و منتظر باش… .

-خدا گاه یک چیز دیگر هم به او می‌گفت که معنی آن برای نوح ملموس نبود. خدا می‌گفت یادت باشد که مبادا روزی که ستمگران غرق می‌شوند با من در مورد آنها حرفی بزنی… .

-سالها و سده‌ها گذشت. تا روزی از عمق تنور، آب فواره زد. این همان علامتی بود که از قبل به حضرتش داده بود. به‌قول شما، آژیرها را به صدا در آورد و رزمندگانش را صدا زد تا با نمونه‌ای از موجودات آن روزگار که قرار بود زنده بمانند به کشتی سوار شوند… .
-حالا ببینید در میان برهوت صحرا و بیابان و خشکی، افرادی که یکباره می‌بینند دنیا عوض شد و خشکی به دریا تبدیل شد، دچار چه بهت و حیرتی می‌شوند.

-آخر تا همین دیروز هرکس که از کنار کارگاه نوح رد می‌شد یک متلک و لغزی بار اینها می‌کرد و می‌گفت اصلاً معلوم است شما دارید چه کار می‌کنید و برای چی این‌جا هستید؟ ، خودتان را مسخره کرده‌اید؟ بروید دنبال زندگی تان! بروید «دمب» دستگاه حاکم بشوید! فکر سرنگونی این دستگاه را هم بالکل از سرتان بیرون کنید… .
(در پرانتز بگویم که خوب می‌دانم، هروقت من برای شما قصه می‌گویم، خسته نمی‌شوید و خوب گوش می‌دهید! لکن باور کنید که این یکی قصه نیست، عین واقعیت است. تحقیقات زمین شناسی و باستان شناسی هم وقوع چنین توفانی را تائید می‌کند).

×××

الغرض، آب بالا آمد و بالا آمد و بالا آمد. خدا هم قبلاً به نوح گفته بود که به یاران خودت بگو که یک روزی خواهد رسید که آنها به مسخره کنندگان خواهند خندید و چنین روزی بالاخره فرا رسید.

وقتی یارانش داشتند سوار کشتی می‌شدند، به‌ناگاه یاد پسرش افتاد که در طرف مقابل بود. پسر را صدا زد و گفت پسرجان سوار شو، تو هم با ما سوار شو و با مرتجعین نباش. اما پسر شقاوت پیشه، این دعوت را رد کرد و به پدرش گفت، این حرفها نیست. من می‌روم روی یک بلندی که آب به آن‌جا نمی‌رسد، تو برو پی کارت.
نوح گفت باور کن که امروز وضع فرق می‌کند و غرق می‌شوی مگر این‌که خدا به تو رحم کند… و در همین لحظه موج بزرگی آمد و پسر را با خود برد.
عاطفه پدری یک لحظه بر نوح غلبه کرد، خدا را خطاب قرار داد و گفت خدایا این پسر من است و البته که وعده تو حق است و تو بهترین داوران هستی…
انتظار نوح این بود که حق تعالی با این چپ و راستی که حضرتش تنظیم کرده و بر وعده حق گواهی داده و این‌که خدا بهترین داوران است، خدا خواسته او را اجابت کند و پسر را نجات بدهد.

اما خدا نهیب زد (آن هم به پیغمبر اولوالعزم) که:
اولاً-این پسر از سنخ تو و از خانواده سیاسی و ایدئولوژیکی تو نیست: إنَّه لَیسَ من أَهلکَ
ثانیاً-این پسر در جبهه عمل ناصالح قرار دارد: إنَّه عَمَلٌ غَیر صَالحٍ
ثالثاً-اصلاً از این درخواستهایی که نسبت به آن آگاهی و وقوف نداری و حواست نیست از من نکن: فَلاَ تَسأَلن مَا لَیسَ لَکَ به علمٌ
رابعاً-وای بحالت اگر از طایفه جاهلان باشی و رابطه تنی و خونی خودت را بر رابطه ایدئولوژیکی ترجیح بدهی و در این باره به تو پند و هشدار می‌دهم: إنّی أَعظکَ أَن تَکونَ منَ الجَاهلینَ
-حضرتش با این نهیب، هوشیار شد و همانجا در وسط توفان و سیل و عملیات نجات، بلادرنگ به «عملیات جاری» پرداخت و استغفار کرد: قَالَ رَبّ إنّی أَعوذ بکَ أَن أَسأَلَکَ مَا لَیسَ لی به علمٌ وَإلاَّ تَغفر لی وَتَرحَمنی أَکن مّنَ الخَاسرینَ / یعنی که بار خدایا به خودت پناه می‌برم که آنچه را که به آن اشراف و آگاهی ندارم از تو بخواهم و اگر مرا نبخشایی و به من رحم نکنی هر آینه از زیانکاران خواهم بود.

-در این‌جا بود که خدا از او پذیرفت و کشتی رهایی را به سرمنزل مقصود رساند و گفت: یَا نوح اهبط بسَلاَمٍ مّنَّا وَبَرکَاتٍ عَلَیکَ وَعَلَی أمَمٍ مّمَّن مَّعَکَ : ای نوح با سلام و درودهای ما فرود آی و با برکاتمان بر تو و خانواده ایدئولوژیکی که با تو هستند…

×××

این، از یک پیامبر اولوالعزم با مأموریت و رسالت جهانشمول. حالا از یک پیامبر بزرگ و اولوالعزم دیگر بشنوید: ابراهیم خلیل، دوست خدا؛ که پدر همه پیامبران بعدیست. ابراهیم یا آبراهام، در لغت، یک کلمه مرکب از «آب» یا «اَب» به اضافه «رام» به‌معنی پدر بزرگ یا پدر امت و ملت است.
ابراهیم خلیل نزدیک به 4هزار سال پیش به دنیا آمد. می‌گویند که محل تولد او همین شهر اور در جنوب عراق بین دجله و فرات است. در لغت مردم بابل اور را به‌معنی آتش هم گفته‌اند. قرآن پدر ابراهیم را از دشمنان خدا و سران کفر و ارتجاع معرفی می‌کند که نام او «آزر» بوده است. البته برخی مفسران که می‌خواهند برای حضرت ابراهیم «آبروداری» کنند، می‌گویند که منظور قرآن از این‌که پدر ابراهیم را «آزر» معرفی کرده است، نه پدر تنی او بلکه پدرخوانده یا عمو یا پدر بزرگ او و فردی با نام «تارَخ» یا «تارخ» بوده است.

من این چیزها را نمی‌دانم و بنابراین از روی قرآن، خلاصه جدلهای ابراهیم با پدرش را برایتان می‌خوانم تا حرف، دقیق و مستند و واقعی‌ترین حرف باشد.
«آن‌گاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت آیا بتها را به‌جای خدا گرفته‌ای؟ من تو و قومت را در گمراهی آشکار می‌بینم» :
وَإذ قَالَ إبرَاهیم لأَبیه آزَرَ أَتَتَّخذ أَصنَامًا آلهَهً إنّی أَرَاکَ وَقَومَکَ فی ضَلاَلٍ مّبینٍ …
بقیه داستان را می‌دانید که کارزار بین ابراهیم و آن جماعت بالا گرفت. در فرصتی که مردم شهر بیرون رفته بودند، مخفیانه به بتخانه رفت و بتها را شکست و تبر را هم بر گردن «ولی فقه» بتها آویزان کرد و گریخت. قوم برگشتند و سرنگون شدن بتها را به چشم دیدند و مثل همین امروز خون آخوندها به جوش آمد: بسوزانیدش!

اما خدا او را نجات داد و در مرحله بعد به فلسطین هجرت کرد. در این روزگار، تنها سارا بود که به او کمک و از او حمایت می‌کرد. هیچ‌کس دیگر را نداشت…
قرآن ابراهیم را بسیار متضرع و «اَوّاه» یعنی زاری‌گر و بسیار آه کشنده یعنی دارای قلبی فوق‌العاده شفاف و پر عاطفه و آیینه وار معرفی می‌کند. یعنی که ذره‌یی سنگدلی و نخوت و بی‌نیازی نداشت. قلبش بسیار نرم و شخصیتش بسیار بردبار و شکیبا بود. پس چگونه می‌توانست با پدرش عاطفه‌یی و رابطه‌یی نداشته باشد. پنهانی، برای هدایت پدرش دعا می‌خواند و شاید هم اشک می‌ریخت. تا روزی‌که خدا بر او نهیب زد که پس از یک مهلت معین اگر پدرش هدایت نشد حتی حق استغفار هم برای او ندارد و نباید پشت او گیر کند بلکه باید از او تبّری و بیزاری بجوید و با او «قهر و قیچی» کند:
وَمَا کَانَ استغفَار إبرَاهیمَ لأَبیه إلاَّ عَن مَّوعدَهٍ وَعَدَهَا إیَّاه فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَه أَنَّه عَدوٌّ للّه تَبَرَّأَ منه إنَّ إبرَاهیمَ لأوَّاهٌ حَلیمٌ
«آمرزش خواستن ابراهیم برای پدرش جز از روی موعدی و مهلتی که به او داد، نبود. پس آن‌گاه که آشکار شد پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست همانا که ابراهیم بسیار زاری‌گر و دل پاک و بردبار بود».

عجبا که خدا چگونه پیامبر بزرگش را می‌آزماید. بعدها هم که در سرزمین فلسطین و عربستان ابراهیم از هاجر صاحب پسری شد، آزمایشی بسا بزرگتر در پیش بود. آزمایش اسماعیل ذبیح الله (قربانی خدا) که برای ابراهیم بسیار سخت و سنگین بود اما روی برنتافت. آنقدر که می‌گویند وقتی کارد بر گلوی پسر گذاشت، ناله‌ای از کارد برخاست که می‌گفت: «الخلیل یأمرنی و الجلیل یَنهانی» : خلیل به من امر می‌کند اما جلیل (خدا) مرا باز می‌دارد… .

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق زعلتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
تا به عشق آمد قلم از خود شکافت
چون قلم در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید

×××


تقریباً دو هزار سال پیش عیسی مسیح در همین باب مضامینی شگفت گفت:
هرکس خانواده خود را بیش از من دوست بدارد، لایق من نیست.

- «اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران و حتی جان خود را فدا نکند، شاگرد من نتواند بود.
هرکس که فقط در فکر زندگی خویشتن باشد، آن را از دست خواهد داد. اما آن‌کس که به‌خاطر من زندگی خویش را از دست دهد زندگانی جاودانه خواهد یافت».
- «هرکه صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید نمی‌تواند شاگرد من گردد. زیرا کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و اول نه نشیند تا برآورد خرج آن را بکند که آیا قوت تمام کردن آن دارد یا نه»
(انجیل لوقا).

×××

و این هم ترجمه دو آیه از قرآن مجید که عین کلمات خدای مسیح و محمد است و حرف را به کمال و به اتمام رسانده است: «ای آنان که گرویده و ایمان آورده‌اید، مبادا پدران و برادران خود را در صورتی که حق ستیزی پیشه کنند به دوستی بگیرید و آن‌کس که چنین کند خود ستم پیشه است. پس بگو اگر پدران شما و پسران شما و برادران شما و همسران شما و عشیره و خانواده شما و اموالی که اندوخته‌اید و حرفه و کسب و کاری که از کسادی آن می‌ترسید و خانه‌ها و جایگاههایی که آنها را خوش‌دارید برایتان از خدا و پیامبرش و نبرد در راه او دوست داشتنی‌تر است پس در انتظار باشید و ببینید که عاقبت کار و امر خدا در این باره چیست و همانا که خدا گروه نافرمان و تبهکار را هدایت نمی‌کند». یَا أَیّهَا الَّذینَ آمَنوا لاَ تَتَّخذوا آبَاءکم وَإخوَانَکم أَولیَاء إَن استَحَبّوا الکفرَ عَلَی الإیمَان وَمَن یَتَوَلَّهم مّنکم فَأولَئکَ هم الظَّالمونَ ×قل إن کَانَ آبَاؤکم وَأَبنَآؤکم وَإخوَانکم وَأَزوَاجکم وَعَشیرَتکم وَأَموَالٌ اقتَرَفتموهَا وَتجَارَهٌ تَخشَونَ کَسَادَهَا وَمَسَاکن تَرضَونَهَا أَحَبَّ إلَیکم مّنَ اللّه وَرَسوله وَجهَادٍ فی سَبیله فَتَرَبَّصوا حَتَّی یَأتیَ اللّه بأَمره وَاللّه لاَ یَهدی القَومَ الفَاسقینَ (قرآن سوره توبه).

×××

سابقه تاریخی دیگر، مربوط به حضرت علی است. حضرت علی هم می‌خواست در زمان خودش تفاوت مفهوم خانواده ایدئولوژیکی با خانواده تنی و خونی را به مجاهدان جدیدالورود در آن زمان بیاموزد و تعریف کند.
چنان‌که می‌دانید قریش، همه با هم پیوندهای خویشاوندی و عشیرتی داشتند. اما مرزبندی انقلاب و ارتجاع که آمد، مثل همین زمان خمینی، گاه برادر در مقابل برادر و پسر در مقابل پدر قرار می‌گرفت:
عیناً از روی کلام 55 نهج البلاغه برایتان می‌خوانم:

وَ لَقَد کنَّا مَعَ رَسول اللَّه نَقتل آبَاءَنَا وَ أَبنَاءَنَا وَ إخوَانَنَا وَ أَعمَامَنَا مَا یَزیدنَا ذَلکَ إلَّا إیمَاناً وَ تَسلیماً …
در جنگهایی که در رکاب رسول خدا بودیم زمانی بود که در برابر پدران و فرزاندان و برادران و عموهای خود قرار می‌گرفتیم و آنها را می‌کشتیم و این البته جز بر ایمان و اعتقاد و استواری و ثبات قدم ما نمی‌افزود. شکیبایی ما را بر سوزش دردها و سعی و کوشش ما را برای نبرد با دشمن افزایش می‌داد…

در ادامه همین خاطرات، حضرت علی برای یارانش سوگند می‌خورد که مبادا در این مرزبندیها سستی بورزند والا شاخه درخت ایمان سبز نمی‌شود و سوگند به خدا که در این‌صورت از دنیا خون خواهید دوشید و در پی آن (وقتی دشمن بر شما و مردمتان مسلط گردد) پشیمان خواهید گشت.

×××

دکتر شریعتی در کتاب اسلام شناسی نوشته است که پس از پایان جنگ بدر پیامبر دستور داد اجساد کشته‌های قریش را (لابد برای جلوگیری از انتشار عفونت) در حفره آبی که در بیابان در همان نزدیکی بود بریزند تا نیروی رزمنده بتواند سریعتر منطقه را ترک کند. جنازه عتبه را که در آن‌جا می‌انداختند ، پسرش به نام حذیفه خیره خیره بر کشته پدر می‌نگریست و رنگش پریده بود. پیغمبر دریافت و گفت: از کار پدرت در درونت چیزی آمده است؟ گفت: «نه به‌خدا ای رسول خدا، نه درباره پدرم و نه درباره قتل او شک نکردم، اما من عقل و حلم و فضل او را می‌شناختم و امید داشتم که این صفات او را به اسلام رهنمون گردند و چون سرنوشتی را که اکنون بدان دچار شده است، می‌بینم و به‌یاد می‌آورم که با امیدی که به او داشتم بر کفر مرده است، این مرا اندوهگین کرد». پیغمبر گفت خیر است (وگذشت).

×××

حالا نزدیک به 1400سال از زمانی‌که حضرت علی آن سخنان را می‌گفت گذشته است و می‌خواهم به زمان خودمان بیایم.
چه افتخاری بالاتر از این که شما در هر صحنه و هر رویارویی و در هر آزمایش و ابتلایی، دشمن ضدبشر را به شکست و زبونی کشاندید. مغلوب کید و مکر و دجالگری یا تسلیم شقاوت و جنایتش نشدید. دشمنی، که همه ابزارها و سلاحها را علیه شما به‌کار گرفت. با دجالیت محض و فراتر از همه نظامهای ارتجاعی و ضدمردمی تاریخ، مقدسات آسمانی و همه ارزشهای انسانی، از جمله عواطف و روابط خانوادگی را برای مغلوب کردن مجاهدین به‌کار گرفت. از هیچ چیز علیه شما فروگذار نکرد. اما بیچاره آخوندهای مفلوک که در برابر مجاهدان اشرف، در برابر اسطوره‌های مقاومت و ایمان، باز هم جز شکست و رسوایی و سرشکستگی نصیبی نبرده و نخواهند برد.

باور کنید که در این هیچ مبالغه‌یی نیست. در همین لحظات که این پیام را می‌نویسم، حرفهای تکان‌دهنده برادر مجاهدمان علی امامی در کنار پیکر فرزند اشرفی و شهیدش، حنیف امامی در مرداد ماه گذشته، در گوشم زنگ می‌زند. من این صحنه را بارها دیده‌ام و در کلمات علی بالای سر حنیف شهید، محو شدم. اگر دقت کرده باشید او حتی نگفت که کاش به‌جای پسرش، خود او شهید می‌شد. بر شرافت حنیف درود فرستاد که اثبات کننده اشرف و مجاهدین بود و افزود: «ای کاش، ای کاش، من با تو بودم، … . به شهادت (تو) حسادت می‌کنم، واقعاً حسادت می‌کنم… می‌خواستم مجاهد بمانی، مجاهد زندگی کنی و مجاهد بروی».
خوشا آن پسر که پدرش به جایگاه او افتخار کند و بر مقام او در عقیده و جهاد، غبطه بخورد.

×××

از سال 59 و اوایل دهه 60 خاطراتی از سه پسر مجاهد محمدی گیلانی سر دژخیم و رئیس دادگاه خمینی در شکنجه‌گاه اوین خاطراتی دارم که چند بار در نشستها گفته‌ام و در نشریه هم نوشته شده بود.
محمدی گیلانی، سه پسر داشت و هر سه، مجاهد خلق بودند.
برادرمان جعفر از کادرهای سازمان و مجاهد بسیار والاقدری بود. جعفر در فاز سیاسی در یک تصادف اتومبیل حین مأموریت به شهادت رسید. دو مجاهد دیگر، محمدمهدی و کاظم بودند که یکی در درگیری به شهادت رسید و حکم اعدام دیگری را محمدی گیلانی خودش داد.

حالا گوش کنید: وقتی که موج اعدامهای مجاهدین به حکم همین محمدی گیلانی که قاضی شرع خمینی بود بالا گرفت، یک روز من نامه‌یی از کاظم و مهدی دریافت کردم که نوشته بودند ما دیگر طاقت و تحمل این دژخیم را نداریم و بسادگی آب خوردن می‌توانیم و می‌خواهیم که او را به جزای این همه حکم اعدام برسانیم.

تا وقتی که این نامه در آن شرایط به من برسد، چند روز طول کشیده بود بنابراین بلادرنگ برای مهدی و کاظم پیام دادم که دست نگهدارید و چرا می‌خواهید حساب کسی را برسید که به هرحال پدرتان است…
چند روز بعد، یک پیام شفاهی دریافت کردم که مهدی و کاظم گفته بودند این چه سوالی است که از ما شده، مگر ما بچه‌ایم و سازمان به ما اعتماد ندارد و مگر ما کلام 55 در نهج البلاغه را نخوانده‌ایم. جمله‌یی که از همان زمان در گوشم زنگ می‌زند و آن دو مجاهد شهید نوشته و پیام داده بودند این بود که «به برادر بگویید یکبار دیگر کلام 55 را بخواند و روی ما هم حساب کند. ما مجاهدیم».

برای این‌که کارشان را متوقف کنند، من زود پیام دادم که به‌لحاظ سیاسی خواهش می‌کنم اینکار را نکنید، ممکن است به ضررمان تمام شود. البته در آن زمان من نمی‌دانستم که دژخیم بر ما پیشدستی خواهد کرد و حکم اعدام پسر را خودش خواهد داد تا پیش خمینی عزیزتر شود و بعدها هم از پاسدار احمدی‌نژاد نشان عدالت بگیرد.

«شخصیت آقای گیلانی، و خود ایشون یک مدال افتخاربر سینه ملت ایرانند که آیت‌الله محمدی گیلانی کسی است که عدالت را از خودش شروع کرد و درباره خودش اجرا کرد بعد منشأ خدمات بزرگ به انقلاب و جمهوری اسلامی شد» (احمدی‌نژاد-تلویزیون رژیم)

گزارشهای آن موقع را که کاظم و مهدی از خانه‌شان می‌دادند یادم هست که محمدی گیلانی با پول کلان می‌خواست آنها را بخرد و شغلهای نان و آبدار هم به آنها بدهد.
از عجایب روزگار این بود که یک سال و اندی قبل از 30خرداد، در اوایل سال 59 همین محمدی گیلانی حاکم شرع، در خانه رضاییهای شهید به دیدار من آمد چون قبل از انقلاب ضدسلطنتی به مجاهدین ابراز ارادت می‌کرد.
وقتی وارد خانه شد چند پاسدار هیولای گلنگدن کشیده او را همراهی می‌کردند. روز بعد خودش در مورد دیداری که با من داشت با مطبوعات آن روزگار مصاحبه کرد و من هیچ اطلاع قبلی نداشتم. طوری تعریف و تمجید کرده بود که بنی‌صدر بعدها به من گفت یقین کرده بود که محمدی گیلانی خودش از اعضای مجاهدین است!

×××


نمونه دیگر برادر مجاهدمان حسین جنتی است که قهرمان نامداری بود. پدرش همین آخوند جنتی ملعون رئیس شورای نگهبان ارتجاع، امام جمعه خمینی و خامنه‌ای، است. می‌گویند وقتی حسین به شهادت رسید، آخوند ملعون روزه گرفته و گفته بود نذر کرده‌ام اگر حسین دستگیر یا کشته شود روزه شکر بگیرم. تف بر این نماز و روزه خمینی و خمینی گرایان که یادآور نماز و روزه شمر و ابن زیاد است. ابن زیاد هم به حضرت زینب می‌گفت که مگر در قرآن نیامده که خدا عزت می‌دهد هر که را بخواهد و ذلیل می‌کند هر که را بخواهد، دیدی که برادرت و تو را چگونه به عذاب الیم دچار کرد و خوارتان ساخت؟

بله وقتی قرآن به‌دست خمینی و جنتی و ابن زیاد بیفتد، معنا و تفسیرش هم همین است. اما تاریخ و توده‌هایی که سازنده تاریخ هستند قضاوت دیگری از امام حسین و حضرت زینب دارند.

×××


حالا بنگرید که کار رژیم به کجا رسیده که می‌خواهد اشرف و مجاهدین را با اعزام مزدورانش تحت عنوان خانواده از هم بپاشد یا از آنها بریده و خائن بگیرد و بعد توی سر بقیه بزند.
رژیم گمان می‌کند که مجاهدین از این چیزها عبور نکرده‌اند. نمی‌داند که ما نمونه‌های متعددی داریم که در زندانهای رژیم، همین خواهران خودمان را برادر تنی آنها که رژیمی بوده، شکنجه کرده است.

مجاهدین که سهل است، هیچ انسان آزاده و با شرفی، رژیم و مزدورانی را که خنجر رژیم و مالکی را در پهلوی مجاهدین فرو می‌کنند، خانواده مجاهدین نمی‌داند و مخصوصاً در خاک امام حسین در هر نماز از آنان تبری می‌جوید.

جان کلام این است که اشرف و مجاهدانش در فروغ ایران و قیام اشرف و کارزار پیروزی و در افشای مزدوران رژیم در عراق، آن‌چنان بلایی بر سر رژیم آورده‌اند که راهی جز این نمایشات مسخره نمی‌یابد. العَزیز الجَبَّار المتَکَبّر سبحَانَ اللَّه عَمَّا یشرکونَ

یادتان باشد که تا وقتی بیرون حریم ما هستند عکس‌العمل خودبخودی نشان ندهید. بگذارید که وزارت بدنام با خانواده‌هایش بور شوند نماینده ملل‌متحد و نیروهای آمریکایی هم در اشرف ناظر هستند.
دفعه پیش خواهران و برادرانمان می‌گفتند اگر کسی با ما ملاقات می‌خواهد تشریف بیاورد داخل قرارگاه تا به اینوسیله محاصره ضدانسانی بشکند! اما رژیم برای خانواده‌هایش مرز سرخ کرده است که مبادا وارد اشرف شوند. چون در داخل اشرف هر چه پیش بیاید مجاهدین فیلمبرداری و استفاده می‌کنند و مزدوران را هم کم و بیش تخلیه اطلاعاتی می‌کنند. این بار اما مجاهدین می‌خواهند از بنیاد حسابشان را با مزدوران و تورهای وزارتی تصفیه و جدا کنند.

در پایان شمه‌یی از طرح و برنامه وزارت کثیف اطلاعات علیه اشرف از طریق خانواده‌های وزارتی را که از تهران فرستاده‌اند برایتان خلاصه و محور بندی می‌کنم. قربانتان و خدانگهدار

×××

1-همزمان با انتخابات عراق و مسائلی که در داخل کشور وجود دارد اعزام خانواده‌ها از تهران و شهرستانها تا انتخابات و تشکیل دولت جدید عراق ادامه می‌یابد.
2-وزارت اطلاعات سریهای بعدی را از کرج و قزوین و تهران آماده کرده و پاسپورتهای آنها را هم صادر کرده است.
3-اعزام از طریق پروازهای خصوصی شرکتهای هوایی وابسته به وزارت اطلاعات انجام می‌شود هم‌چنان‌که در مورد اکیپ اصفهان عمل شد. اکیپ تبریز پروازشان از تبریز انجام گرفت تا نیازی به آمدن به تهران نباشد.
4-اعزام این قبیل افراد به‌طور مستمر ادامه پیدا می‌کند تا بالاترین بهره دهی را داشته باشد و بتوانند تعدادی از افراد اشرف را بیرون کشیده و تواب کنند و با خود به مصاحبه تلویزیونی ببرند.
5-در مرحله اول به عراقیها گفته شده است که فیلم بگیرند اما دادن پوشش خبری به دستور وزارت اطلاعات در تهران خواهد بود. هرازگاهی که لازم باشد، تلویزیون حکومت عراق و تلویزیونهای مالکی و العالم و الفرات استفاده تبلیغاتی به‌عمل می‌آورند.
6-اصل موضوع این است که تا وقتی اشرف هست پایه‌های تروریسم موجود است و تقویت می‌شود. اینها یک ارتش آزادی‌بخش هستند تا اگر اتفاقی افتاد حرکت کنند. آمریکا و اروپا هم با این موضع‌گیریهایشان، چه بخواهند و چه نخواهند، دارند زمینه را برای اینها فراهم می‌کنند. اگر اینها سلاح گرم داشته باشند که موضوع واضح است والا با سلاح سرد و حتی اگر فقط با افکارشان وارد شوند نظام ما این را نمی‌خواهد و برایش قابل قبول نیست و باید جلوی آنها را گرفت و هرچقدر هم که مخالفان داخل نظام عقب کشانده شوند اینها پیشروی می‌کنند. باید جلو تأثیرات اینها را در تحولات بعدی گرفت.
7-باید اشرف را به هر قیمت به هم ریخت چون دولت عراق تابه‌حال کاری نتوانسته بکند. میدان عمل ما علیه اینها وسیع است و باید از همه حربه‌ها استفاده کرد. باید نشان بدهیم که ایران امن و امان است و این آشوب و بلوا مربوط به یک گروه اندک است که از سرنگونی حرف می‌زنند در حالی‌که دولت ایران ثَبات دارد.
8-سفارت عراق در تهران در موضعی نیست که خودش اجازه سفر به کسی بدهد و امکانات هم ندارد اعزام به عراق صرفاً در اختیار وزارت اطلاعات است و برای دولت مهم اینست افرادی که می‌روند، مؤثر باشند تا هزینه‌های کلانی که انجام می‌شود بهره دهی داشته باشد. پدران و مادرانی که می‌بریم به جهت سیاسی صفر هستند و آموزش پذیری آنها بسیار پایین است. اینها اگر داخل اشرف بروند با یک تشکیلات سیاسی 50ساله روبه‌رو می‌شوند که می‌تواند اینها را در هم بشکند و روی نفرات قبلی هم همین کارها را کرده است.

×××
گزیده‌ای از پیام مسعود رجوی
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5b495d86-ee70-4e64-92db-b4a4d0a4a208"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات