روزهایی طعم یاس داشت. روزهایی که شوق و نیاز زمانهای دور و دراز آینده به سوی ما آمده و در ما زندگی میکردند. روزهایی که در خیابانهای یکرنگی، از هوای فرهنگ و عشقی مشترک، تنفس میکردیم. روزهایی که «آزادی» از راههای خم اندر پیچ سالیانی دور و دراز به جانب ما آمده بود...
باید آن روزها را به یاد بیاورم. آن روزها که کبوتر آزادی بر ایوان نگاه و طاق فکرهایمان نشست. از آن پس، ما بودیم که مونس و همسفر او شدیم و او بود که در آشیانهی اندیشه و خیال و رؤیاهای ما تخم گذاشت و تکثیر شد. ما با او راه افتادیم و او خود را در ما گسترد و شد نوعی از زندگی...
باید آن روزها را به یاد بیاورم. آن روزها که کبوتر آزادی بر ایوان نگاه و طاق فکرهایمان نشست. از آن پس، ما بودیم که مونس و همسفر او شدیم و او بود که در آشیانهی اندیشه و خیال و رؤیاهای ما تخم گذاشت و تکثیر شد. ما با او راه افتادیم و او خود را در ما گسترد و شد نوعی از زندگی...
تا رسیدن به یک گردنه
قبل از رسیدن به 30خرداد، اول باید از منشأ جنگ بر سر آزادی شروع کنیم. خمینی، راهزنی بود که از سر گردنه رسید. تکلیف هیچ چیزی را روشن نکرد. هیچ تصویر و برنامهیی از آینده نداد. واضح بود در قدم اول باید تکلیف «آزادی» که محور اصلی انقلاب بهمن و فریاد میلیونها مردم و حاصل خون هزاران شهید بود، معلوم میشد. تمام حرف از بهمن سپید 57 تا خردادها و مهرها و بهمنهای سرخ بعد از آن، همین «آزادی» است. این کلمه را از تار و پود همهی تحولات آن چند سال و این سالیان بیرون بکشیم، همهچیز وارونه و قلب خواهد شد.
اگر به خمینی بود، از خدا میخواست در همان هفته اول پس از پیروزی انقلاب، همهی گروههای سیاسی خارج از دایره و طیف خودش، بالاخص مجاهدین خلق ایران را قلع و قمع کند. اگر نکرد و نتوانست بکند، نه بهدلیل خودش، نه!، بهدلیل هوشیاری مجاهدین بود که با مواضع اصولی و دموکراتیک و بردباری و شکیبایی فوقالعادهشان، توانستند این تصمیم خمینی را 5/2سال به عقب بیاندازد. باید از 22بهمن تا 30خرداد را اینطوری نگاه کرد.
تبیین جهان و فرهنگ آزادی
انقلاب، سفرهی مهر و محبتش را برای دوستداران و نیازمندانش گسترده بود. یکی از مهرهای انقلاب، ترویج آگاهی و شناخت فلسفهٴ آزادی است. تبدیل شدن آزادی به یک فرهنگ، عظیمترین انقلابی است که بیشک دنیای آدمی را از رویی به رویی دیگر میگرداند. یک سال بعد از انقلاب بهمن، درسهای تبیین جهان در دانشگاه صنعتی شریف بود. حتی این عنوان، موضوع دعوای مجاهدین با عمله و اکره ارتجاع شده بود. فکر نو، کلام و تعبیر نو میآفریند و ارتجاع از بالندگی مجاهدین در فرهنگ و ادبیاتشان هم وحشت داشت. کلاسهای مسعود، فلسفهٴ جهان و حیات را در باورهای نسل انقلاب، ورق میزد و معنی تازهیی از وجود انسان و خلقت را تبیین میکرد. این معانی، همان مهرها و محبتهای انقلاب هستند؛ اینها پرتوهای اجتنابناپذیر برای مسلح شدن به فرهنگ آزادی هستند. پیش از آن هم موسی در یکی از سخنرانیهایش، عاشورا را فلسفهٴ آزادی تعبیر و تفسیر کرده بود. این شناخت از عاشورا، حسین را پیامبر جاودان آزادی معرفی میکرد. این برداشتها و درسها، آبی بود که در زیر ارکان فلسفهٴ حوزوی و اریکهٴ تشرع و تنزهطلبی و اقتدار پرستشخواهانی خمینی میافتاد. عقبماندگی تاریخی خمینی، هرگز توان پذیرفتن و جا دادن آن، حتی در حاشیهی حاکمیتش را نداشت.
شش هفته روشنگری همهجانبه
درست در آستانهی دومین سالگرد انقلاب بهمن، یکباره پس از چند ماه نشریه شمارهی 108 مجاهد در چهارراهها و کوی و بازار سر برآورد. این نشریه کمتر از چند ساعت نایاب شد. عکسی از مسعود در صفحهی اول و چندین صفحه مصاحبههای جدید او درباره مبرمترین مسائل روز و نیز تعیین آخرین جبههبندیها و ترسیم آیندهی صحنهی سیاسی ایران بود. آن مصاحبههای تاریخی تا شماره 114 نشریه ادامه داشت. یک روشنگری همهجانبهٴ سیاسی، تاریخی و ایدئولوژیک انجام شد. تصویر روشنی از آینده و وفاداری به آزادی و «نه!» گفتن به ارتجاع خمینی، بهعنوان «مهیبترین نیروی تاریخ ایران» نشان داده شد. این مصاحبهها تحولات را به بلوغ شایستهٴ خود رساند و اصولیترین مواضع انقلابی و مردمی را به میان نسل انقلاب و جبهه ضدارتجاعی برد.
بین مجاهدین و خمینی، دست روی هر موضوعی گذاشته میشد، دعوا بر سر آزادی و ضدآزادی بود و بس. طوری شده بود که برای خلاص شدن از تشخیص درست مجاهدین و اصرارشان بر سر آزادی ـ که اصولیترین خواسته برای مردم و جامعه سنتی ما بود و هست ـ خمینی و جبهه متحد ارتجاعیاش ـ متشکل از تودهایها، اکثریتیها و امتیها ـ مجاهدین را در خط لیبرالها و امپریالیسم! قلمداد میکردند. حرفی که از یکطرف اوج دجالگری آخوندی و خیانت متحدانشان بود، و از طرفی غیض و کینشان نسبت به محبوبیت مواضع انقلابی، ملی و مردمی مجاهدین را نشان میداد.
در این ایام که داریم از آن میگوییم، مجاهدین فقط بهخاطر فروش نشریه و بیان نظراتشان، حدود 25 الی 30 شهید داده بودند. در زندانهای سراسر کشور هم چیزی حدود 600 اسیر داشتند. به این ارقام، گاهی روزانه اضافه میشد، طوری که قبل از 30خرداد 60، به 54 شهید و حدود 1000 زندانی رسید.
آزمایش تاریخی خمینی
میبینیم مجاهدین هر قدمی به سمت یک زندگی و حضور سیاسی با حفظ آزادی برای همه برمیدارند، انگار پایشان به سنگ میخورد. خیلی عجیب است که از آن همه انبوه انبوه نامه و شکایتی که مجاهدین به مقامات رژیم دادند و فرستادند، طی 5/2سال، حتی به یک درخواست هم جواب داده نشد. صاف صاف بیش از 50نفر از اینها را در روز روشن و در خیابان و کوچه و محله، با چاقو و قمه و دشنه و ژ ـ 3 کشتند. یک نفر از مسئولان دولتی و قضایی رژیم خمینی به دادخواست مجاهدین و وکلایی که این کارها را دنبال میکردند، یک خط پاسخ ندادند.
یک سابقهی پیشین تا به امروز
مجاهدین 2.5 سال خار خوردند و دندان روی جگر گذاشتند. 2.5 سال شکیبایی فوق تصوری پیشه کردند. برای حرمت و جایگاه آزادی، هر بهایی که ممکن بود را از سازمان خودشان، از هوادارانشان، از خانوادههایشان، از دوستان و متحدانشان و از حق مسلّم مردمشان برای حفظ آزادی و زندگی سیاسی مسالمتآمیز پرداختند. آنها حتا به یک آب ـ باریکهٴ آزادی هم راضی بودند. اما خمینی برای مجاهدین به آب ـ باریکهیی هم رضایت نمیداد. اصل حرف همان است که اول گفتیم. یعنی اگر به خمینی بود، میخواست همان 23بهمن 57 کار مجاهدین را تمام کند و اگر نشد، دیگر به هنر مجاهدین برمیگردد که هیولای تنورهکشی که از اعصار و قرون جهل و جنایت آمده بود را 2.5 سال در شیشه نگهداشتند. او از مجاهدین یک چیز بیشتر نمیخواست: اینکه مجاهدین دستش را ببوسند و ولایتفقیهیاش را بالای سرشان بگذارند. مجاهدین هم از شجرهی تاریخی و از سلک و مرام و بینش بنیانگذارانشان پیدا و معلوم بود که اینکاره نبوده و نیستند. خمینی و اسلاف و اخلاف مرتجعش، هم در زندانهای شاه و هم طی همین 2.5 سال تجربه کرده بودند که این نسل، با همه فرق دارد. این نسل از یک غیرت و حمیت و شرف تاریخی و ایدئولوژیکی و انسانی و مبارزاتی برخوردار است. افکار خمینی متعلق به قرون وسطی و عصر بردهداریست؛ و این برای مجاهدین از همان اول معلوم و واضح بود.
از بهمن سپید تا خرداد سرخ
اینطوری به 30خرداد رسیدیم. در اینجا هم مجاهدین آخرین امکان و آزمایش را تجربه کردند. تظاهراتی باز هم مسالمتآمیز را در بعدازظهر شنبه 30خرداد برگزار کردند. 500هزار نفر از مردم و هواداران مجاهدین در این تظاهرات بزرگ و مهم شرکت کردند. در آن جوّ اختناق و بگیر و ببند اواخر خرداد 60، چنین تظاهراتی برپا کردن، یک معجزه بود که اتفاق افتاد. ولی نتیجه چه شد؟ باز هم سرکوب، باز هم کشتار، باز هم زندان. در اینجا هم باز خمینی خودش وارد میدان شد و حکم شلیک کردن به مردم تظاهر کننده را داد. 30خرداد، لرزه و رعشهیی بر ارکان رژیم خمینی و بارگاه خودش انداخت. برای آنکه تا چند ساعت دیگر رژیمش سرنگون نشود، همهی پردهها را زد کنار و حکم را داد رادیو ـ تلویزیونش هم بخوانند. بهخاطر بیاورید که در جواب نامهی مجاهدین که گفته بودند میخواهیم بیاییم نزد شما، بهطور شفاهی گفته بود شما نیایید، من میآیم. حالا در 30خرداد با ژـ3 و تیربار و اعدام و زندان آمد. در همان شب بهطور رسمی تیرباران و اعدام مجاهدین در دستور کار هر روز خمینی قرار گرفت که فعلاً تا 120هزارتایش را رفته است.
بله، 30خرداد سال 1360 را اینطوری خمینی به مجاهدین تحمیل کرد. کاری که دلش میخواست خیلی زودتر میتوانست بکند، ولی مجاهدین نگذاشته بودند. همهی واقعیت همین بود. از آن پس، آنچه مشروع و زیبندهی حمیت، همت، غیرت و شرف مبارزاتی برای مردم ایران و مقاومتشان در کسوت پیشتاز انقلابیشان بود، این بود که باید میزدند توی دهن خمینی و ادامهی مسیر را در طلب آزادی، باید با مبارزهیی انقلابی پیش میبردند...
اکنون چه داریم؟
بعد از انقلاب بهمن 57 دو جریان اصلی به حرکتشان ادامه دادند: آزادی و ضدآزادی. جریان آزادی، دستاوردهای آن انقلاب را تکامل بخشید و گسترش داد. جریان ضد آزادی به رهبری خمینی اما، با شتاب بیشتری از دیکتاتوری شاه، به سرکوب و از میان برداشتن ارزشهای انقلاب بهمن دست زد. خمینی کمر به از بین بردن پیشتازان آن انقلاب بست؛ اما آن پیشتازان اصیل و وفادار به آرمان آزادی، حتی یک قدم از اصول مبارزهی ضدارتجاعی و آزادیخواهانه مردم ایران کوتاه نیامدند. خمینی که از تعمیق انقلاب بهمن در قبل از پیروزی هراس و وحشت داشت، در خودش هرگز ظرفیت پاسخگویی به نیازهای تعمیقیابندهی جنبش را نمیدید. پس از پیروزی هم همان نیات پلید را دنبال کرد و به تعقیب انقلابیون و پیشقراولان انقلاب پرداخت. اینطوری خواست خودش را از نیروی بالنده و فتحکنندگان آیندهی سیاسی ـ اجتماعی ایران خلاص کند.
از متن و بطن آن انقلاب، بهخصوص بعد از پیروزی و مشخص شدن مرزبندیهای اساسی با خمینی، نسلی پرورش یافت که حامل ارزشهای والایی از انقلابیگری، وفاداری، پایداری و ماندگاری بر سر اصول آزادی و حق حاکمیت مردمی شد. این نسل، فرهنگ مبارزهی ضدارتجاعی را تا همین امروز پیش برده و با پایداریاش بر وفاداری با آرمان آزادی، هنوز که هنوز است، «آزادی» را اصلیترین مسألهی حلناشده بین مردم و مقاومتشان از یک طرف و رژیم آخوندها از طرف دیگر کرده است. بله، آزادی که خواستهی اصلی انقلاب بهمن بوده، هنوز که هنوز است پتانسیل استمرار دهندهی این مقاومت و پاشنهی آشیل و ضعف اصلی رژیم آخوندها میباشد. بنابراین ما از انقلاب بهمن، فرهنگ و آرمان آزادی را داریم؛ یک مقاومت بالنده را داریم؛ یک جامعه و نسلی از جوانان را داریم که آخوندها در سرکوب آنها به انواع شیوهها و حیل متوصل میشوند، ولی از پس آنها بر نمیآیند. بعد از آن انقلاب، البته 120هزار شهید سرفراز داریم. آنان که به دست خمینی و آخوندها قتلعام شدهاند. شهیدانی همچون کوهی سر به فلک کشیده، پشتوانهی عظیم فرهنگی و تاریخی و گواه حقانیت و تضمین پیروزی محتوم این مقاومت بر رژیم آخوندی.
حالا همهی این سرمایههای ملی و تاریخی را بگذارید در کنار دستاوردهای این مقاومت طی 34سال اخیر، بعد ببینیم از کجا تا به کجا راه آمدهایم و اکنون در چه نقطهیی هستیم. در مقابل این مقاومت، رژیم آخوندها چه مختصاتی دارد.
تحولات 27سال پشت سرمان به ما میگویند و میآموزند که حالا دیگر همهچیز در تحولات ایران، در تعادل بین این مقاومت و رژیم ارتجاعی آخوندها تعیینتکلیف میشود. تصور کنیم پس از 22بهمن 57 چقدر پیشبینی آینده، گنگ و نامشخص بود. چقدر نسبت به ماهیت ضدتاریخی و بیآیندهی این رژیم باید افشاگری و تردید زدایی میشد. حالا اما با گذار از قیامهای 18تیر 78، قیام بزرگ سال 88، خروج مجاهدین از لیستهای ارتجاعی ـ استعماری و برگزاری میتینگ بزرگ و عظیم مقاومت در ویلپنت پاریس، بهروشنی میتوانیم ببینیم مقاومت ما از آرمانهای آن انقلاب چه دستاوردهایی دارد و در مقابل، رژیم آخوندها چه چیزهایی را از دست داده و راه گریزی هم برایش نمانده جز اینکه شاهد سرنوشت محتومش، یعنی اضمحلال و سرنگونی به دست این مقاومت و مردم ایران باشند. مردمی که سراپای ارتجاع ضدبشر را در گذران تجربی و نظری زندگی خود، لمس کرده و یکپارچه، دشمن بالفعل این نظام پلید و انسانستیز گشتهاند.
قبل از رسیدن به 30خرداد، اول باید از منشأ جنگ بر سر آزادی شروع کنیم. خمینی، راهزنی بود که از سر گردنه رسید. تکلیف هیچ چیزی را روشن نکرد. هیچ تصویر و برنامهیی از آینده نداد. واضح بود در قدم اول باید تکلیف «آزادی» که محور اصلی انقلاب بهمن و فریاد میلیونها مردم و حاصل خون هزاران شهید بود، معلوم میشد. تمام حرف از بهمن سپید 57 تا خردادها و مهرها و بهمنهای سرخ بعد از آن، همین «آزادی» است. این کلمه را از تار و پود همهی تحولات آن چند سال و این سالیان بیرون بکشیم، همهچیز وارونه و قلب خواهد شد.
اگر به خمینی بود، از خدا میخواست در همان هفته اول پس از پیروزی انقلاب، همهی گروههای سیاسی خارج از دایره و طیف خودش، بالاخص مجاهدین خلق ایران را قلع و قمع کند. اگر نکرد و نتوانست بکند، نه بهدلیل خودش، نه!، بهدلیل هوشیاری مجاهدین بود که با مواضع اصولی و دموکراتیک و بردباری و شکیبایی فوقالعادهشان، توانستند این تصمیم خمینی را 5/2سال به عقب بیاندازد. باید از 22بهمن تا 30خرداد را اینطوری نگاه کرد.
تبیین جهان و فرهنگ آزادی
انقلاب، سفرهی مهر و محبتش را برای دوستداران و نیازمندانش گسترده بود. یکی از مهرهای انقلاب، ترویج آگاهی و شناخت فلسفهٴ آزادی است. تبدیل شدن آزادی به یک فرهنگ، عظیمترین انقلابی است که بیشک دنیای آدمی را از رویی به رویی دیگر میگرداند. یک سال بعد از انقلاب بهمن، درسهای تبیین جهان در دانشگاه صنعتی شریف بود. حتی این عنوان، موضوع دعوای مجاهدین با عمله و اکره ارتجاع شده بود. فکر نو، کلام و تعبیر نو میآفریند و ارتجاع از بالندگی مجاهدین در فرهنگ و ادبیاتشان هم وحشت داشت. کلاسهای مسعود، فلسفهٴ جهان و حیات را در باورهای نسل انقلاب، ورق میزد و معنی تازهیی از وجود انسان و خلقت را تبیین میکرد. این معانی، همان مهرها و محبتهای انقلاب هستند؛ اینها پرتوهای اجتنابناپذیر برای مسلح شدن به فرهنگ آزادی هستند. پیش از آن هم موسی در یکی از سخنرانیهایش، عاشورا را فلسفهٴ آزادی تعبیر و تفسیر کرده بود. این شناخت از عاشورا، حسین را پیامبر جاودان آزادی معرفی میکرد. این برداشتها و درسها، آبی بود که در زیر ارکان فلسفهٴ حوزوی و اریکهٴ تشرع و تنزهطلبی و اقتدار پرستشخواهانی خمینی میافتاد. عقبماندگی تاریخی خمینی، هرگز توان پذیرفتن و جا دادن آن، حتی در حاشیهی حاکمیتش را نداشت.
شش هفته روشنگری همهجانبه
درست در آستانهی دومین سالگرد انقلاب بهمن، یکباره پس از چند ماه نشریه شمارهی 108 مجاهد در چهارراهها و کوی و بازار سر برآورد. این نشریه کمتر از چند ساعت نایاب شد. عکسی از مسعود در صفحهی اول و چندین صفحه مصاحبههای جدید او درباره مبرمترین مسائل روز و نیز تعیین آخرین جبههبندیها و ترسیم آیندهی صحنهی سیاسی ایران بود. آن مصاحبههای تاریخی تا شماره 114 نشریه ادامه داشت. یک روشنگری همهجانبهٴ سیاسی، تاریخی و ایدئولوژیک انجام شد. تصویر روشنی از آینده و وفاداری به آزادی و «نه!» گفتن به ارتجاع خمینی، بهعنوان «مهیبترین نیروی تاریخ ایران» نشان داده شد. این مصاحبهها تحولات را به بلوغ شایستهٴ خود رساند و اصولیترین مواضع انقلابی و مردمی را به میان نسل انقلاب و جبهه ضدارتجاعی برد.
بین مجاهدین و خمینی، دست روی هر موضوعی گذاشته میشد، دعوا بر سر آزادی و ضدآزادی بود و بس. طوری شده بود که برای خلاص شدن از تشخیص درست مجاهدین و اصرارشان بر سر آزادی ـ که اصولیترین خواسته برای مردم و جامعه سنتی ما بود و هست ـ خمینی و جبهه متحد ارتجاعیاش ـ متشکل از تودهایها، اکثریتیها و امتیها ـ مجاهدین را در خط لیبرالها و امپریالیسم! قلمداد میکردند. حرفی که از یکطرف اوج دجالگری آخوندی و خیانت متحدانشان بود، و از طرفی غیض و کینشان نسبت به محبوبیت مواضع انقلابی، ملی و مردمی مجاهدین را نشان میداد.
در این ایام که داریم از آن میگوییم، مجاهدین فقط بهخاطر فروش نشریه و بیان نظراتشان، حدود 25 الی 30 شهید داده بودند. در زندانهای سراسر کشور هم چیزی حدود 600 اسیر داشتند. به این ارقام، گاهی روزانه اضافه میشد، طوری که قبل از 30خرداد 60، به 54 شهید و حدود 1000 زندانی رسید.
آزمایش تاریخی خمینی
میبینیم مجاهدین هر قدمی به سمت یک زندگی و حضور سیاسی با حفظ آزادی برای همه برمیدارند، انگار پایشان به سنگ میخورد. خیلی عجیب است که از آن همه انبوه انبوه نامه و شکایتی که مجاهدین به مقامات رژیم دادند و فرستادند، طی 5/2سال، حتی به یک درخواست هم جواب داده نشد. صاف صاف بیش از 50نفر از اینها را در روز روشن و در خیابان و کوچه و محله، با چاقو و قمه و دشنه و ژ ـ 3 کشتند. یک نفر از مسئولان دولتی و قضایی رژیم خمینی به دادخواست مجاهدین و وکلایی که این کارها را دنبال میکردند، یک خط پاسخ ندادند.
یک سابقهی پیشین تا به امروز
مجاهدین 2.5 سال خار خوردند و دندان روی جگر گذاشتند. 2.5 سال شکیبایی فوق تصوری پیشه کردند. برای حرمت و جایگاه آزادی، هر بهایی که ممکن بود را از سازمان خودشان، از هوادارانشان، از خانوادههایشان، از دوستان و متحدانشان و از حق مسلّم مردمشان برای حفظ آزادی و زندگی سیاسی مسالمتآمیز پرداختند. آنها حتا به یک آب ـ باریکهٴ آزادی هم راضی بودند. اما خمینی برای مجاهدین به آب ـ باریکهیی هم رضایت نمیداد. اصل حرف همان است که اول گفتیم. یعنی اگر به خمینی بود، میخواست همان 23بهمن 57 کار مجاهدین را تمام کند و اگر نشد، دیگر به هنر مجاهدین برمیگردد که هیولای تنورهکشی که از اعصار و قرون جهل و جنایت آمده بود را 2.5 سال در شیشه نگهداشتند. او از مجاهدین یک چیز بیشتر نمیخواست: اینکه مجاهدین دستش را ببوسند و ولایتفقیهیاش را بالای سرشان بگذارند. مجاهدین هم از شجرهی تاریخی و از سلک و مرام و بینش بنیانگذارانشان پیدا و معلوم بود که اینکاره نبوده و نیستند. خمینی و اسلاف و اخلاف مرتجعش، هم در زندانهای شاه و هم طی همین 2.5 سال تجربه کرده بودند که این نسل، با همه فرق دارد. این نسل از یک غیرت و حمیت و شرف تاریخی و ایدئولوژیکی و انسانی و مبارزاتی برخوردار است. افکار خمینی متعلق به قرون وسطی و عصر بردهداریست؛ و این برای مجاهدین از همان اول معلوم و واضح بود.
از بهمن سپید تا خرداد سرخ
اینطوری به 30خرداد رسیدیم. در اینجا هم مجاهدین آخرین امکان و آزمایش را تجربه کردند. تظاهراتی باز هم مسالمتآمیز را در بعدازظهر شنبه 30خرداد برگزار کردند. 500هزار نفر از مردم و هواداران مجاهدین در این تظاهرات بزرگ و مهم شرکت کردند. در آن جوّ اختناق و بگیر و ببند اواخر خرداد 60، چنین تظاهراتی برپا کردن، یک معجزه بود که اتفاق افتاد. ولی نتیجه چه شد؟ باز هم سرکوب، باز هم کشتار، باز هم زندان. در اینجا هم باز خمینی خودش وارد میدان شد و حکم شلیک کردن به مردم تظاهر کننده را داد. 30خرداد، لرزه و رعشهیی بر ارکان رژیم خمینی و بارگاه خودش انداخت. برای آنکه تا چند ساعت دیگر رژیمش سرنگون نشود، همهی پردهها را زد کنار و حکم را داد رادیو ـ تلویزیونش هم بخوانند. بهخاطر بیاورید که در جواب نامهی مجاهدین که گفته بودند میخواهیم بیاییم نزد شما، بهطور شفاهی گفته بود شما نیایید، من میآیم. حالا در 30خرداد با ژـ3 و تیربار و اعدام و زندان آمد. در همان شب بهطور رسمی تیرباران و اعدام مجاهدین در دستور کار هر روز خمینی قرار گرفت که فعلاً تا 120هزارتایش را رفته است.
بله، 30خرداد سال 1360 را اینطوری خمینی به مجاهدین تحمیل کرد. کاری که دلش میخواست خیلی زودتر میتوانست بکند، ولی مجاهدین نگذاشته بودند. همهی واقعیت همین بود. از آن پس، آنچه مشروع و زیبندهی حمیت، همت، غیرت و شرف مبارزاتی برای مردم ایران و مقاومتشان در کسوت پیشتاز انقلابیشان بود، این بود که باید میزدند توی دهن خمینی و ادامهی مسیر را در طلب آزادی، باید با مبارزهیی انقلابی پیش میبردند...
اکنون چه داریم؟
بعد از انقلاب بهمن 57 دو جریان اصلی به حرکتشان ادامه دادند: آزادی و ضدآزادی. جریان آزادی، دستاوردهای آن انقلاب را تکامل بخشید و گسترش داد. جریان ضد آزادی به رهبری خمینی اما، با شتاب بیشتری از دیکتاتوری شاه، به سرکوب و از میان برداشتن ارزشهای انقلاب بهمن دست زد. خمینی کمر به از بین بردن پیشتازان آن انقلاب بست؛ اما آن پیشتازان اصیل و وفادار به آرمان آزادی، حتی یک قدم از اصول مبارزهی ضدارتجاعی و آزادیخواهانه مردم ایران کوتاه نیامدند. خمینی که از تعمیق انقلاب بهمن در قبل از پیروزی هراس و وحشت داشت، در خودش هرگز ظرفیت پاسخگویی به نیازهای تعمیقیابندهی جنبش را نمیدید. پس از پیروزی هم همان نیات پلید را دنبال کرد و به تعقیب انقلابیون و پیشقراولان انقلاب پرداخت. اینطوری خواست خودش را از نیروی بالنده و فتحکنندگان آیندهی سیاسی ـ اجتماعی ایران خلاص کند.
از متن و بطن آن انقلاب، بهخصوص بعد از پیروزی و مشخص شدن مرزبندیهای اساسی با خمینی، نسلی پرورش یافت که حامل ارزشهای والایی از انقلابیگری، وفاداری، پایداری و ماندگاری بر سر اصول آزادی و حق حاکمیت مردمی شد. این نسل، فرهنگ مبارزهی ضدارتجاعی را تا همین امروز پیش برده و با پایداریاش بر وفاداری با آرمان آزادی، هنوز که هنوز است، «آزادی» را اصلیترین مسألهی حلناشده بین مردم و مقاومتشان از یک طرف و رژیم آخوندها از طرف دیگر کرده است. بله، آزادی که خواستهی اصلی انقلاب بهمن بوده، هنوز که هنوز است پتانسیل استمرار دهندهی این مقاومت و پاشنهی آشیل و ضعف اصلی رژیم آخوندها میباشد. بنابراین ما از انقلاب بهمن، فرهنگ و آرمان آزادی را داریم؛ یک مقاومت بالنده را داریم؛ یک جامعه و نسلی از جوانان را داریم که آخوندها در سرکوب آنها به انواع شیوهها و حیل متوصل میشوند، ولی از پس آنها بر نمیآیند. بعد از آن انقلاب، البته 120هزار شهید سرفراز داریم. آنان که به دست خمینی و آخوندها قتلعام شدهاند. شهیدانی همچون کوهی سر به فلک کشیده، پشتوانهی عظیم فرهنگی و تاریخی و گواه حقانیت و تضمین پیروزی محتوم این مقاومت بر رژیم آخوندی.
حالا همهی این سرمایههای ملی و تاریخی را بگذارید در کنار دستاوردهای این مقاومت طی 34سال اخیر، بعد ببینیم از کجا تا به کجا راه آمدهایم و اکنون در چه نقطهیی هستیم. در مقابل این مقاومت، رژیم آخوندها چه مختصاتی دارد.
تحولات 27سال پشت سرمان به ما میگویند و میآموزند که حالا دیگر همهچیز در تحولات ایران، در تعادل بین این مقاومت و رژیم ارتجاعی آخوندها تعیینتکلیف میشود. تصور کنیم پس از 22بهمن 57 چقدر پیشبینی آینده، گنگ و نامشخص بود. چقدر نسبت به ماهیت ضدتاریخی و بیآیندهی این رژیم باید افشاگری و تردید زدایی میشد. حالا اما با گذار از قیامهای 18تیر 78، قیام بزرگ سال 88، خروج مجاهدین از لیستهای ارتجاعی ـ استعماری و برگزاری میتینگ بزرگ و عظیم مقاومت در ویلپنت پاریس، بهروشنی میتوانیم ببینیم مقاومت ما از آرمانهای آن انقلاب چه دستاوردهایی دارد و در مقابل، رژیم آخوندها چه چیزهایی را از دست داده و راه گریزی هم برایش نمانده جز اینکه شاهد سرنوشت محتومش، یعنی اضمحلال و سرنگونی به دست این مقاومت و مردم ایران باشند. مردمی که سراپای ارتجاع ضدبشر را در گذران تجربی و نظری زندگی خود، لمس کرده و یکپارچه، دشمن بالفعل این نظام پلید و انسانستیز گشتهاند.