728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

یک زندگی بدون قافیه

-

توضیح:
تا کجا عمق داشت؟ آن شوقها، آن اندیشه‌ها، آن آگاهیها، آن شور و حرکت در جامعه‌ی ما، و به‌ویژه در نسل جوان ما.

پاسخ این سؤال سخت است، اما این یک روایت است که شاید یک جواب از یک زبان به آن سؤال بدهد. و آیا می‌شود به زبان شعر روایی، به این مسأله پاسخ داد؟

دوستان! آنچه می‌خوانید، قسمت نخست یک داستان دنباله‌دار است به شعر، و به یک سبک تازه‌ی امروزی که شبیه پسانوگرا است. موضوع آن وقایع ده‌ی پنجاه تا آستانه‌ی انقلاب 57 است که از خلال لحظات زندگی یک جوان دانشجو در آن سالها بیان می‌شود. در این روایت، آرزوها، سطح فکر، علائق، مشغولیات، و میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی و انگیز‌ه‌ی یک جوان دانشجو که پا به میدان مبارزات دانشجویی می‌گذارد به تصویری شاعرانه کشیده می‌شود. در این تصویرها، از همهٴ اوزان و انواع شعر کهنه و نو و سپید استفاده شده. در قسمت اول تا نخستین حرکتها و تظاهراتهای قیام 57 پیش آمده‌ام. و در جلد دوم، اگر مجالی باشد تا وقوع انقلاب و انتظارات و لحظات آن قیام مردمی خواهم رفت.

تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
 
م. شوق
شروع:94مهر 94 پایان قسمت اول: تیر95
 
بخش اول:
(1)
سکوی ایستگاه ترن، لحظه‌ی وداع
یک عضو خانواده که اسمش هر آنچه هست،
گشته‌ست رهسپار به دنیای تازه‌یی.
 
هر تقّ و تقّ چرخ ترن، هقّ و هقّ اوست
ترک تمام زندگی بیست ساله‌اش
ترک کنار مادر و یک شهر خاطره
دل کندن از پیاده رو و حوض و مدرسه
بغضی که در گلوی پدر هم نشسته است
اشکی که گونه‌ی مامان تر است از آن
این زندگیست که حکمش جدایی است
این بچه که بزرگ شده یک جوان شده
تهران برای پیکر او یک دهان شده
مشهد نگاه می‌کند از چشم خواهران
تهران بگیر تا که ببینم چه می‌کنی
سوت قطار و دست و... . پیاپی... . تکان... تکان... ..
 
(2)
با گریه‌های صامت تو حین شام شب
و نان و قورمه سبزی مامان که در گلو،
قاطی شده به بغض دل تنگ حنجره
بعد از غم تمام شب و دشت و پنجره
سرمای ایستگاه، و وضو و نماز و چای
و بحث خانواده‌ی هم کوپه در قطار... ..
 
(3)
ساعت 10 است و ترن، خسته‌تر ز راه
خیل مسافران و غریبی و پایتخت
میدان راه‌آهن تهران و تاکسی
تا قصرالدشت، قوطی کبریت خانه‌ها
روبوسی و سلام، داییجان و بچه‌هاش
با اشک، سر به شانه‌ی داداش، بی‌دلیل
مشهد هنوز بر جگرش می‌دهد فشار... ..
 
(4)
یک دوره باز درس وکتاب و پلی‌کپی
دختر، پسر، زرنگی و هوش و سواد و فهم
جنگ ظفار و خدمت اجباری نظام
وقت نهار، و سالن شیک غذاخوری
اینک بهشت! در پس دروازه‌یی بزرگ
باغی چه سبز و فوج جوانان شیک و پیک
صرف نهار و سینی و، کاناپه، صندلی
دور است بوی سفره‌ی مامان و قابلمه
تا زرق و برق واژه‌ی دانشکده برو
کنکور و هی بخوان بخوان و بخوان، بخوان
آخر در این مسابقه آن کارت را بگیر
یک در، دو صد هزار جوان پشت آن به‌صف
دهها هزار نخبه و خوارزمی و هدف
هر روز می‌روی به کلاس و مرور علم
و توی خط واحد و کوری که می‌کشد،
آرشه، به یک ویالون کهنه برای تو
آواز مرد غمزده‌ی عاشقی پریش
«بس که دل مرا تو بیازرده‌یی بدان!
هرگر نمی‌شود که ببخشایمت تو را
جای من عاقبت درون باغ بهشت است
این را خدا به دفتر خود هم نوشته است» ... .
 
(5)
یک جمع دوست، آمده هر کس ز شهر خویش
در یک، دو تا اتاق اجاره به پشت بام
املت‌خوری، که ساده‌ترین پختن غذاست
در منزلی که کهنگی‌اش داد می‌زند
و شستن ظروف غذا در اتاقکی
و بحثهای نثر صمد بین حفظ درس
یک ماهی و شنا به خلاف مسیر موج
دریای سینه‌ی تو ولی غرق شوق‌هاست
تهران عجب بزرگ و پر از ناچشیده‌هاست
 
*******************ادامه دارد**************.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/56f7e709-1380-4ec7-a4e1-8b2a90242c78"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات