پنجره را که در زمستان باز کنی، برف است و بوران، باد است و سرما. اما شاید به سبک سعدی که گفت: «به چه کار آیدت ز گل طبقی، از گلستان من ببر ورقی» بتوان گفت
«بیا ز پنجرهٴ ما نگاه کن ای دوست
که در فضای زمستان لبالب از گل و بوست»
و حالا در اوج سرمای زمستان، از پنجرهٴ ما که نگاه کنیم. میبینیم که محمود مشرف تهرانی (م. آزاد) شاعر معترض دهههای 40 و 50، یک حرف دارد. میگوید:
«تا خون به خواب خار نمیآید،
آهای خزان بهار نمیآید!
باز آی
از بطن سرد زادن
تا خون به خواب خار فراز آید
بشکن تن از شکنجه زادن
از بطن سرد سنگ فراز آی
و بسرای
جانا بهار میگذرد این بهار هم
و این شب شادی گسار».
بله! باید از بطن سرماها به فکر شکستن این زمستان بود. تا به تن خارها هم خون حیات جاری شود. به این بهانه هم یادی کردیم از م. آزاد، که در 29 دی 84 درگذشت. و همین روزها، یادی از او و کارهایش را در گزیده قلم خواهید خواند.
«بیا ز پنجرهٴ ما نگاه کن ای دوست
که در فضای زمستان لبالب از گل و بوست»
و حالا در اوج سرمای زمستان، از پنجرهٴ ما که نگاه کنیم. میبینیم که محمود مشرف تهرانی (م. آزاد) شاعر معترض دهههای 40 و 50، یک حرف دارد. میگوید:
«تا خون به خواب خار نمیآید،
آهای خزان بهار نمیآید!
باز آی
از بطن سرد زادن
تا خون به خواب خار فراز آید
بشکن تن از شکنجه زادن
از بطن سرد سنگ فراز آی
و بسرای
جانا بهار میگذرد این بهار هم
و این شب شادی گسار».
بله! باید از بطن سرماها به فکر شکستن این زمستان بود. تا به تن خارها هم خون حیات جاری شود. به این بهانه هم یادی کردیم از م. آزاد، که در 29 دی 84 درگذشت. و همین روزها، یادی از او و کارهایش را در گزیده قلم خواهید خواند.