728 x 90

تو در شام ما مشعل مایی، تو امید تاریخ فردایی

آن رهگشایان تاریخ ایران
آن رهگشایان تاریخ ایران
با درود به حنیف کبیر، حنیف راهگشا و بنیانگذار و یاران وفادارش؛ شهیدان بنیانگذار سعید محسن و اصغر بدیع زادگان و دو عضو مرکزیت سازمان، مجاهدان شهید محمود عسکری زاده و رسول مشکین فام؛ الگوهای نخستین فدا و صداقت و پایداری و صلابت؛ پیشتازانی که به قول پدر طالقانی ”راه جهاد را گشودند“ ، پیشگامانی که در شام تیره آن روزگار «مشعل» ها را برافروختند و «امید تاریخ فردا» شدند، مجاهدانی که «غبار از رخ دین زدودند» و از «توحید و از نوک پیکان رزم»، «ره انقلابی نوین را گشودند» و رودرروی جباران حاکم و مرتجعان دین فروش، این پیام را به ارمغان آوردند که مرزبندی حقیقی نه بین «بی خدا» و «باخدا» به گونه‌یی صوری، بلکه بین استثمار شونده و استتثمار کننده در صحنه عمل اجتماعی و سیاسی ترسیم می‌شود. و عاقبت نیز در سحرگاهان 4خرداد 51، با خون سرخشان که توسط دژخیمان دیکتاتوری شاه بر زمین ریخته شد، حقانیت عقیده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعیت این است که اهمیت فدای بزرگ آنان را وقتی می‌توان خوب فهمید، که تا اندازه‌یی به فضای سیاسی آن موقع ایران اشراف داشته باشیم. دورانی که بعد از خیانتهای حزب توده به مصدق در سال 1332، فضا آکنده از یأس و ناامیدی و بی‌عملی بود. روزهای سختی که مردم و به‌ویژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتری روبه‌رو بودند و از فقدان نور امید، گرمای فدا و مایه گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج می‌بردند.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، به‌خصوص شخص محمد حنیف‌نژاد، علاوه بر این‌که در سال 44 راه را باز کردند و با نشان‌دادن راه نبرد انقلابی، بن‌بست را شکستند، پس از دستگیریشان در سال 1350 نیز رسالت خود را دیگر در این می‌دیدند که خون خود را به‌عنوان تضمین پیروزی فدیه این راه نمایند. این حقیقتی بود که آنها به‌روشنی آن را بیان می‌کردند. این موضع بسیار مهمی بود که بنیانگذاران سازمان و به‌طور خاص حنیف کبیر روی آن تأکید ویژه‌یی داشتند. حرفشان این بود که تضمین گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمان یافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنیانگذاران سازمان که یک سرمایه ملی و میهنی برای تمام مردم ایران بودند، به‌رغم این‌که برای مقاومت مردم ایران بسیار سنگین بود، اما به‌دلیل آن که بذر یک مبارزه انقلابی را زیر پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسیار گرانقدر است. اسلامی که مرتجعان طی یک تاریخ به آن خیانت کرده و آن را به انحرافش کشیده بودند. به همین جهت 4خرداد که در حقیقت مسیر حوادث آن توسط خود بنیانگذاران رقم زده شد، یک راهگشایی بسیار باشکوه در تاریخ مردم ما بود. اهمیت تاریخساز این مسأله را فقط می‌توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و یادآوری فضای یأس آلودی که بر مردم ایران و به‌خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن‌بست شکنی این ذبح عظیم را نیز فهمید.

 
 

 
بدین ترتیب 4خرداد در تاریخ ایران به یک سرفصل، به یک روز مرزبندی تاریخی تبدیل شد.
خانم مریم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده‌ی مقاومت تصریحا 4خرداد را سرفصلی خوانده‌اند که مرز دو ایدئولوژی، دو اسلام و دو دنیای متفاوت در رهبری مبارزات مردمی را ترسیم کرده است:
«مرز بین اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلام‌های استثماری با اسلام مجاهدین که از زمین تا آسمان تفاوت دارد».
و راستی که مجاهدین درگذر بیش از 4 دهه پس از شهادت بنیانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را در جوشش همان خون می‌بینند. در زندگی و رویکرد بنیانگذاران سازمان و به‌خصوص آخرین اوج آن در حماسه 4خرداد، چیزی جز نور و یقین و ایمان به پیروزی و افق روشن آینده دیده نمی‌شود.
حنیف‌نژاد در آخرین پیامش به مجاهدین و نسلهای آینده گفت:
«روزگاری بود که گروه شما، که ما آن را بنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی الواقع هیچ، اما به تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می‌خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می‌خواهد»

در کتاب «تاریخ سیاسی 25ساله ایران»، خاطره‌یی درباره صبح خونین 4خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسیار تکان‌دهنده است. این شخصیت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان که از شکنجه‌گران به نام و قدیمی ساواک بود جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عینا در کتاب آمده است:
«صبح روز 4خرداد 1351 گروهبان ساقی به سلول من آمد. رنگ پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌یی بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت 4 صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامی که به اتفاق یکی دیگر از مأموران زندان به سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آنگاه رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به راه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی عسگر، او را به طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگذاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به عروسی می‌رفت!» (1)
به این ترتیب صبحگاه 4خرداد 1351 با خون کسی رنگین شد که تاریخ میهنش را ورق زد. او به راستی خورشید ماندگار میهنش بود و خونش بدون شک سنگین‌ترین بهایی است که مجاهدین در مسیر تحقق و اثبات آرمانشان داده‌اند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت 4خرداد (سال 1373) در همین باره گفته است: «پس از سه دهه، آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید. محصوصاً محمد حنیف، که در آن روزگاری که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت، اگر ‌چه مشیت این بود و شاید هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را ندیدند و در سرفصلی به‌شهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیین تکلیف نشده بود و همان سازمان مجاهدینی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با این حال آنها خورشیدی را در افق می‌دیدند.

 
 
شاید هم که من معکوس می‌گویم و در حقیقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید هم چون ما در حالت غفلت و عدم آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، محصوصاً خون خود محمد آقا نبود، موضوع فرق می‌کرد. آن موقع، قدر و قیمتش شناخته شده نبود، همه چیز و همه کس مادون این بودند که اصلاً این چیزها فهم و درک شود. امروز نسل ما این موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهید، ارزشی مثل «مریم» را فهم بکند
در مثل ـ و نه در قیاس ـ اگر امام حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می‌ماند و کسی نمی‌فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود، باید خودش نثار می‌شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکستن بن‌بست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و خون حنیف سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند.
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقایع و لحظات مختلف، بارها و بارها به این فکر افتادم که راستی اگر بنیانگذار کبیرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برایم روشن است که در هیچ کجا. یعنی که هرگز راه یافته و هدایت شده نمی‌بودم. این جاست که با تمام وجود به روان پرفتوح او درود می‌فرستم و از خدا می‌خواهم که بر شأن و مراتبش بیفزاید»
یک بار دیگر در سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، با درود بر ارواح طیبه آنان و با تأسی به سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پیشتازان بنیان گذاشتند، با آنان تجدید عهد می‌کنیم و بر قیام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پیمان می‌بندیم.
سلام بر آنان و بر تبار عقیدتیشان، درود، درود، درود.

پانویس:
(1) کتاب تاریخ سیاسی 25ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات 406و407

ا.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/ac15e34a-681a-4657-bdbe-6a977200c028"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات