بهیاد معلمی که خود را به آتش کشید
معلم: ایکاش میتوانستم از تو برای گرم کردن خانه و پختن غذا برای خانوادهی گرسنهام استفاده کنم!
شعله: میدانم که از فقر، شرمنده چشمان فرزندت بودی، ولی حالا شرارههایم از تو شرمسارند.
معلم: ایکاش میتوانستم از زبان دیگری برای صحبت استفاده کنم! صدایم به جایی نرسید. زبانی برای بینا کردن چشمها را در تو یافتم.
شعله: با زبانههای آتشم، زبان گویای توخواهم شد.
معلم: ایکاش میتوانستم به جای شعلههای تو، امروز فرزندم را نوازش کنم!
شعله: شعلههای وجودتو به فرزندت نشان داد که نمیخواستی تن به ذلت این حاکمان غاصب بدهی.
معلم: ایکاش میتوانستی آنهاییکه مرا مجبور به سوزاندن خودم کردند آتش بزنی!
شعله: این یکی دیگر ایکاش ندارد، به تو قول میدهم که حتماً این کار را میکنم و این دیر نیست.