گزارشی از زندانی سیاسی ارژنگ داوودی در رابطه با رفتارها و برخوردهای غیرانسانی و به سرقت بردن وسایل این زندانی سیاسی روی اینترنت منتشر شده است. بخشهایی از این گزارش از این قرار است:
عمال رژیم فاسد فقیه شیره چی؟! که بهطرزی روشمند هرازگاهی زندانیان را بهطور عام و زندانیان استخوان دار سیاسی را بهطرزی حیرتآور مورد غارت و چپاول قرار میدهند و در این باره چنان بیمهابا عمل میکنند که حتی به بضاعت ناچیز آنان در زندان هم مورد دست برد قرار میگیرد. اینک بعد از۳۵ سال دوشیدن یک ملت ثروت مند و به خاک مذلت نشاندن ایران و ایرانی بهجرأت میتوان گفت: این یغماگریها دیگر نه از سر نیاز یا فقدان حس مسئولیت، بلکه از یک سو از سر عادت به مفت بری و گدا منشی ذاتی ارباب جمعی رژیم دزد پرور علی گدا خامنهای است از سوی دیگر بهدلیل ابتلای مزمن کلیت این امت نیم درصدی به بدخیمترین نوع از انواع سادیسم در جهان است. پس از اعزام این جانب به تهران در تاریخ ۲۸ فروردین ۹۳ که مصادف با قدرتنمایی و بربر صفتی ارباب جمعی زندان اوین در بند ۳۵۰ و نیز مقابله لفظی و فیزیکی جوانان بند شد به ناچار مرا به بند اتباع بیگانه در زندان اوین بند ۸ سالن ۹ انتقال دادند. چون پس از ۵ ماه و ۲روز که در اتاق انفرادی شماره ۵ در زندان بندرعباس نگهداری میشدم. از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را بردم، نوچههای ذهنی و فیزیکی لاجوردی یعنی بقایای جنایتکار دهه ۶۰ که هنوز در داخل و خارج از زندانها بهویژه در اوین به جنایتگری مشغولند، فوراً دست به کار شده و با تشکیل شورای انظباطی صوری به دستور قاضی چماقدار ماشالله احمدزاده به دلالگی حمیدی رئیس اجرای احکام اوین و نیز به کار چاق کنی ۲ تن از نوچههای لاجوردی ملعون به نامهای جواد مومنی و هاشم گل بخش مرا به سلول انفرادی شماره ۵۰ در بند ۹ موسوم به بند ۴۰ بردند تا پس از حضور صوری در شعبه بخوانید دزدگاه ۲۶ بیدادگاه انقلاب تهران تبعید ۳ بارهام به زندان بندرعباس را عملی سازند.
در جلسه فورمالیته روز یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۹۳ که به جای چماقدار رشوهخوار پیر عباسی که هفتهها است در بند ۲۰۹ زندان اوین در بازداشت بهسر میبرد؟! بهریاست چماقدار احمدزاده تشکیل شد، چون اعلام کردم که بیدادگاه را بهرسمیت نمیشناسم و احمدزاده را چماقداری دروغگو خطاب کردم. از طریق آقای مشکانی وکیل مبرز خبردار شدم که تصمیم گرفتهاند که همان شب یا حداکثر صبح فردای روز جلسه رسیدگی یعنی دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۹۳ از سلول انفرادی در اوین به زندان بندرعباس منتقل شوم که فریاد زدم امیدوارم این بار تمام وسایل مرا بدهید با خودم ببرم و مثل دفعات قبل چه تبعید بندرعباس و چه انتقال به رجایی شهر و بلعکس وسایل و لباسها و داروهای مرا غارت نکنید؟!... .
در فرودگاه مهرآباد متوجه شدم که وسایل و لباسها شامل پیراهن و شلوار، زیر پوش، حوله، جوراب، پیژامه، ملافه و خمیر دندان، مسواک و... را هم نیاوردند. چون لباسها از ضروریترین وسایل برای زندانی بهویژه در تبعید است شدیداً اعتراض کردم و هر چه مأموران بدرقه وزارت اطلاعات که قرار بود مرا به زندان بندرعباس تحویل دهند اصرار کردم که حتماً همه وسایل، لباسها و داروها را برایم میفرستند حاضر به همکاری با آنها جهت انجام تشریفات مربوط به سوار شدن به هواپیما نگردیدم و گفتم سال ۹۱ و سالهای قبل از آن نیز همین دروغها را تحویل دادهاید ولی وسایل مرا نفرستادهاید و من کسی را در بندرعباس ندارم تا فوراً برایم لباس و... تهیه کند و در زندان بندرعباس مرسولههای پستی دریافت نمیشود و فقط در هنگام ملاقات خانواده زندانی، خانواده میتواند برای زندانی لباس بیاورد.
بالاخره پرواز مان روز چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۹۳ پس از ۴۵ دقیقه که همه مسافران جز من و ۲ مأمور بدرقه در هواپیما منتظر حرکت بودند ساعت ۱۵:۴۵ دقیقه راهی بندرعباس شد و ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه پس از پیاده شدن همه مسافران من آخرین نفر از هواپیما خارج و سوار ماشینی کردند که از طرف اداره کل اطلاعات استان هرمزگان دم پلکان هواپیما منتظر ایستاده بود مبادا سالن فرودگاه بندرعباس را هم به آشوب بکشانم. یک ساعت بعد برای سومین بار به زندان مرکزی بندرعباس وارد شدم و هنوز بعد از این خبری از وسایل. لباسها و داروها نیست.
لعنت به صدر تا ذیل این رژیم پوشالی که گرسنگی و دروغ که بیفرهنگی و دزدی
که نامردمی و ریاکاری را به ارمغان آورده که پناه جسته در امن محراب دروغین
دیگران را به پیش باز مرگ میفرستد که از فراز منبر زندگی را شادی را نکوهش میکند
و در خلوت خود همه آن کارهای دیگر را به مباح میگیرد
زندانی سیاسی ارژنگ داوودی
خرداد ۱۳۹۳
عمال رژیم فاسد فقیه شیره چی؟! که بهطرزی روشمند هرازگاهی زندانیان را بهطور عام و زندانیان استخوان دار سیاسی را بهطرزی حیرتآور مورد غارت و چپاول قرار میدهند و در این باره چنان بیمهابا عمل میکنند که حتی به بضاعت ناچیز آنان در زندان هم مورد دست برد قرار میگیرد. اینک بعد از۳۵ سال دوشیدن یک ملت ثروت مند و به خاک مذلت نشاندن ایران و ایرانی بهجرأت میتوان گفت: این یغماگریها دیگر نه از سر نیاز یا فقدان حس مسئولیت، بلکه از یک سو از سر عادت به مفت بری و گدا منشی ذاتی ارباب جمعی رژیم دزد پرور علی گدا خامنهای است از سوی دیگر بهدلیل ابتلای مزمن کلیت این امت نیم درصدی به بدخیمترین نوع از انواع سادیسم در جهان است. پس از اعزام این جانب به تهران در تاریخ ۲۸ فروردین ۹۳ که مصادف با قدرتنمایی و بربر صفتی ارباب جمعی زندان اوین در بند ۳۵۰ و نیز مقابله لفظی و فیزیکی جوانان بند شد به ناچار مرا به بند اتباع بیگانه در زندان اوین بند ۸ سالن ۹ انتقال دادند. چون پس از ۵ ماه و ۲روز که در اتاق انفرادی شماره ۵ در زندان بندرعباس نگهداری میشدم. از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را بردم، نوچههای ذهنی و فیزیکی لاجوردی یعنی بقایای جنایتکار دهه ۶۰ که هنوز در داخل و خارج از زندانها بهویژه در اوین به جنایتگری مشغولند، فوراً دست به کار شده و با تشکیل شورای انظباطی صوری به دستور قاضی چماقدار ماشالله احمدزاده به دلالگی حمیدی رئیس اجرای احکام اوین و نیز به کار چاق کنی ۲ تن از نوچههای لاجوردی ملعون به نامهای جواد مومنی و هاشم گل بخش مرا به سلول انفرادی شماره ۵۰ در بند ۹ موسوم به بند ۴۰ بردند تا پس از حضور صوری در شعبه بخوانید دزدگاه ۲۶ بیدادگاه انقلاب تهران تبعید ۳ بارهام به زندان بندرعباس را عملی سازند.
در جلسه فورمالیته روز یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۹۳ که به جای چماقدار رشوهخوار پیر عباسی که هفتهها است در بند ۲۰۹ زندان اوین در بازداشت بهسر میبرد؟! بهریاست چماقدار احمدزاده تشکیل شد، چون اعلام کردم که بیدادگاه را بهرسمیت نمیشناسم و احمدزاده را چماقداری دروغگو خطاب کردم. از طریق آقای مشکانی وکیل مبرز خبردار شدم که تصمیم گرفتهاند که همان شب یا حداکثر صبح فردای روز جلسه رسیدگی یعنی دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۹۳ از سلول انفرادی در اوین به زندان بندرعباس منتقل شوم که فریاد زدم امیدوارم این بار تمام وسایل مرا بدهید با خودم ببرم و مثل دفعات قبل چه تبعید بندرعباس و چه انتقال به رجایی شهر و بلعکس وسایل و لباسها و داروهای مرا غارت نکنید؟!... .
در فرودگاه مهرآباد متوجه شدم که وسایل و لباسها شامل پیراهن و شلوار، زیر پوش، حوله، جوراب، پیژامه، ملافه و خمیر دندان، مسواک و... را هم نیاوردند. چون لباسها از ضروریترین وسایل برای زندانی بهویژه در تبعید است شدیداً اعتراض کردم و هر چه مأموران بدرقه وزارت اطلاعات که قرار بود مرا به زندان بندرعباس تحویل دهند اصرار کردم که حتماً همه وسایل، لباسها و داروها را برایم میفرستند حاضر به همکاری با آنها جهت انجام تشریفات مربوط به سوار شدن به هواپیما نگردیدم و گفتم سال ۹۱ و سالهای قبل از آن نیز همین دروغها را تحویل دادهاید ولی وسایل مرا نفرستادهاید و من کسی را در بندرعباس ندارم تا فوراً برایم لباس و... تهیه کند و در زندان بندرعباس مرسولههای پستی دریافت نمیشود و فقط در هنگام ملاقات خانواده زندانی، خانواده میتواند برای زندانی لباس بیاورد.
بالاخره پرواز مان روز چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۹۳ پس از ۴۵ دقیقه که همه مسافران جز من و ۲ مأمور بدرقه در هواپیما منتظر حرکت بودند ساعت ۱۵:۴۵ دقیقه راهی بندرعباس شد و ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه پس از پیاده شدن همه مسافران من آخرین نفر از هواپیما خارج و سوار ماشینی کردند که از طرف اداره کل اطلاعات استان هرمزگان دم پلکان هواپیما منتظر ایستاده بود مبادا سالن فرودگاه بندرعباس را هم به آشوب بکشانم. یک ساعت بعد برای سومین بار به زندان مرکزی بندرعباس وارد شدم و هنوز بعد از این خبری از وسایل. لباسها و داروها نیست.
لعنت به صدر تا ذیل این رژیم پوشالی که گرسنگی و دروغ که بیفرهنگی و دزدی
که نامردمی و ریاکاری را به ارمغان آورده که پناه جسته در امن محراب دروغین
دیگران را به پیش باز مرگ میفرستد که از فراز منبر زندگی را شادی را نکوهش میکند
و در خلوت خود همه آن کارهای دیگر را به مباح میگیرد
زندانی سیاسی ارژنگ داوودی
خرداد ۱۳۹۳