نویسنده آمد پنجره را ببندد، کلمهای از قلمش به پرواز درآمد که: نه! نه! مرا نکش!
نویسنده با تعجب نگاهش کرد: ـ کسی قصد کشتن شما را نداشت! من فقط خواستم پنجره را ببندم!
قلم گفت: نه تنها کلمه را، بلکه من را هم میخواستی بکشی!
نویسنده با حیرت گفت: چه ارتباطی هست بین شما با پنجره؟
کاغذ گفت: به!؟ عجب سوالی میفرمایید؟ هوایی که من نفس میکشم از پنجره است!.
نویسنده گفت: عجب! همه با هم دست به یکی کردهاند که من این پنجره را نبندم!
پنجره گفت: خیلی کار خوبی میکنند. چون راستش را بخواهی، داشتی خودت را هم میکشتی!
نویسنده گفت: اوهو!... ... من قصد خودکشی نداشتم! چطور چنین ادعایی میکنید؟
کلمه گفت: وقتی پنجره را بستی، نگاهت برمیگردد به کارهای خودت!
قلم گفت: آنوقت گوشات هم به کلمات جدید بسته میشود
کاغذ گفت: آنوقت به جای کارهای دیگران مشغول میشوی به خواندن و مرور کارهای خودت.
پنجره گفت: و این یعنی بینیازی به تنفس. و به دنبالش، اتاقت بوی کهنگی میگیرد، و بعد، آرام آرام ارتباطت با طبیعت و دنیای پیرامون قطع میشود. و این یعنی مرگ یک...
نویسنده پرید و پنجره را باز کرد و گفت: نه نه! اصلاً نمیخواهم پنجره را ببندم. میخواهم زنده بمانم... ... ...
نویسنده با تعجب نگاهش کرد: ـ کسی قصد کشتن شما را نداشت! من فقط خواستم پنجره را ببندم!
قلم گفت: نه تنها کلمه را، بلکه من را هم میخواستی بکشی!
نویسنده با حیرت گفت: چه ارتباطی هست بین شما با پنجره؟
کاغذ گفت: به!؟ عجب سوالی میفرمایید؟ هوایی که من نفس میکشم از پنجره است!.
نویسنده گفت: عجب! همه با هم دست به یکی کردهاند که من این پنجره را نبندم!
پنجره گفت: خیلی کار خوبی میکنند. چون راستش را بخواهی، داشتی خودت را هم میکشتی!
نویسنده گفت: اوهو!... ... من قصد خودکشی نداشتم! چطور چنین ادعایی میکنید؟
کلمه گفت: وقتی پنجره را بستی، نگاهت برمیگردد به کارهای خودت!
قلم گفت: آنوقت گوشات هم به کلمات جدید بسته میشود
کاغذ گفت: آنوقت به جای کارهای دیگران مشغول میشوی به خواندن و مرور کارهای خودت.
پنجره گفت: و این یعنی بینیازی به تنفس. و به دنبالش، اتاقت بوی کهنگی میگیرد، و بعد، آرام آرام ارتباطت با طبیعت و دنیای پیرامون قطع میشود. و این یعنی مرگ یک...
نویسنده پرید و پنجره را باز کرد و گفت: نه نه! اصلاً نمیخواهم پنجره را ببندم. میخواهم زنده بمانم... ... ...