بارها با عطشی سوزان
در ابر دیجیتال
تصویر لگدمال خواهرم را
در زیر سم ستوران مغول
بر مدار عقربهٴ خشمی سرخ
نگریستم
اما هر بار خون به جوشآمدهام را
درآستانهٴ تحمل بغضی توفانی گریستم
اما هربار، تنورهٴ آذرخشی عصیانی را
در رگان مذاب احساسم
تا قلهٴ انفجار برتابیدم
اما هربار آرزو کردم
کاش آنجا بودم، تا غرور غیرت گر گرفتة من
تعرض رتیلهای ایلخان ضدایرانی
به حریم یک دختر ایران را
در مشت درشت صلابت مچاله کند
...
ایراننگهدارا!
چه سرزمین کودکانهٴ من را بر سر برفته است؟
که خواهرانم را
از ایلغار ایلچیان مغول
در کوچههای شبگرفته خوارزم فریادرس نیست
در ابر دیجیتال
تصویر لگدمال خواهرم را
در زیر سم ستوران مغول
بر مدار عقربهٴ خشمی سرخ
نگریستم
اما هر بار خون به جوشآمدهام را
درآستانهٴ تحمل بغضی توفانی گریستم
اما هربار، تنورهٴ آذرخشی عصیانی را
در رگان مذاب احساسم
تا قلهٴ انفجار برتابیدم
اما هربار آرزو کردم
کاش آنجا بودم، تا غرور غیرت گر گرفتة من
تعرض رتیلهای ایلخان ضدایرانی
به حریم یک دختر ایران را
در مشت درشت صلابت مچاله کند
...
ایراننگهدارا!
چه سرزمین کودکانهٴ من را بر سر برفته است؟
که خواهرانم را
از ایلغار ایلچیان مغول
در کوچههای شبگرفته خوارزم فریادرس نیست
ای دریغ!
از فریدالدین عطاری در گریبان زخمی شهر
ای دریغ!
از نجمالدین کبری » یی در خوارزم (1)
در مشتش پرچم موی تجاوزکار مغول.
از فریدالدین عطاری در گریبان زخمی شهر
ای دریغ!
از نجمالدین کبری » یی در خوارزم (1)
در مشتش پرچم موی تجاوزکار مغول.
***
...
و من هنوز در این عطش عطشان
با بغضی در نای قلم
میسوزم
ع. طارق
16اردیبهشت 96
پانوشت: -------------------------------------------------------------------------
(1) نجمالدین کبری، عارف بزرگ ایرانی در قرن ششم و هفتم هجری.
تاریخ سطور با تأملی در مورد او نوشته است:
آن زمان که سپاه مغول به جانب خوارزم توجه نمودند چنگیزخان و اولادش که بر علو مرتبه شیخ نجم الدین وقوف یافته بودند چند نوبت کس نزد آن جانب فرستاده، التماس کردند که از «جرجانیه» بیرون رود تا آسیبی به ذات با برکاتش نرسد، اما شیخ جواب داد: «ما در وقت آسایش و فراغت با این مردم بهسر بردهایم. چگونه جایز باشد که در زمان نزول رنج و عنا و حلول محنت و بلا از ایشان مفارقت کنیم؟ و چون آن لشکر قیامت اثر، نزدیک خوارزم رسیدند و شیخ نجم الدین و شیخ سعدالدین حموی و شیخ رضی الدین علی لالا و شیخ سیف الدین با خزری و بعضی دیگر از اعاظم اصحاب را که زیاده بر شصت نفر بودند اجازه داد که از آن ولایت خارج شوند.
آنان گفتند چه خوب است که شیخ با ما در این سفر همراه باشند. شیخ نجم الدین کبری جواب داد: «مرا اذن خروج نیست و هم اینجا شهید خواهم شد»، و اصحاب و یارانش با او وداع نمودند و به هر طرف رفتند. روزی که لشکریان مغول وارد شهر شدند. شیخ جمعی را که در خدمتش باقی مانده بودند. طلبید و گفت: «قوموا علی اسم اللّه فقاتلوا فی سبیلاللّه» آنگاه برخاسته، خرقة خود را برافکند. میان محکم ببست و بغل پر سنگ ساخته نیزهیی به دست گرفت و روی به جنگ مغولان آورد و بر ایشان سنگ میزد تا سنگهایی که در بغل داشت تمام شد و لشکر چنگیزخان، آن جناب را تیرباران کرد، یک تیر بر سینه مبارکش آمد و چون آن تیر بیرون کشیدند مرغ روح مطهرش به ریاض بهشت ماوی گزید. بدین ترتیب در کنار هزاران شهید شهر اورگنج به مقام والای شهادت رسید.
گویند که شیخ نجم الدین در وقت شهادت، پرچم کافری را گرفته بود و پس از آن از پای افتاد دهکس نتوانستند که آن کافر را از دستش خلاص سازند و عاقبت کاکل کافر را بریدند...».
...
و من هنوز در این عطش عطشان
با بغضی در نای قلم
میسوزم
ع. طارق
16اردیبهشت 96
پانوشت: -------------------------------------------------------------------------
(1) نجمالدین کبری، عارف بزرگ ایرانی در قرن ششم و هفتم هجری.
تاریخ سطور با تأملی در مورد او نوشته است:
آن زمان که سپاه مغول به جانب خوارزم توجه نمودند چنگیزخان و اولادش که بر علو مرتبه شیخ نجم الدین وقوف یافته بودند چند نوبت کس نزد آن جانب فرستاده، التماس کردند که از «جرجانیه» بیرون رود تا آسیبی به ذات با برکاتش نرسد، اما شیخ جواب داد: «ما در وقت آسایش و فراغت با این مردم بهسر بردهایم. چگونه جایز باشد که در زمان نزول رنج و عنا و حلول محنت و بلا از ایشان مفارقت کنیم؟ و چون آن لشکر قیامت اثر، نزدیک خوارزم رسیدند و شیخ نجم الدین و شیخ سعدالدین حموی و شیخ رضی الدین علی لالا و شیخ سیف الدین با خزری و بعضی دیگر از اعاظم اصحاب را که زیاده بر شصت نفر بودند اجازه داد که از آن ولایت خارج شوند.
آنان گفتند چه خوب است که شیخ با ما در این سفر همراه باشند. شیخ نجم الدین کبری جواب داد: «مرا اذن خروج نیست و هم اینجا شهید خواهم شد»، و اصحاب و یارانش با او وداع نمودند و به هر طرف رفتند. روزی که لشکریان مغول وارد شهر شدند. شیخ جمعی را که در خدمتش باقی مانده بودند. طلبید و گفت: «قوموا علی اسم اللّه فقاتلوا فی سبیلاللّه» آنگاه برخاسته، خرقة خود را برافکند. میان محکم ببست و بغل پر سنگ ساخته نیزهیی به دست گرفت و روی به جنگ مغولان آورد و بر ایشان سنگ میزد تا سنگهایی که در بغل داشت تمام شد و لشکر چنگیزخان، آن جناب را تیرباران کرد، یک تیر بر سینه مبارکش آمد و چون آن تیر بیرون کشیدند مرغ روح مطهرش به ریاض بهشت ماوی گزید. بدین ترتیب در کنار هزاران شهید شهر اورگنج به مقام والای شهادت رسید.
گویند که شیخ نجم الدین در وقت شهادت، پرچم کافری را گرفته بود و پس از آن از پای افتاد دهکس نتوانستند که آن کافر را از دستش خلاص سازند و عاقبت کاکل کافر را بریدند...».
[قسمتی از تاریخ حبیب السیر]