728 x 90

تابلوهای شورانگیز یک حماسه جاودان (۲)

عاشورای حسینی
عاشورای حسینی
عاشورای حسینی، تصویری است فراگیر از انسان تمام و انسانیت کامل. در هر گوشهٴ آن هزار پیام و در هر کنج و زاویه‌اش بی‌شمار وجد و شیفتگی. انگیزشی که صحنه‌های عاشورا می‌آفرینند، آن‌چنان است که مدام به جذبه، آدمی را به وادی والاترین ارزشهای انسانی می‌کشاند: «تابلوهای شورانگیز یک حماسه جاودان».

«خانوادهٴ قمر (ام وهب) »
ام وهـب نامی است آشنا میان توده‌های مردم ما که ایمان حماسی او در شیفتگان حسین (ع) به ضرب‌المثل و مثالی گفتنی تبدیل شده است.
کلامی که خود نمادی از یک حقیقت است.

قمر مادر وهب، از طایفه‏ بنی علیم، ‏ دخترعبد و همسر عبدالله بن عمیر کلبی، بود که او را ام وهب صدا می‌زدند.
او با خانواده کوچک خود در کوفه زندگی می‌کرد.
اعضای این خانواده عبارت بودند از قمر و همسرش، عبدالله‌بن عمیر، و فرزندشان، وهب؛ و سرانجام ام عبدالله، همسر جوان وهب، که فقط ۱۷روز از ازدواجشان می‌گذشت.

قمر چـند روز قبل از واقعه عاشورا، در کوفه گروهی سواره‌نظام را دید که از میان نخلستان می‌گذشتند.
چـون سـبـب را جـویـا شـد، گفتند: «برای جنگ با حسین بن علی می‌روند.
ام وهب گفت: «بخدا که همواره حضور و شهادت در پیشگاه امام و مقتد‌ایم حسین (ع) را آرزو داشتم، امید دارم خداوند مرا نیز سعادت و ثواب پیکار در راه پیشوایم حسین بن علی، را عطا فرماید».

آنگاه آنچه دیده و شنیده بود را با همسرش، عبدالله، و فرزندش، وهب، در میان گذاشت.
آنان نیز با وی همراه شدند و گفتند که هیچ راهی برای رضایت خداوند جز یاری رساندن به رهبری برگزیده او نیست.
آنگاه این خانوادهٴ مجاهد شبانه از بیراهه از کوفه بیرون آمده و شتابان خود را به اردوی حسینی رساندند. آن شب هشتم محرم بود.

شهادت عبدالله
با طلوع خورشید در صبح عاشورا، قمر و همسرش عبداللّه، از دیدار با فاتح خیبر، علی (ع)، صحبت می‌کردند.
عبدالله، سـتـبـربـازو و فـراخ چـشم، مردی سیه‌چرده و بلندقامت بود که برای نبرد سراز پا نمی‌شناخت و با شور و شوق وصف ناپذیری به خاکپای حسین (ع) روانه شد و گفت: «ای اباعبداللّه، رحمت خـدا بـر تـو بـاد! فرمان جنگ می‌خواهم».
امام حسین (ع)، که وی را این‌چنین پرشور و به‌وجد دید، با رضایت و اطمینانی بی‌نظیر فرمود: «به گمانم برای حـریـفـان هماوردی کشنده‌ای».
آنگاه عبداللّه با شنیدن این سخن رو به جبهه دشمن شتاب گرفت.
در نبردی بی‌باک، دشمن را به هزیمت واداشت، تا بدانجا که بر آنچه از کوفه در آرزو داشت، رسید و به پیشگاه ساقی کوثر فرود آمد.
او همراه با سردار آزاده، یعنی حر، در ردیف نخستین شهیدان عاشورا قرار گرفت.

شهادت وهب
ام وهب، که این همه را نظاره‌گر بود، با شیفتگی بی‌تابی می‌کرد تا فرزند برومند خویش، وهب را نیز به میدان رزم بفرستد.
وهب بیست وپنج ساله جوانی فاضل و خوش‌روی، که رفتار و اخلاق نیکویش زبانزد خاص و عام بود، به‌تازگی ازدواج کرده بود و در زندگی هیچ کم نداشت.
در بامداد عاشورا، «ام‌وهب، فریضه جهاد را به فرزندش یادآور می‌شود و به او تأکید می‌کند که: «مبادا دل مشغول زندگی خود یا همسرت باشی».
 
وقتی توسط مادرش، قمر، لباس رزم پوشید و توسط او آماده پیکار شد، هم‌چون پدر در پوست خود نمی‌گنجید. وهب با بدرقه مادر و همسر قهرمانش، ام عبدالله، به سرعت به میدان شتافت و آنگاه شجاعتی بی‌مانند از خود نشان داد؛ تا آنجا که دشمن از زخم او از هر سو گریزان گردید.
 
سپس بسوی مادرش بازگشت و گفت: «آیا حال از من راضی هستی؟».
ام وهب پسر را پاسخ داد: «آنگاه از تو خشنود خواهم شد که بر پیمانت با مقتدایم بر خاک درخون خویش خفته باشی، به‌میدان بازگرد و در رکاب فرزند رسول خدا آن‌چنان بجنگ که از شفاعت پیامبر خدا برخوردار شوی».
وهب بدون هیچ سخنی، پرشتاب به میدان نبرد بازگشت.
این بار وقتی به میدان رفت، آن‌چنان سهمگین بر دشمن حمله کرد که مزدوران دشمن جنگ تن به تن را از یاد بردند و دستجمعی به او حمله کردند.
وقتی وهب حملات سنگین خود را شروع کرد، این رجز را می‌خواند:
«ای مادر وهب، جوانی که ایمان به پروردگار دارد، با نیزه و شمشیر از تو نگهداری می‌کند و به این گروه، تلخی جنگ را می‌چشاند. من دارای نیرو و شمشیر برانم، هنگام بلا ناتوان نیستم و خدای دانا مرا بس است».

همسرش، ام عبدالله، در حالی که حربهٴ سنگینی در دست داشت، به وی نزدیک شد.
وهب، در حالی که کوشش می‌کرد با وجود زخمهایی که برداشته بود، سرپا بایستد، از همسرش خواست که به میان حرم بازگردد.
ولی آن شیرزن گفت: «نه، باز نمی‌گردم، نمی‌گذارم تنها به بهشت بروی، قسم به پدر و مادرم امروز روز افتخار من و توست که در راه عزیزترین و برجسته‌ترین افراد از فرزندان رسول خدا (ص) می‌جنگیم…».

می‌گویند وهب با نوزده سوار و دوازده پیاده یکجا در آویخت.
با این همه دهها زخم بر او و جنگ بی‌امانش کارگر نبود؛ وهب عده بسیاری را کشت و چون دستجمعی به او حمله کردند، از شدت جراحات وارده از اسب به زیر افتاد.
آنگاه وهب نیمه جان را به نزد ابن سعد آوردند.

ابن سعد گفت: «ما اشد صولتک»، (چه دشوار و سخت است حمله تو) ؛ و فرمان داد تا سر وهب را از تن جدا ساختند و پیش روی سپاه حسین (ع) انداختند .

شهادت قمر (ام وهب) :
ام وهب سر فرزند را بر گرفت و بوسید و گفت: «سپاس خدا را که روی مرا به‌شهادت تو (روشن ساخت) و پیش روی حسین سفید کرد.
ام وهب هم مانند «ام‌عمرو»، پس‌گرفتن قربانی را برنتافت و گفت: «خداوندا، امید مرا قطع مکن». گویی شرم داشت آنچه را که در راه خدا داده بود، در نزد خود بیابد.
او سر فرزند را چونان حربه‌ای به‌سینه دشمنان کوفت و سپس خودش به‌میدان جهاد شتافت. وقتی به بالای پیکر بیجان همسرش، عبدالله، رسید، نشست تا خاک از چهره وی پاک نماید.
در حالی‌که با خود نجوا می‌کرد: «بهشت بر تو مبارک باد! چه خوب سرنوشتی است پیش پای حسین، سرور عالمیان، به خون خفتن».

شمربن ذی الجوشن، که شاهد صحنه بود، به یکی از غلامانش (به نام رستم) چنین دستور داد: «با عمود نیزه بر وی بکوب» ؛ و او هم با ضربه‌ای شریرانه، فرق ام وهب را شکافت و قمر در کنار شوهرش به‏خون در غلتید.
بدینسان او نخستین بانوی مجاهدی بود که در کربلا به‌شهادت رسید؛ و چه افتخاری بالاتر از نامی که ثبت فهرست کربلا باشد و در خاکپای نام حسین (ع) زیور هر دفتر شود.
به این ترتیب نام قمر (ام وهب) در فهرست زرین عاشورا جای گرفت و در تاریخ ارزش «مثال» یافت.

شهادت ام عبدالله:
از سوی دیگر به‌مجرد شهادت وهب، همسر جوانش، ام‌عبدالله، چنان بی‌محابا به‌میدان زد که کسی نتوانست به او رسیده و مانع شود.
تا این‌که او نیز به دستور شمر به‌شهادت رسید؛ و اینچنین بعد از ام وهب در ردیف اولین زنان شهید در میدان عظیم عاشورا قرار گرفت.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/bd27f0f2-f69f-42a3-a6b5-eae7a2a3f8f7"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات