باغبان بینام و نشان اشرفی که سالها به گلها و درختان اشرف آب داد.
ظهر شهریور داغ
وقتی خورشید چشماشو
رو به باغچههای تشنه وا میکرد
صدهزار گل و نهال، «ابراهیم» و صدا میکرد.
همه بیـــــــقرار او،
توی اون کویر سبـــز!
تشنهٴ دیدار او
ـ «چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
چرا هیشکی
به گلای باغچهها آب نداده؟»
یه دفه، پروانهای از راه رسیــــــــــــــــــــد،
که میگفت با هق هقای گریههاش
«ابراهیم شده شهید،
ابراهیم شده شهید»
پشت هم پروانهها میاومدن
با خبرهای جدید
و میگفتن:
آره دشمن گلا،
ابراهیمو با دست بسته کشتــــــــــنش
اما یادش واســـــــــــهی همه گلا،
نفس گرم بهـــــــــاره
اون که از دستای خوب و مهربونش
رو تن دونه به دونه بیدا و اقاقیـــــا
یه یادگـــــــــاره،
ظهر شهریور داغ
وقتی خورشید چشماشو
رو به باغچههای تشنه وا میکرد
صدهزار گل و نهال، «ابراهیم» و صدا میکرد.
همه بیـــــــقرار او،
توی اون کویر سبـــز!
تشنهٴ دیدار او
ـ «چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
چرا هیشکی
به گلای باغچهها آب نداده؟»
یه دفه، پروانهای از راه رسیــــــــــــــــــــد،
که میگفت با هق هقای گریههاش
«ابراهیم شده شهید،
ابراهیم شده شهید»
پشت هم پروانهها میاومدن
با خبرهای جدید
و میگفتن:
آره دشمن گلا،
ابراهیمو با دست بسته کشتــــــــــنش
اما یادش واســـــــــــهی همه گلا،
نفس گرم بهـــــــــاره
اون که از دستای خوب و مهربونش
رو تن دونه به دونه بیدا و اقاقیـــــا
یه یادگـــــــــاره،
حالا اون نیست ولی،
سرخی چهرهٴ هر غنچه میده از او سراغ
همه جا یادش پیچیده
توی هر بیشه و باغ
گوش کنین
حالا توی شهر اشرف
همهٴ شاپرکا دارن پیـــــــــــــــــــــام
هر گل و سرو چمن،
می خونه برای اون باغبون شهر
صد درود و صد سلام.
حبیب شکری پور.
سرخی چهرهٴ هر غنچه میده از او سراغ
همه جا یادش پیچیده
توی هر بیشه و باغ
گوش کنین
حالا توی شهر اشرف
همهٴ شاپرکا دارن پیـــــــــــــــــــــام
هر گل و سرو چمن،
می خونه برای اون باغبون شهر
صد درود و صد سلام.
حبیب شکری پور.