728 x 90

زینب، نبرد در زمین دشمن

حرم مطهر حضرت زینب
حرم مطهر حضرت زینب
تنها
درگاه خونین و فرش خون‌آلوده شهادت می‌دهد
که برهنه پای
بر جاده‌یی از شمشیر گذشته‌ایم


نزدیک به 1400سال از عاشورا می‌گذرد. پرچمدار نهضت حسینی بعد از عاشورا حضرت زینب بود.
آیا زینب می‌تواند بعد از 14 قرن الگویی برای ما و برای مبارزه زنان جامعه ما باشد؟ آن هم در برابر رژیمی که تحت نام حفاظت از حرم زینب (س) بزرگترین جنایات علیه مردم سوریه را مرتکب می‌شود و در داخل ایران تحت عنوان گشت زینب و گشت یازهرا و امثال اینها بلای جان زنان میهن است. امروز زینب را در کدام جلوه می‌توان جستجو کرد؟

جنگ در زمین دشمن، همیشه از پیچیدگیهای بیشتری برخوردار است. نیاز به یک راهبرد روشن، راهکارهای متناسب و فداکاری بیشتری دارد که بتواند مسیر پیروزی را هموار کند؛ به‌خصوص در شرایطی که نیروی خودی در اسارت یا شبه‌اسارت و محاصره کامل و در واقع در چنگ دشمن است و ظاهراً هیچ روزنه‌ای برای پیروزی و حتی فرار وجود ندارد؛ شرایطی که دشمن یک راه بیشتر نگذاشته، یا تسلیم یا نابودی. این صحنه‌ایست که حضرت زینب از عصر عاشورا با آن مواجه شد.
در حالی که صبح آن رهبر، برادران، پسران، پسران برادران و یاران و نیروی رزمنده داشت. زمین هم هر چند محدود و در محاصره، اما تحت تسلط نیروی خودی بود. اما زینب در بعدازظهر نه تنها هیچ‌کدام از اینها را نداشت بلکه خودش هم در موقعیت اسارت قرار گرفت. راستی او چگونه توانست این موقعیت را نه تنها به موقعیت پیروزمند تبدیل کند بلکه زمینه‌های جنبش و برانگیختن اجتماع را فراهم کند. برای بررسی این موضوع لازم است به سؤالاتی پاسخ دهیم.

آیا زینب (س) در روز عاشورا غافلگیر شد؟
آیا نمی‌دانست او را برای اسارت می‌برند؟
آیا اسارت را انتخاب کرده بود یا بر او تحمیل شد؟
آیا اسارت را پذیرفت؟ خط مشی زینب چه بود؟ و...
مفهوم پیروزی زینب در اسارت چیست؟

کمی زمان را به عقب ببریم. کف خواسته امام حسین نشان‌دادن نامشروع بودن حاکمیت یزید، و سقف خواسته‌اش بازگرداندن این حاکمیت به رهبری ذیصلاح تراز توحیدی و علوی بود. ”انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی“، من برای انجام اصلاحات پایه‌یی در جامعه قیام کرده‌ام.

بر اساس مستندات تاریخی امام حسین علیه‌السلام از ابتدای حرکت خود از مدینه، هنگامی که فرماندار مدینه ایشان را برای گردن گذاشتن به حاکمیت یزید و بیعت با او تحت فشار گذاشت بارها جملات بسیار روشنی مبنی بر انتخابش برای مبارزه با یزید با فرض شهادت به زبان رانده بود. از جمله در برابر کسانی از بزرگان مدینه که از امام حسین می‌خواستند بیا با یزید بیعت کن و جان بدر ببر. حسین با جملاتی آتشین به آن درخواستها پاسخ می‌گفت. تا جایی که ابن عباس از کلمه ”واحسیناة“ استفاده می‌کند که معنای آن این است که آخرش شهادت است.

امام حسین به عبدالله فرزند عمربن خطاب خلیفه دوم که او هم خواهان بیعت امام حسین با یزید بود می‌گوید: ”مگر نمی‌دانی که از پستی دنیا بود که سر یحیی را برای گردنکشی از گردنکشان بنی‌اسرائیل به هدیه بردند؟ آیا نمی‌دانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا بر آمدن آفتاب، هفتاد پیغمبر را می‌کشتند و سپس به بازار آمده، به معاملات خود مشغول می‌شدند و گویا هیچ کاری را انجام نداده‌اند؟ ولی خداوند در عذاب آنان تعجیل نکرد و به آنان مهلت داد و پس از سپری شدن مهلت، انتقام شدیدی از آنان گرفت“. (کتاب لهوف صفحه 50)

بنابراین رأس رهبری جنبش بی‌چون و چرا از انتخاب شهادت و گذشتن از همه چیز یعنی همسر و مال و قبیله و همهٴ مواهب آن عبور کرده بود. برجسته‌ترین مورد در این رابطه حضرت زینب بود. زینب از همسرش عبدالله بن جعفر در مدینه طلاق گرفت. زیرا عبدالله که پسرعموی زینب و امام حسین و شخصیت بسیار محترمی در مدینه بود، با توجه به این‌که وی صاحب سرمایهٴ کلانی به نسبت زمان خود بود، لذا زینب از رفاه مطلق در آن زمان برخوردار بود، اما همینکه همسرش از همراهی با حسین سر باز زد از وی جدا شد و به رهبریش پیوست و وارد کاروان حسین شد.

در مورد پذیرش اسارت هم همین‌طور است. چنان که در هنگام خروج از مکه وقتی ابن عباس و محمد بن حنفیه یکبار دیگر از امام حسین خواستند از رفتن به کوفه خودداری کند و احتمالاً شهادت او را یاد‌آور شدند و پرسیدند حالا که از شهادت خودت هراس نداری پس برای چه زن و بچه‌ها را می‌بری، امام حسین پاسخ داد ”ان الله شاء ان یراهنّ سبایا“، خداوند آنان را می‌خواهد اسیر ببیند.

از این واضح‌تر کلامی است که امام سجاد علیه‌السلام در پاسخ به یکی از یارانش از قول عمه‌اش حضرت زینب نقل می‌کند. فردی به نام زائده می‌گوید امام سجاد به من گفت: در فردای عاشورا که می‌خواستند ما را سوار شتر کنند و ببرند به سختی منقلب شده بودم، از یکطرف شهادت پدر و رهبرم، برادران، عموها، عموزادگان و یاران پدرم را می‌دیدم که با بدنهای عریان افتاده، از طرف دیگر زنان و دختران و خانوادهٴ او را می‌دیدم که دارند به اسارت می‌برند.
در این هنگام زینب متوجه انقلاب درونی من شد و گفت تو را چه می‌شود، گویا تو هم می‌خواهی با آنها باشی؟ ”مالی اراک تجود بنفسک یا بقیة جدی“، به عمه‌ام گفتم چطور منقلب نشوم در حالی که با چنین وضعیتی مواجهم. در این جا عمه‌ام گفت: این عین پیمانی است میان رسول خدا با با پدر و پدر ‌بزرگت (علی‌ـ‌ع)، که اینک بدین‌صورت وفا شده است. نگران این اجساد و دفن آنها مباش که به‌یقین، نوید حق تعالی به‌دست کسانی که به‌رغم جباران عصر، از آنان پیمان گرفته، محقق خواهد شد.
کسانی که جباران هرگز قادر به شناخت رمز کار آنان نیستند."ولقد أخذ الله میثاق أناس من هذه الأمه لا تعرفهم فراعنة هذه الأرض“ (کتاب کامل الزیارات صفحه 259. این کتاب اثر جعفربن محمدبن موسی بن قولویه قمی متوفی به سال 368 ه. ق و از محدثان معروف شیعه و شاگرد شیخ کلینی صاحب اصول کافی می‌باشد).


هدف دشمن چه بود؟
هدف دشمن در وهلهٴ اول تسلیم امام حسین و بیعت او با یزید بود تا به این ترتیب مهر ولایت امر و خلیفه مسلمین را از طرف امام حسین داشته باشد. یعنی وقتی طرف اصلی مدعی خلافت، او را بپذیرد حساب بقیه روشن است. اما یزید وقتی دید این هدف محقق نمی‌شود، به کشتن امام حسین و یارانش روی آورد، و از همان شب قبل از عاشورا هم تهدید به اسارت بردن خاندان حسین را در دستور گذاشته و حول آن جنگ روانی هم می‌کرد. از جمله بعد از تهاجمی که روز تاسوعا شروع کردند و تا محاصره چادرهای اهل بیت هم پیش رفتند، امام حسین یک روز مهلت خواست. کورت فریشلر نویسنده آلمانی کتاب امام حسین و ایران می‌نویسد:
”عبدالله بن قیس کندی از سرکردگان سپاه عمر سعد که مأموریت داشت شب قبل، از امام حسین علت مهلت خواستنش را جویا شود. او در ملاقاتی طولانی وقتی دید امام حسین اهل کوتاه آمدن در برابر یزید نیست گفت: ”با این لجاجت، تو به خود و خانواده‌ات ستم می‌کنی چون بدون تردید تو را خواهند کشت و چون بر خلیفه خروج کرده‌ای، و مرتدّ حربی هستی، بعد از قتل تو افراد خانواده‌ات را اسیر خواهند کرد و آنها را در بازار برده فروشی خواهند فروخت. حسین (ع) بدون این‌که از آن گفته مضطرب شود گفت “... محال است که عضوی از خانواده نبوت برده شود“. کتاب امام حسین و ایران صفحه 186.

بنابراین بلافاصله بعد از شهادت امام حسین تمام تلاش عمربن سعد سرکرده سپاه ابن‌زیاد بر این بود تا خاندان حسین را به اسارت گرفته و با خفت و خواری آنان را به کوفه ببرند. در آن زمان هم رسم بر این بود که زنان و دختران لشگر مغلوب، بدون چون و چرا از آن لشگر غالب باشد و هیچ‌کس جز این انتظاری نداشت. اما از این‌جا به بعد هر چند دشمن اسارت با خفت و نهایتاً کنیز کردن بانوان حرم حسینی را دنبال می‌کرد، زینب شکست دادن این خواسته و تبلیغ پیرامون به ناحق کشته شدن امام حسین و یارانش در کربلا، و افشای جنایات کربلا را دنبال می‌کرد. پس قالبهای کهنهٴ اسارت و تسلیم زنان در برابر لشگر غالب باید شکسته می‌شد. روشهایی هم که زینب دنبال کرد در راستای همین راهبرد بود.

منظور از قالبهای کهنه چیست؟
قالبهای کهنه یعنی تسلیم مطلق اسیر به نیروی غالب. برای شکستن این قالبها زینب باید نیروی مغلوب و اسیر به کلی فرهنگ تسلیم را کنار گذاشته و با تهاجم حداکثر و با اتخاذ روشهای مناسب دست دشمن را از سیطره بر خود مستمراً کوتاه کند. در کتاب امام حسین و ایران صفحه 466 با اشاره به فرهنگ اسارت آن زمان آمده است: «اسیرانی که به‌طور دستجمعی به یک عده تعلق می‌گرفتند، اعتباری برای غذا نداشتند و کسی خود را مسئول تغذیه آنها نمی‌دانست. تصور می‌شود آنچه سبب گردید که در روزهای بعد اسیران از گرسنگی از پا در نیامدند این بود که قبل از این‌که کاروان حسین (ع) مورد غارت قرار گیرد، زنها توانسته بودند که مقداری وجه نقد را که در کاروان بود پنهان کنند و آن وجه به دست غارتگران نیفتاد و بعد از این‌که اسیران به یک قریه می‌رسیدند زن‌ها می‌رفتند و برای اطفال و خودشان خواربار خریداری می‌کردند و با این‌که سپاهیان می‌دیدند که زنها به قریه می‌روند و خواربار خریداری می‌کنند درصدد کنجکاوی بر نمی‌آمدند تا این‌که بدانند زنها از کجا پول به دست می‌آورند و صرف خرید خواربار می‌نمایند « (کتاب امام حسین و ایران صفحه 466)

از دیگر روشهای زینب در روز عاشورا و بعد از آن در کربلا این بود که در جنگ و گریز با دشمن در هنگام غارت خیمه‌ها، زنان را به حلقه کردن بازوها (زنجیر بستن) در برابر دشمن و فریاد کشیدن یا فرار کردن و اتخاذ مواضع محکمتر هدایت می‌کند: «هنگامی‌که خیمه‌ها را آتش می‌زنند او فرمان می‌دهد همه فرار کنند، اما خود نمی‌تواند از خیمه‌های شعله‌ور بگریزد چرا که نجات علی‌ابن‌الحسین بیمار هم بر دوش اوست. به‌خصوص آن‌که زینب (ع) عزم کرده بود تا دشمن را هر چه‌ بیشتر از دخالت در امور اسیران دور نگاه دارد. برای مثال، وقتی می‌خواستند برای سفر اسیری سوارشان کنند، با صلابت گفت: بروید، خودمان سوار می‌شویم! زینب با کمک خواهرش ام‌کلثوم، شترها را می‌خوابانیده و اسیران را تا آخرین نفر سوار می‌کنند». (زنان عاشورا – جلال گنجه‌ای).

البته دشمن تمام تلاش خود را برای خوار کردن خانوادهٴ حسین (ع) به‌کار بست. در آن زمان یکی از شاخصهای فرق بین کنیزان و زنان آزاد، این بود که زنان آزاد روسری داشتند و حکومتها نمی‌گذاشتند کنیزان روسری بگذارند. بنابراین گردان شمر که مسئول حراست از کاروان اسیران و شدت بخشیدن فشار بر آنها بود، ”به سوی کوفه حرکت کرد و زنان را در میان دشمنان، با صورتهای باز بر شتران بی‌هودج نشانید. آنان را با این‌که امانات و ودایع انبیا بودند، چون اسیران ترک و روم با سخت‌ترین مصیبتها و اندوهها به اسیری بردند“. (کتاب لهوف)

فرق بین تسلیم به دشمن با پذیرش ستیزه‌جویانه اسارت
در مسیر مبارزه برای احقاق حقوق، هر عنصر مبارز باید الزامات آن را بپردازد. از شهادت تا اسارت و دست شستن از مواهب زندگی، اما این به‌معنای مشروعیت بخشیدن به جنایات دشمن و گردن گذاشتن به اجبارات او نیست. در واقع مبارزه برای رسیدن به هدف اشکال خود را عوض می‌کند.

بنابراین آنچه که در مجموعه نمونه‌های تاریخی از پرچمدار پس از عاشورا یعنی زینب کبری (س) می‌بینیم این است که او اولاً پیشاپیش توسط حضرت امام حسین (ع) برای اسارت آماده می‌شده، و برای خود اسارت و شهادت را بریده بود. ثانیا این انتخاب به‌معنای پذیرش منفعلانه در برابر جنایات دشمن نبوده، به عکس آنها به‌شدت با اعلام وضعیت اسارت و کنیزی زنان خانوادهٴ ‌امام حسین توسط دشمن، به مبارزه برخاستند و سرانجام هم خط مشی زینب بود که خواسته دشمن را به شکست کشانید.

استفاده از شکافهای دشمن برای پیشبرد خط
زینب (س) در مسیر مبارزه با دشمن از کربلا تا کوفه و دمشق با هوشمندی تمام برای کنار زدن اسارت از شکافها و بنیادهای سست دشمن بهره جست. دشمن برای موجه جلوه دادن اسارت خاندان حسین (ع) دو جنگ روانی را توأمان انجام می‌داد، اولاً خطاب به عناصر آگاه جامعه قیام امام حسین را خروج علیه خلیفهٴ مسلمین و به ادعای خود، «ولی امر زمان!» قلمداد می‌کرد، ثانیا خطاب به توده‌های ناآگاه، کاروان اسیران را خارجی به‌معنای بیگانگانی که در نبرد با مسلمانان در جبهه‌های جنگ به اسارت گرفته شده‌اند معرفی می‌کرد. یزید تا در توان داشت از منبر آخوندهای حکومتی، تا مناره‌های مساجد، تا طبل و دهل جارچیان و سخنرانیهای عناصر حکومتی و شایعه‌پراکنی جاسوسان رژیم اموی، در ترویج این دو برچست تلاش می‌کرد. اما از آنجا که خود می‌دانست این تبلیغات دجالگرانه در هنگام آگاهی مردم با واقعیت کار امام حسین فرو خواهد ریخت تلاش کرد با ایجاد اختناق سنگین جلو پیامهای آنان را بگیرد. در کوفه هم قبل از ورود کاروان اسیران دستور داده بود هیچ‌کس حق بیرون آمدن از خانه را با شمشیر و سلاح ندارد و گروههایی از عشایر مسلح را برای جلوگیری از اغتشاش احتمالی آماده کرده بود.

اما ابن زیاد و یزید هم مانند همهٴ جباران تاریخ تمام محاسباتشان بر توان و شدت سرکوبگری سوار است و مطلقاً روی عوامل انسانی نمی‌توانند حساب کنند، به قول قرآن: أم حسب الّذین یعملون السّیّئات أن یسبقونا ساء ما یحکمون {آیه 4 سوره عنکبوت} تبهکاران این‌گونه محاسبه می‌کنند که بر ما پیشی خواهند گرفت، چه بد قضاوتی!

با تکیه به این ایمان بود که زینب (س) پا به نبردی گذاشت که دشمن مطلقاً تصورش را نداشت. بروز جوهر انقلابی و تغییردهنده زنی که در قاموس ارتجاع حاکم جایی نداشت. زینب‌ (س)، با قدافراشتن در برابر آن خلیفهٴ خون‌آشام و مدعی ولایت مسلمین آن‌چنان تحولی در تاریخ به وجود آورد که به‌نوشته کتاب راه حسین ”زن انقلابی منزه را به‌مثابه وجود جهش‌بخشی جدید، بر‌ تاریخ تکامل انسان افزود“. (کتاب راه حسین از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران صفحه 186).

در کتاب امام حسین و ایران در صفحه 473 در مورد اولین خطبه حضرت زینب (و به روایتی‌ام کلثوم خواهر حضرت زینب) در کوفه آمده است: ”به‌طوری که از ظواهر استنباط می‌شود حاکم عراقین (ابن زیاد) پیش‌بینی نمی‌کرد که یک زن از اسیران نطقی ایراد نماید و اگر آن پیش‌بینی را می‌کرد، مانع از این می‌شد که آن نطق ایراد شود. یعنی دستور می‌داد که اسیران را در هیچ جا متوقف نکنند و آنها را مستقیم به دارالحکومه منتقل نمایند. اما وقتی اسیران مقابل مسجد کوفه رسیدند چون در آنجا جمعیت تماشاچی بیش از جاهای دیگر بود زینب بنت علی یا ام کلثوم گفت که کاروان اسیران توقف کند، و آن کاروان هم متوقف شد. بنابراین زینب یا ام کلثوم دختر دیگر علی بن ابیطالب (ع) با این‌که اسیر بودند آن‌قدر نفوذ کلمه داشتند که اگر می‌گفتند کاروان اسیران را متوقف نمایند آن کاروان توقف می‌کرد“.

کورت فریشلر در ادامه می‌نویسد: نظریه ابن قتیبه و همچنین نظریه بهاء‌الدین محمد قاضی بعلبک و نویسنده کتاب (التاریخ الاکبر) چنین است و آنها جلوگیری نکردن از نطق دختر علی بن ابیطالب (ع) را این طور تعلیل کرده‌اند:
اولا: اعراب علاقه به شنیدن نطق و خطابه داشتند خواه منظوم بود و خواه منثور و از شنیدن گفتار یک سخنور لذتی می‌بردند که اقوام دیگر آن لذت را به آن اندازه احساس نمی‌کردند و یکی از علل پیشرفت اسلام بین اعراب این بود که آنها تحت تأثیر کلام قرار می‌گرفتند.

ثانیا برای اولین مرتبه مردم در کوفه مشاهده می‌کردند که یک زن مبادرت به نطق کند... آن اولین بار بود که یک زن در کوفه با صدای بلند برای مردم نطق می‌کرد. و آن ایراد نطق در نظر مردم یک پدیده خارق‌العاده جلوه می‌نمود. از روزی که شهر کوفه در صدر اسلام بنا شد تا آن روز اتفاق نیفتاده بود که یک زن در آن شهر برای مردم نطق کند و وقتی که زینب یا ام کلثوم شروع به حرف زدن کرد مردم نمی‌توانستند از استماع گفتارش خودداری نمایند.

ثالثا زنی که حرف می‌زد یک اسیر بود و نطق کردن یک مرد اسیر یک پدیده خارق‌العاده جلوه می‌نمود تا چه رسد به این‌که یک زن اسیر نطق نماید. اسیر نزد اعراب موجودی بود خوار و ناتوان و او را در شمار انسان عادی به‌شمار نمی‌آوردند و هیچ نوع حق برایش قائل نبودند. اگر اسیر توانگر بود و به خویشاوندانش مراجعه می‌کرد و از آنها می‌خواست که از اموال او فدیه بدهند تا این‌که آزاد شود، آزاد می‌شد و گرنه اسیر را به بازار برده فروشی می‌بردند و می‌فروختند. گفتگوی زینب یا ام کلثوم به صدای بلند برای مردم آن قدر در نظر مردم کوفه عجیب می‌آمد که‌گویی یک ماهی به زبان درآمده و صحبت می‌کند یا این‌که موجودی از دنیای دیگر، در زمین پیدا شده و حرف می‌زند.

رابعا زینب یا ام کلثوم که زبان به سخن گشود با لهجه فصیح عربی صحبت می‌نمود. لهجه‌ای که اعضای خانواده هاشمی با آن سخن می‌گفتند، فصیح‌ترین لهجه‌های عرب به‌شمار می‌آمد و در صدر اسلام قریش نیز با همان لهجه حرف می‌زدند. آن لهجه... زبان قرآن، بود و هست... مردم کوفه لهجه ولایتی داشتند و زبان فارسی (پهلوی ساسانی) نیز در آن هنوز رایج بود.
به علل فوق، نطقی که زینب یا ام کلثوم در کوفه خطاب به مردم ایراد کرد خیلی در مردم اثر نمود“.

بر اساس نوشته کتاب لهوف هم حضرت زینب، هم ام کلثوم خواهرش و هم فاطمه صغری دختر امام حسین و هم امام سجاد همه در بازار کوفه سخنرانی کردند و هر یک سخنان آتشینی ایراد کردند که از هر کدام چند فراز را ببینید:
سخنان آتشین زینب، ام کلثوم، فاطمه صغری و امام سجاد در بازار کوفه

از کتاب لهوف صفحه 85 تا 90
«بشیر بن خزیم اسدی می‌گوید: به سوی زینب دختر أمیر المؤمنین (علیهما السلام) نگریستم، به خدا سوگند زنی را سخنورتر از او ندیدم. گویا کلمات علی (ع) از زبان او فرو می‌ریخت. با دست به سوی مردم اشاره کرد که خاموش شوید. از این اشاره، نفسها به سینه‌ها بازگشت و زنگهای شتران از صدا افتاد. پس از آن شروع به ایراد خطابه نمود:
"به نام خداوند بخشنده و مهربان. ستایش می‌کنم خدا را و درود می‌فرستم بر جدم رسول خدا (ص) و پدرم و فرزندان پاک و رستگار او.
ای مردم کوفه! ای صاحبان مکر و خدعه! آیا بر ما گریه می‌کنید؟ هرگز آب دیدگان شما فرو نایستد و ناله‌های شما ساکت نگردد. ... شما مانند گیاههای زباله دانها هستید که قابل خوردن نیستند و به نقره‌ای می‌مانید که زینت قبور باشد و از آن استفاده نمی‌گردد و عذاب جاویدان برای شما آماده شد. آیا پس از کشتن ما بر ما گریه می‌کنید و خود را سرزنش می‌نمایید؟ آری، به خدا قسم زیاد گریه کنید و کم بخندید. همانا شما لکه عار روزگار را به دامان خود افکندید که به هیچ آبی نمی‌توان شست و شویش داد.

سخنان زینب آن‌چنان بر مردم تأثیر گذاشت که راوی می‌گوید: به خدا قسم آن روز مردم را حیران و سرگردان دیدم. آنان گریه می‌کردند و دستهایشان را به دندان می‌گزیدند. پیرمردی را دیدم که در کنار من ایستاده و محاسنش از اشک چشمش‌تر شده است، در حالی که می‌گفت: " پدرم و مادرم فدای شما باد. پیران شما بهترین پیرها، جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما بهترین زنها و خاندان شما بهترین خاندانها هستند که هرگز خوار و مغلوب نمی‌شوند.

سپس دختر امام حسین فاطمه صغری رشته کلام را به دست گرفت و گفت: ”شهادت می‌دهم که خدا یکی است و محمد (ص) بنده و پیغمبر او است. و گواهی می‌دهم که فرزندان او را کنار فرات سر بریدند، پس ماییم گنجینه علم و فهم و حکمت او و حجت خدا بر بندگانش در روی زمین برای همه سرزمینها. ... این ظلمها که در حق ما نمودید، در آتش دردناک دوزخ جاویدان خواهید بود. " سنگ و خاک بر دهان تو، ای کسی که افتخار می‌کنی به کشتن مردمانی که خداوند آنان را از هر پلیدی پاک و پاکیزه گردانید! ای شخص ناپاک! خشم خود را بخور و بر جای خود بنشین، چنان که پدرت نشست».

چون خطابه فاطمه (س) به این‌جا رسید، مردم با صدای بلند گریستند و گفتند: " ای دختر پاکان و پاکیزگان! دلها و سینه‌های ما را آتش زدی و جگرهای ما را به آتش حزن و اندوه، سوزاندی، دیگر بس کن. " پس فاطمه (س) ساکت شد.

سپس ام کلثوم رشته کلام را به دست گرفت: " ای اهل کوفه! وای به‌حال شما! چرا حسین (ع) را کوچک شمردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید و آنگاه بر او گریه می‌کنید...
|و چه کسی را کشتید که بعد از رسول خدا (ص) هیچ‌کس به مقام او نمی‌رسید؟ رحم از دلهای شما برداشته شد. ... آری، با اشک چشم فراوان که هرگز انقطاع ندارد می‌گریم. این گریه هرگز پایان پذیر و خاموش شدنی نیست. "

راوی می‌گوید: در این هنگام صدای گریه و ناله از مردم برخاست. زنها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهره‌های خویش را خراشیدند و سیلی به‌صورت زدند. مردها گریستند و محاسن خود را کندند. سپس امام سجاد (ع) شروع به سخنرانی کرد و گفت:
" ای مردم! هر که مرا می‌شناسد، می‌داند که من کیستم و هر کس مرا نمی‌شناسد خود را به او معرفی می‌نمایم: من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالبم. من فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند و نعمت او را گرفتند و اموال او را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند». (کتاب لهوف صفحه 85 تا 90)


انفجار خشم مردم در کوفه تا قبل از ورود زینب و کاروان به دارالإمارهٴ ابن زیاد
سخنان زینب و 3تن دیگر از سران کاروان حسین، چنان ولوله‌ای در کوفه انداخت که هر لحظه امکان شورش و قیامی می‌رفت. در کتاب زندگانی امام حسین نوشته زین العابدین رهنما صفحه 409 آمده است: ”وضع شهر به‌طوری منقلب شده بود که رئیس شحنه از انقلاب و عصیان مردم بیمناک شد و دستور داد که به تظاهرات مردم و سخنان آنها کسی تعرض نکند و هر چه زودتر آنها را به سوی دارالاماره روان سازند.

گفتند در تاریخ کوفه هیچ‌گاه و هیچ‌وقت زنان و مردانی چنین گریان در یکجا ندیده بودند. رئیس شحنه کوشش فراوان کرد تا نیزه‌داران، سرهای شهیدان را هر چه زودتر به دروازه بنی خزیمه برسانند. در آنجا سرها را از نیزه‌ها پایین آورده و به داخل دارالاماره نزد ابن زیاد بردند. از یک ساعت بعدازظهر، رئیس شحنهٴ کوفه با چند تن از معاونان خود به فاصلهٴ هر نیم‌ساعت و سه ربع ساعت وارد تالار می‌شدند و بیخ گوش با ابن زیاد چیزی می‌گفتند و می‌رفتند. ... بیرون تالار همهمه‌ای برپا بود. این صدای مردم عصبانی بود که در خیابان و کوچه‌های مجاور به خاندان معاویه بد و ناسزا می‌گفتند. این صدای همهمه به گوش ابن زیاد هم می‌رسید... سواران و پیادگان عشایر که آنان را برای نظم شهر آورده بودند آنها نیز با مردم همصدا شده وبا گریه آنها می‌گریستند. میان مردم زمزمه افتاده بود که ممکن است افراد مسلح عشایر به دارالاماره هجوم کنند“.
نقل از کتاب زندگینامه امام حسین نوشته زین العابدین رهنما صفحه 409 تا 412

پیروزی در ۴۸ساعت اول نبرد
تا این‌جا در ظرف کمتر از 48ساعت زینب توانسته بود چندین سد بزرگ در نبرد با دشمن را با موفقیت پشت سر بگذارد:
در عین‌حال که کاروان در مجموع تحت اسارت دشمن بود، اما فرماندهی درونی کاروان با زینب و دستیارانش بود و دشمن نتوانست این موقعیت را از آنها بگیرد.

زینب نگذاشت هیچ‌کدام از زنان را نیروهای دشمن به‌طور جداگانه ربوده و به کنیزی ببرد.
در خطابه‌های خود و سایر سرداران کاروان اسیران، توده‌های مردم را از هویت واقعی خود یعنی این‌که خاندان پیامبر هستند و این‌که شهادت ناجوانمردانهٴ امام حسین و یارانش در یک نبرد نابرابر به فجیعترین شکل ممکن در کربلا صورت گرفته آگاه کرد و بر جنگ روانی دشمن که آنان را اسیران خارجی و بیگانه القاء می‌کرد تا حدود زیادی چیره شد.
علاوه بر اینها در توده‌های مردم به‌خصوص در میان زنان، جنبش حمایت از شهیدان عاشورا را برانگیخت.

در اداره‌ٴ کاروان هم امور را به‌شدت نظم داد ضوابط محکمی هم برای رویارویی با دشمن مقرر کرد. از جمله این‌که در حالی که به‌طور واقعی نفرات کاروان، گرسنه و نیازمند بودند، هیچ صدقه‌ای را از مردم نمی‌گرفتند. در برابر مردم که می‌پرسیدند شما که اسیران گرسنه هستید چرا صدقه نمی‌گیرید؟ می‌گفتند: ما از خاندان نبوتیم و صدقه برما حرام است“.

ام کلثوم دختر علی بن ابیطالب (ع) که یکی از اسیران بود، خطاب به مردی که می‌خواست خرما و نان به کودکان بدهد گفت ما از خانواده پیغمبر اسلام هستیم و مشمول صدقه نمی‌شویم و به کودکان گفت که هر چه از مردم گرفته‌اند، پس بدهند و آنها هم پس دادند. (کتاب امام حسین و ایران صفحه 473).

در کتاب امام حسین و ایران صفحه 477می‌نویسد: ”زینب مسئولیت اداره امور اسیران را داشت و قبل از این‌که وارد محضر حاکم عراقین (ابن زیاد) شود دقت کرد که هیچ‌یک از کودکان در خارج نمانند یا این‌که گم بشوند و غذای کودکان را خود می‌داد و همواره در موقع غذا دادن شماره غذاها و شماره کودکان را تطبیق می‌کرد که مبادا طفلی بی‌غذا بماند و چون تقسیم کننده غذا بود بعضی از اوقات حتی یک لقمه برای او نمی‌ماند و با گرسنگی به‌سر می‌برد. در آن روز (هنگام ورود به دارالاماره ابن زیاد) پس از آن که مطمئن شد کودکی در خارج نمانده وارد محضر حاکم عراقین گردید و کنار اطفال نشست.

غافلگیری ابن زیاد
ابهت و عظمت کار زینب و برانگیختگی مردم در کوفه باعث شده بود تا سرکردگان سپاه عمر سعد که امر حراست کاروان را داشتند نتوانند از نطقهای آتشین زینب و سرداران کاروان جلوگیری کنند و از طرف دیگر از ترس خشم ابن زیاد و احتمالاً توبیخشان که چرا جلو اینها را نگرفتید نتوانند گزارش درستی هم به ابن زیاد از تحولات بازار کوفه در هنگام سخنرانیها و پس از نطقهای آنان بدهند. در نتیجه ابن زیاد به‌شدت از پیروزی بر امام حسین و یارانش سرمست بود. او از قبل شمار زیادی از سران قبایل را برای زهر چشم گرفتن در تالار خود جمع کرده بود.

او برای حداکثر بهره‌برداری در قدرت‌نمایی و خوار کردن زینب و امام حسین، به زینب گفت: «"حمد خدایی را که شما را رسوا کرد و دروغهای شما را آشکار ساخت. "
زینب فرمود: " مردمان فاسق و فاجر رسوا می‌شوند و آنان غیر از ما هستند. "
ابن زیاد گفت: " چگونه دیدی آنچه را خدا با برادرت انجام داد؟ "
زینب (س) گفت: " جز زیبایی چیزی ندیدم، زیرا آل پیغمبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت بر آنان نوشته است و آنان نیز به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند، ولی به همین زودی خداوند، تو و ایشان را با هم برای حسابرسی جمع می‌کند و آنان با تو احتجاج و مخاصمه می‌نمایند و آنگاه می‌نگری که رستگاری برای کیست؟ مادرت بر تو بگرید، ای پسر مرجانه! " ابن زیاد از این گفتار غضبناک شد و گویا تصمیم به کشتن زینب گرفت». (کتاب لهوف صفحه 192)

ابن زیاد که مطلقاً فکر نمی‌کرد با چنین جواب از یک زن اسیر مواجه شود تلاش کرد درهم شکستگی خود را با این جمله که ”او مانند پدرش سجع و قافیه می‌بافد“، بپوشاند.

”وقتی زینب صحبت می‌کرد، حاضران دچار وحشت شدند چون پیش‌بینی می‌کردند که عبیدالله بن زیاد خشمگین خواهد گردید و فرمان خواهد داد زینب را مجازات کنند، همانطور هم شد و عبیدالله بن زیاد فریاد زد جلاد بیاید و این زن را به قتل برساند. در عربستان کشتن زن به آن شکل، بدون سابقه بود و گرچه در دورهٴ جاهلیت و بعد از آن، اتفاق می‌افتاد که زنها را به قتل برسانند ولی هرگز اتفاق نیفتاد که جلاد، سر از بدن یک زن جدا نماید. همین که فریاد عبیدالله بن زیاد فرو نشست زینب گفت: سعادت بخشترین لحظه زندگی من موقعی است که بمیرم و به برادرم حسین (ع) ملحق شوم و چه بهتر از آن که مثل او، مظلوم به قتل برسم و آنگاه ‌ام کلثوم را طرف خطاب قرار داد و گفت من اکنون کشته می‌شوم و تو بعد از من بایستی سرپرست این کودکان باشی و مواظبت کنی که آنها گرسنه و تشنه نمانند و مکانی برای خوابیدن داشته باشند.

جلاد حضور یافت و عبیدالله بن زیاد زینب را به او نشان داد و گفت سر از بدن این زن جدا کن. در بین حاضران پیرمردی به اسم عمروبن حریث که دیگران برایش قائل به احترام زیاد بودند و می‌گفتند که وی حنیف یعنی از خداشناسان بزرگ چون ابراهیم می‌باشد که جد بزرگ اعراب و یهودیان است.

عمروبن حریث خطاب به عبیدالله بن زیاد گفت ای امیر از کشتن این زن صرفنظر کن اگر وضع او را مورد مداقه قرار بدهی می‌بینی که هرکس دیگر به جای او بود نیز از این‌گونه حرفها می‌زد. عبیدالله بن زیاد گفت ای حنیف معلوم می‌شود که تو هم از کسانی هستی که از حسین (ع) طرفداری می‌کردند. عمروبن حریث گفت همه می‌دانند که من با خلیفه، یزیدبن معاویه بیعت کردم... و کسی نمی‌تواند مرا متهم به طرفداری از حسین بکند و آنچه گفتم برای این بود که یک زن ناامید مقابل چشم ما کشته نشود. حاکم عراقین (ابن زیاد) گفت اگر ملاحظه سالخوردگی تو را نمی‌کردم می‌گفتم سر از بدن تو جدا کنند تا مایه عبرت دیگران شود و بدانند که نباید بر حکم مردی چون من ایراد بگیرند و مانع از اجرای حکم من بشوند. (کتاب امام حسین و ایران صفحه 480).

ابن زیاد در وحشت از رسوایی مضاعف به‌خاطر کشتن یک زن مجبور شد دست از قتل زینب بردارد. اما زینب دست بردار نبود و می‌خواست ابن زیاد و اقتدارش را تا آخر به چالش بکشد. ابن زیاد سرخورده از قتل زینب به امام سجاد اشاره کرد و پرسید: «" این جوان کیست؟ " گفتند: " او علی بن الحسین (ع) است. "
گفت: " مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟ "
زین العابدین (ع) فرمود: " مرا برادری بود که او را هم علی بن حسین می‌نامیدند، او را کشتند. "
ابن زیاد گفت: " بلکه خدا او را کشت. "
زین العابدین (ع) فرمود: " خداوند است که نفسها را هنگام مرگ آنها قبض می‌نماید" .
ابن زیاد گفت: " تو را جرأت آن است که مرا پاسخ گویی؟ " و سپس دستور داد او را بیرون ببرند و گردن بزنند. زینب از شنیدن این سخن سراسیمه شد و گفت: " ای پسر زیاد! تو دیگر کسی را از ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم داری که این جوان را بکشی، پس مرا هم با او بکش. "
علی بن الحسین (ع) به عمه‌اش زینب فرمود: " عمه جان! خاموش باش تا من با ابن زیاد سخنی بگویم. " سپس رو به جانب او کرد و گفت: " ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی که کشته شدن عادت ما، و افتخار ما در شهادت است؟ "
(کتاب لهوف صفحه 194)

دیگر کشتن اسیران در داخل تالار به این صورت چیزی جز ضعف و ذلت برای ابن زیاد نداشت از این‌رو او تصمیم گرفت آنان را در کاروانسرایی در کنار مسجد بزرگ کوفه جای دهند.

هر چند تا آنموقع همهٴ کوفه از داستان شهادت امام حسین و اسارت خاندانش مطلع شده بودند. به‌خصوص دوستداران امام حسین تلاش کردند شبانه به کاروانسرا رفته و با دادن هدایا و صدقات اعلام همبستگی کنند. اما در این‌جا هم زینب در مسیری که برای مبارزه‌اش ترسیم کرده بود حرکت می‌کرد و گفت:" هیچ زن عربی به جز زنهایی که کنیزند یا کنیزانی که مادر شده‌اند، نمی‌تواند به دیدار ما بیاید. زیرا آنها نیز اسیر شده‌اند، آن‌چنان که ما اسیر شده‌ایم. " (کتاب لهوف صفحه 194) به این ترتیب زینب کسانی که امام حسین را تنها گذاشتند یا به کمک دشمنش شتافتند شرمسار کرد و آنان را علیه ابن زیاد برانگیخت.

ضربه‌ای دیگر بر ابن زیاد در مسجد کوفه
بروز برانگیختگی اجتماعی بر اثر مبارزه‌ای که زینب تا این ساعت رهبری کرده بود، در بیرون از تالار ابن زیاد بیشتر بود. از جمله در میان سخنرانی‌ای که ابن زیاد بعد از حضور کاروان اسیران در قصرش در مسجد کوفه کرد، پیرمردی به نام عبدالله بن عفیف ازدی برخاست و در دفاع از امام حسین و خاندانش و اسیرانش سخن راند و ابن زیاد دستور قتل او را داد و او را کشتند.

مقاومت زینب و اسیران، اختلاف را به درون دشمن ریخت
در کتاب زندگی امام حسین صحنه‌های یک درگیری درونی در بارگاه ابن زیاد به خوبی توصیف شده است:
”این رویدادها و این گفتگوها و این سخنان دلاورانه روشندلان و مؤمنان علی (ع) و خاندان او چنان بدنامی و رسوایی برای ابن زیاد و دستگاه او فراهم کرد که از در و دیوار نفرت و ناسزا بر ضد آنان می‌بارید. هیچ زن و مرد و پیر و خردسالی نبود که علناً به او بدنگوید. حتی در خانه و کاخ ابن زیاد این حس نفرت و بدبینی احساس می‌شد. ابن زیاد برای جبران آن، ...، بنای بدگویی را نسبت به ابن سعد در نهان و در عیان گذاشت و گفت: ”تمام این اعمال زشت را ابن سعد خودش مرتکب شده به وی هیچ‌گاه چنین دستورهایی نداده بودم. ابن سعد گفت: به خدا من در همان روزها به تو پند دادم که دست خود را به خون حسین رنگین مکن تا قیام قیامت پاک نخواهد شد ولی تو نشنیدی و بر این امر پافشاری و اصرار کردی. عثمان بن زیاد برادر عبیدالله بن زیاد که در آن ساعت حاضر بود، به برادرش گفت: به خدا قسم که ابن سعد راست گفت.. ابن سعد. این کلمات را با تعرض گفت و از اتاق ابن زیاد بیرون رفت“. (کتاب زندگانی امام حسین از زین العابدین رهنما صفحه 422).

هر ساعت حضور زینب آتش زیر خاکستر کوفه را شعله ورتر می‌کرد
این وضعیت دیگر برای ابن زیاد قابل‌تحمل نبود، از یک طرف مردم به‌شدت از او متنفر شده بودند، از طرف دیگر قلدریهایش هم نتیجه عکس می‌داد و دستش در کشتار اسیران هم بسته شده بود، زندانی کردن زنان هم در آن شرایط معنای ضعف و ذلت داشت. بنابراین تلاش کرد به سرعت کاروان را راهی شام مرکز خلافت یزید کند.

ابن زیاد یک عده سوار گستاخ را مأمور کرد تا کاروان اسیران همراه با سرهای شهدای کربلا را از مسیر قادسیه و موصل به شام ببرند. این مسیری بود که در آنها آبادیهای زیادی بود و یزید می‌خواست با قدرت‌نمایی در برابر هواداران حضرت علی و امام حسین، آنها را مرعوب کند که ببینید و فکر قیام علیه زید را از سر بدر کنید. ابن زیاد کاروان اسیران را با دو گردان به سرکردگی شمر بن ذی الجوشن و خولی اصبحی سپرد..

نبرد در هر زمان، هر مکان و هر فرصت
هر چند که در این 4روز زینب قلبهای مردم کوفه را تسخیر کرده بود، اما این به‌معنای پایان مبارزه نبود و حالا متناسب با شرایط جدید زینب روشهای متناسب اتخاذ می‌کرد. اهداف افشاگرانه‌ای که از قبل اتخاذ کرده بود، شامل اعلام حقانیت حرکت امام حسین، افشای جنایات کشتار فرزند رسول خدا و یارانش، نامشروع بودن اسارت خاندان پیامبر و... .. اما مشابه آن سخنانی که در کوفه خطاب به مردمانی که نقض عهد کرده بودند را دیگر با مردم مسیر تا شام نداشت. زیرا مردم این مسیرها اصلاً مانند مردم کوفه درگیر قضیهٴ کربلا نبودند و بعضاً حتی از جنایات انجام شده در کربلا اطلاعی نداشتند. بنابراین بار آگاهگرانه و افشاگرانه در سخنان و تنظیمات زینب و سایر سران کاروان با مردم بسیار بیشتر بود.

این کار در این مسیر هم ساده نبود، زیرا اولاً پیشقراولان شمر از چند کیلومتری مانده به هر آبادی به آنجا می‌رفتند و جار می‌زدند که اسیران خارجی (بیگانه) وارد می‌شوند و مردم را وادار به جشن می‌کردند.

ثانیا در شهرهای بزرگ سرهای شهیدان را از صندوق بیرون می‌آوردند و نمایش می‌دادند.

ثالثا برای این‌که به سرعت به دمشق برسند با سرعت بسیار زیاد حرکت می‌کردند و بنا‌ به برخی روایات روزانه بین 80 تا 100 کیلومتر حرکت می‌کردند. بنابراین خستگی بسیار زیادی بر اسیران ایجاد می‌کردند به‌خصوص که شماری کودک هم در کاروان بودند. چون این حرکت در پاییز بود برخی شهرها و مسیرها نیز با بارندگی همراه بود و شترها در گل فرو می‌رفتند و بر خستگی آنان افزوده می‌شد. از طرف دیگر به‌خصوص مزاحمتهای شمر با اهل کاروان و زخم زبانهایش علیه زینب و سایر سران کاروان ادامه داشت.

با این همه گویا همهٴ این محدودیتها و فشارها نه تنها از انگیزهٴ زینب و کاروانش برای افشاگری علیه یزید و جنایات ابن زیاد کم نمی‌شد، بلکه بیشتر هم می‌شد. زینب در طول مسیر هرگز با شمر صحبت نکرد و همهٴ خواسته‌ها از شمر و سایر سرکردگان گردان حفاظت را توسط ام کلثوم انجام می‌داد.

به‌رغم همهٴ اقدامات دشمن، مردم شهرهای مسیر به شیوه‌های مختلف حمایت و همبستگی‌شان را با کاروان اسیران ابراز می‌کردند

در تکریت، در دیر راهب و در جاهای دیگر این مخالفتها ادامه داشت. در موصل آن‌قدر مخالفت زیاد شد که فرماندار آنجا به شمر گفت کاروانت را بیرون شهر نگه دار!.
در قنّسرین یکی از کشیشان مسیحی سرکردگان گردان شمر را به عبادتگاهش راه نداد و در حما و حمص گروههایی از مردم به درگیری با گردان شمر پرداختند.

نمونه‌ای از حمایتهای مردمی از کاروان زینب - از کتاب امام حسین و ایران صفحه 490
”آنگاه وارد سفّاخ شدند. (شهرکی در مسیر کاروان). در آنجا مردی سالخورده به اسم سهل بن سعد ساعدی کشاورزی داشت و خیلی مورد احترام سکنه بود چون در دورهٴ جوانی محمدبن عبدالله (ص) پیغمبر اسلام را دیده و با پیغمبر اسلام نماز می‌خوانده است. سهل بن سعد ساعدی هنگامی که اسیران وارد سفاخ شدند در آنجا نبود ولی پسرش حضور داشت و وقتی شنید که کاروانی وارد شده و عده‌یی اسیر آورده خواست بداند که اسیران که هستند. بعد از این‌که شنید اسیران از اعضای خانوادهٴ حسین (ع) هستند خیلی حیرت کرد... .. شائق به اسیران اطلاع داد که از صرف غذا خودداری کنند تا این‌که برای آنها غذا ببرد. زینب از او پرسید تو که هستی که می‌خواهی امشب به ما غذا بدهی؟ شائق گفت من مردی هستم که پدرم سهل در مسجد مدینه با پیغمبر اسلام نماز می‌خواند و... با این‌که پدرم اینک در این‌جا نیست و به دمشق رفته بر من واجب است که از شما پذیرایی کنم. زینب گفت ما راضی به زیان تو نیستیم و مقداری نان برای ما کافی است. شائق گفت من از پذیرایی شما زیان نمی‌کنم. و خوشوقتم که می‌توانم امشب از بازماندگان حسین پذیرایی نمایم.

شائق دستور داد گوسفندی را ذبح کردند و دو نوع غذا طبخ کردند. یکی به اسم حلوه که یک نوع آبگوشت بود و دیگری شامی که یک نوع کتلت کوبیده به‌شمار میآمد و آنشب اسیران برای اولین مرتبه بعد از خروج از کوفه غذایی مناسب خوردند. کاروان صبح از سفاخ حرکت کرد». ... . اولین شبی هم که کاروان در دمشق فرود آمده بود تا ظهر فردای آن بدون آب و غذا نگه‌داشته شده بودند و کودکان از گرسنگی بی‌تابی می‌کردند، ”کاروانسالار موافقت کرد که‌ام کلثوم برای تهیه غذا برود و او را با یکی از مردان کاروان بیرون فرستاد و همین که به دروازهٴ کاروانسرا رسید مردی سالخورده وارد کاروانسرا گردید و به عربی گفت: ”آیا اسیرانی که از بین النهرین آورده شده‌اند در این‌جا هستند؟ ام کلثوم گفت: بلی. آن مرد گفت آیا راست است که آنها اعضای خانوادهٴ حسین (ع) می‌باشند؟ ام کلثوم گفت: بلی. آن مرد دو دست را بر سر زد و گفت: وای برمن. ام کلثوم گفت تو را چه می‌شود؟ و اسمت چیست؟ آن مرد گفت من از کشته شدن حسین (ع) عزادار هستم و اسمم سهل بن سعد ساعدی است. ام کلثوم ابراز حیرت کرد و گفت ای نیکمرد، پسرت شائق در سفاخ از ما اسیران پذیرایی کرد و به ما گفت که پدرش به دمشق رفته است و تو می‌توانی وارد کاروانسرا بشوی و زینب بنت علی را ببینی ولی من نمی‌توانم مراجعت کنم چون اطفال ما دیشب و امروز چیزی نخورده‌اند و من می‌روم که برای آنها غذا فراهم نمایم. سهل بن سعد ساعدی... به بازار رفت و باندازه کفاف اسیران غذا در ظرفها ریخته و با شاگردان دکان طباخی به کاروانسرا برگشته غذا مقابل اسیران نهادند و آنها خوردند. سهل از چگونگی قتل حسین (ع) پرسید و زینب آنچه را در روز دهم محرم در کربلا دیده بود به اختصار برای سهل گفت. سهل گفت به خانه من بیایید. زینب گفت نمی‌گذارند ما در خانه کسی به‌سر ببریم ”. (کتاب امام حسین و ایران صفحه 497)

روز اول صفر در حالی که یزید دمشق را آذین بسته بود، کاروان اسیران کربلا را وارد دمشق کردند. با این که‌ام کلثوم به شمر گفته بود برای ورود به شهر کاروان را از دروازهٴ خلوت‌تری ببرد، اما شمر با خباثت تمام کاروان را از شلوغترین دروازه وارد شام کرد تا به گمان خودش بیشترین فشار روانی را روی زینب و خانوادهٴ امام حسین وارد کند. شاید هم ام کلثوم عمداً چنین درخواستی را از شمر کرده بود تا حتماً از ورودی شلوغ عبورشان دهد تا بیشترین مردم از خبر ورود کاروان اسیران با خبر شوند و از افشاگریهای آنان برخوردار گردند.

در کتاب زندگی امام حسین آمده است: ”شمر تقاضای‌ ام کلثوم را رد کرد و مخصوصاً دستور داد که سرها را میان کجاوه‌ها قرار دهند. در همان وقت بود که مردی ناراحت، خود را به شتر عریان علی بن الحسین زین العابدین رساند و با لحن تعرضی گفت: ای علی بن الحسین بگو ببینم سر انجام کی غالب و کی مغلوب شد؟ زین العابدین بیدرنگ چنین جواب داد: اگر می‌خواهی بدانی غلبه و پیروزی باکی بود صبر کن تا ظهر و وقت نماز برسد. وقتی که صدای اذان را شنیدی خواهی دانست کی غالب شده و کی مغلوب؟

اسرا و سرهای شهدا را آهسته آهسته از خیابانها و از میان جمعیت تماشاچی عبور دادند و سر چهارراهای بزرگ شهر مکث می‌کردند. ولی رفته‌رفته چون غلیان احساسات و نفرت و انزجار مردم را دیدند، دو فرمانده پرقساوت این کاروان که هر دو آنها سوار اسبهای سیاه بودند و شلاقهایی در دست داشتند، یکی به سوی اولی کاروان به تاخت رفت و دیگری به سمت آخر آن، هر دو فریاد می‌زدند: دیگر مکث نکنید... به شتاب بروید... تنها سر حسین را به بارگاه ببرید و کاروان را این‌چنین به سوی قصر الخصراء بردند“. (کتاب زندگینامه امام حسین صفحه435)

تالار یزید آخرین میدان نبرد زینب
صحنه‌ای که یزید چیده بود، این بود که تنها چیزی که برای اسیران باقی می‌گذارند التماس از حاکم جبار و طلب عفو باشد. اما زینب و سایر خاندان حسین تصمیم گرفته بودند هر چند که عددشان کم است و دشمن زیاد، این تعادل قوای ضدانسانی را بر سر دشمن خراب کنند.

یزید صحنه‌ای کاملاً از قدر قدرتی خود آراسته بود که از هر لحاظ چیزی کم نگذاشته باشد. عمامه‌ای بزرگ بر سر داشت، دو غلام با شمشیر آخته در طرفینش نماد قدرت و بیش از 50تن از سران شام و سفرای کشورهای مختلفی که در آن زمان در دمشق حضور داشتند به‌علاوه روحانیانی از مسیحیان و یهودیان و نیز آخوندهای حکومتی را در مجلس خود چیده بود. بنابراین هرگز فکر نمی‌کرد با این آرایش صحنه اتفاقی برایش بیفتد. پیش از آمدن کاروان اسیران هم خطیبان و شعرای دربار خلیفه به چاپلوسیها و گزافه‌گوییها در مورد یزید و به‌اصطلاح امیرالمؤمنین و ولی امر مسلمانان پرداخته بودند و او را تا عرش اعلا برده بودند. دستور داد ابتدا سر امام حسین را وارد کنند و در تشتی در برابرش قرار دادند. سپس دستور داد تا کاروان اسیران وارد تالار شود“.

راوی می‌گوید: پس از آن، زنان و بازماندگان اهل بیت حسین (ع) را در حالی که به ریسمانها بسته شده بودند به مجلس یزید وارد نمودند. چون با آن حال در مقابل یزید ایستادند “ (کتاب لهوف صفحه 212)

تهاجم زینب در کاخ یزید
یزید با یک چوبدستی شروع به زدن به‌سر و دهان امام حسین کرد و اشعار معروفش را خواند که معلوم بود از شدت کینه‌اش تازه آن را سروده است. در این اشعار می‌گفت: کاش شیوخ قبیلهٴ ما که در جنگ بدر کشته شدند شاهد بودند. بنی‌هاشم با ملک بازی کردند والا چه وحی‌یی و چه خبری از آسمان و خدا؟! “. اما ناگهان فریاد زینب برخاست و به یزید و برج و باروی دجالگرانه و نمایش قدرتش تاخت. زینب گفت: یا یزید «ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤوا السّوأی أن کذّبوا بآیات اللّه وکانوا بها یستهزئون» {صدق الله ورسول‌الله} (سوره رم آیه 10)

ای یزید، خداوند راست گفته است که: «سر انجام کسانی که زشتی و پلیدی پیشه کردند این بود که آیات خدا را تکذیب نمودند و آنها را به تمسخر گرفتند»

إنّ الله إن أمهلک فهو قوله: «ولا یحسبنّ الّذین کفروا أنّما نملی لهم خیر لّأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادوا إثماً ولهم عذاب مّهین» (آل عمران آیه 178)

هان ای یزید، این‌طور نیست. بدان که اگر خدا به تو مهلت داده، از این جهت است که میفرماید: «حق ستیزان گمان نکنند که اگر مهلتی به آنان می‌دهیم، به نفع آنهاست. نه! بلکه ما به آنان مهلت می‌دهیم تا بر گناهان خویش بیافزایند و عذاب ما بر آنان خوار کننده است. {یزید در آغاز صحبتش گفته بود که این سلطنت را خدا به ما داده است، حضرت زینب با استعانت از آیه قرآن چه قدرتمند، دروغ یزید را اثبات می‌کند و می‌گوید که از قضا این سلطنت گناهان تو را زیاد می‌کند} و دیگر این‌که در برابر دجالیت یزید که خود را خلیفة مؤمنین می‌خواند، حضرت زینب با خواندن آیه قرآن که ولا یحسبنّ الّذین کفروا، یزید رو در عداد کافران و حق پوشان خطاب می‌کند.

ولتردنّ علی الله وشیکًا موردهم، وعند ذلک تودّ لو کنت أبکم وأعمی.

مطمئن باش تو به‌زودی به پیشگاه خداوند باز خواهی گشت، و در آنجاست که آرزو خواهی کرد که‌ای کاش لال و کور می‌بودی.

فوالله ما اتّقیت غیرالله، و ما شکوت إلا لله، فکد کیدک، واسع سعیک، وناصب جهدک، فوالله لا یرخص عنک عار ما أتیت إلینا أبدًا.

سوگند به خدا از کسی جز خدا بیم نداشته‌ام و جز به او به نزد کسی شکایت نمی‌برم. پس تو هر چه از نیرنگ و تزویر در چنته‌داری به‌کار بر و هر کاری می‌خواهی انجام بده و تمام توان و کوشش خودت را به‌کار بگیر. سوگند به خدا ننگ این کاری که با ما کردی هرگز از دامان تو پاک نخواهد شد.

زینب با کلمات آخرین خود، یزید را به مبارزه می‌طلبد و می‌گوید هرچه از دستت برمی‌آید کوتاهی نکن. این ما هستیم که تعیین می‌کنیم.

یزید و تمام اطرافیانش سرشان را به زیر انداخته و حرفی نزدند.
یزید اهل مجلس را وادار کرد که به دختران خاندان هاشم به‌عنوان کنیزان نگاه کنند آنها که تا دیروز عزیز و محترم بودند.
یک مرد هرزه که اسرا را شرورانه ورانداز می‌کرد، چشمش به یکی از دختران افتاد و به یزید گفت: ای امیر مؤمنان، این زن را به من هدیه کن!
زینب فریاد زد ای مرد دروغگو و پست و رذل! این نه مال تو و نه مال او [یزید] است!
یزید خشمگین شد و گفت:
ـ به خدا کذاب و دروغگو تویی، این مال من است، اگر بخواهم می‌توانم به هر کسی خواستم هدیه بدهم.

زینب گفت: هرگز، به خدا سوگند، خداوند این را از آن تو قرار نداده است.
یزید که با یک توفان سهمگینی مواجه بود، با خشم پرسید: بدینگونه با من سخن می‌گویی؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شده بودند.
زینب با قاطعیت گفت: با دین خدا و دین پدرم و برادرم و جدم بود ای یزید که تو و پدرت و جدت هدایت شدند!

خشم و اعتراض زینب در تالار یزید توفان بپا کرد
پس از سخنان زینب فریادها از مسلمان و غیرمسلمان به اعتراض بلند شد.
”صدایی از گوشهٴ مجلس بلند شد (فردی به نام ابوبرید اسلمی) : وای بر تو ای یزید. تو بر لب و دندان حسین چوب میزنی و من با چشم خود دیدم که رسول خدا لب و دندان او و برادرش را می‌بوسید و می‌گفت شما دوتن از اهل بهشت هستید. تو بدان، خدا قاتل آنها را خواهد کشت و بر او لعنت خواهد فرستاد و در دوزخ جایشان خواهد داد.

یزید فریاد زد: این مرد را بگیرید و زندانی کنید. غلامان سیاه و رئیس شحنه بر سر ابوبرید ریختند و او را کشان کشان از مجلس به سوی سرنوشتی نا معلوم بردند.

سفیر امپراطور روم که در آن مجلس حضور داشت و شاهد این غوغا بود پرسید این سر از کیست؟

یزید گفت: با این سر شما را چه کار است؟ سفیر گفت: برای این‌که به امپراطور گزارش امر را بدهم تا در شادی خلیفه شرکت کند.
یزید گفت: این سر حسین است. با این‌که مادرش فاطمه دختر رسول‌الله است چون بر ضدکشور اسلام قیام کرده به حکم همان اسلام مجازات شده است.
یک نفر یهودی به نام رأس الجالوت از بزرگان یهود گفت: ای یزید! تو با خاندان پیامبرتان این‌گونه رفتار می‌کنی در صورتی‌که میان من و داود نبی یکصد و سه واسطه پیدا شده و با وجود این، همهٴ قوم به من احترام می‌گذارند و مرا تعظیم می‌کنند.

یزید فریاد زد: هم‌اکنون سر از بدنش جدا کنید.
در این هنگام جاثلیق یهودی بود با تعرض به یزید گفت: ای یزید این چه بساطی است برپا کرده‌ای؟ همهٴ مردم بر ضد تو برخاسته‌اند. به دستور یزید جاثلیق را بیرون کشیدند. یحیی بن حکم اموی شعری در رثای امام حسین خواند که به دستور یزید او را هم بیرون بردند. ناگهان یکی از زنان یزید از پشت پرده فریادی بلند سرداد.

زن یزید به نام هند آنچه را که در مجلس شوهرش گذشته بود شنید، سراسیمه و در حالی که پیراهن خود را چاک داده بود وارد قصر شد. یزید عبای خود را روی او انداخت و گفت این چه وضعی است. هند گفت: «آیا این سر حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا است» ؟ آیا اینها دختران پیامبر هستند، خجالت نمی‌کشی اینها را به این وضع این‌جا آورده‌ای؟

از همینجا همه چیز عوض می‌شود. یزید که ابتدا برای پیروزی خودش رجز می‌خواند و به امام حسین و پدرش حضرت علی را اهانتها می‌کرد، شروع می‌کند به گفتن این‌که خدا ابن زیاد را لعنت کند او بود که حسین را کشت من دستور کشتن نداده بودم.

اما کار به این‌جا خاتمه نیافت. حضرت زینب یزید را وادار کرد که به یک امتیاز بسیار بزرگ تن بدهد.

برای این‌که قیمت این امتیاز را بدانیم، باید اشاره کرد که دمشق مرکز سیاسی و عقیدتی ضدیت با حضرت علی بود. معاویه و یزید بودند که لعنت کردن در منبر به حضرت علی را با زور و دجالیت رسمیت بخشیدند.

حال در مرکز این ضدیت جنایتکارانه علیه امام علی، زینب کبری کار را به جایی رساند که یزید درخواست حضرت امام زین العابدین را پذیرفت. خواست امام این بود که در مسجد به منبر برود. در تعادلی که حضرت زینب برقرار نموده بود، یزید نمی‌توانست اجازه ندهد.

امام زین العابدین به منبر رفت و سخنرانی بسیار کوبنده‌ای در ستایش از حضرت علی ایراد کرد. این سخنرانی فضا را آن‌چنان شکست که یزید مجبور شد مؤذن را برای گفتن اذان بفرستد تا مانع استمرار سخنان امام زین العابدین شود... .

امتیاز دیگری که یزید مجبور شد، به حضرت زینب بدهد، این بود که سرهای شهیدان را با اسرا برای دفن به کربلا بفرستد.

۴۰روز، نبرد بی‌امان
اگر بخواهیم، از تقریباً 40روز رزم بی‌امان حضرت زینب نتیجه‌گیری کنیم، به‌طور خلاصه به شرح زیر است:
کلید پیروزی در مقابل دشمن خدا و خلق، تهاجم حداکثر است.

صحنه را نه دشمن، بلکه عنصر موحد و پیشتاز راه خدا و خلق است که تعیین‌تکلیف می‌کند. چنان‌چه زینب کبری و کاروان اسرای عاشورا نشان دادند که در زیر ضربات نظامی، حتی قویترین آنها مانند شهادت امام حسین، و به اسارت رفتن هم می‌توان تمام صحنه‌ها را علیه دشمن چرخاند

این نه اگر معجزه‌ست، پاسختان چیست

در دهان اژدها چگونه شکفته‌ست
اینهمه یاس سپید و نسترن سرخ؟
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/dc0d84a7-f541-4a59-999c-97a6c1b174ca"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات