728 x 90

هر مدرسه چند ده کانون شورشی

هر مدرسه چند ده کانون شورشی
هر مدرسه چند ده کانون شورشی

مدرسه، فرصت رهایی 

با آغاز سال تحصیلی جدید و بازگشایی مدارس و دیگر مراکز آموزشی، یک فرصت عالی برای جوانان ایرانی فراهم می‌شود؛

فرصت تجمع روزانه جوانان بدون مزاحمت پاسداران و بچه‌اطلاعاتی‌های کله مزاحم!

فرصت تردد مکرر روزانه و رفت و برگشتهای جمعی به مدرسه از میان کوچه ـ خیابانهای مختلف!

فرصت همفکری و همراهی دوستان مورد اعتمادی که سال‌ها با یکدیگر بوده و به‌خوبی همدیگر را می‌شناسند و به یک دیگر اعتماد دارند.

فرصتی که تا قبل از بازگشایی مدارس به ندرت پیش می‌آمد و اگر هم فرصتی پیدا می‌شد، مورد سوءظن پاسداران فضول و اطلاعاتی‌های مزدور قرار داشت.

اما اکنون بچه‌های می‌توانند به‌راحتی و با خیال راحت، با دوستانشان چفت شوند، با همدیگر تردد کنند، حرفهایشان را بزنند، قول و قرارهایشان را بگذارند و برای مبارزه‌اشان با آخوندها هزارتا برنامه بچینند!

 

مدرسه و دانشگاه، بهترین کانون شورشی!

از همین اول مهر و با شروع سال تحصیلی جدید بچه‌ها روی نیمکتهایی می‌نشینند که سال‌ها و دهه‌ها پیش از آنها، بچه‌های دیگری در همان کلاس‌ها و همان مدرسه و زمینهای ورزش و کتابخانه و آزمایشگاه آن، رفت و آمد می‌کرده‌اند.

لای کتاب‌های کتابخانه، اعلامیه‌های مقاومت را برای دیگران می‌گذاشتند.

توی کشوی میز دیگران، برگ‌های نشریات سیاسی ضد رژیم می‌گذاشتند.

گاهی اوقات از بالای سقف مدرسه با ابتکارهای خودشان، اعلامیه توی حیاط می‌ریختند و هزار تا کار دیگر.

از همین کلاس‌ها، قهرمانانی به میدان مبارزه با خمینی وارد شدند که اکنون سال‌هاست مایه سربلندی یک ملت شده‌اند، دخترها و پسران نوجوان و جوانی که با همه کم سن و سالی خود، در قامت یک مبارز سیاسی، یک اندیشمند و یک چریک کارکشته ظاهر شدند، در آسمان تیره میهن درخشیدند، راه نشان دادند، رد درخشانی از خود بر آسمان تاریک دیکتاتوری بر جای نهادند و رفتند.

 

سال‌هایی که موبایل و اینتر نت نبود!

سال‌های دهه ۶۰نه اینترنتی بود و نه حتی امکانی برای دسترسی به رسانه‌های آزاد. به جز یکی دو سه رادیوی فارسی زبان آن‌چنانی که در تعادل‌قوای آن‌ روزگار جانب دیکتاتور را گرفته بودند یا در بهترین حالت، حرف خودشان را می‌زدند که خالی از شائبه‌های استعماری نبود.

در آن سال‌ها حتی کتاب چندانی هم در دسترس نبود. کتاب‌های خوب و به درد‌ خور مشمول سانسور و نایاب بودند و اگر هم به ندرت پیدا می‌شدند، باید مخفیانه رد و بدل می‌شدند.

 

یادی از بچه‌ محصل‌های دهه ۶۰

دختری که یک جمله‌اش مشت ارتجاع را باز کرد! 

بعد از همه این حرف‌ها ببنیم روی همین نیمکتهایی که این روزها بچه‌های دهه۹۰ نشسته‌اند، پیشتر چه کسانی نشسته بودند؟ چند نفرشان را همینجا بشناسیم و یادشان کنیم:

زهرا رضایی یک دختر نوجوان دانش‌آموز بود، او با همه کم سن و سالی‌اش می‌دانست که به‌زودی توسط پاسداران و آخوندها کشته خواهد شد به همین علت در نامه‌یی که حکم آخرین حرف‌هایش را داشت، نوشته بود: «استعمار باز دارد می‌آید. ما تازه رسیدیم به قرون وسطی! و باز خدا می‌داند بعد از چند سال، رنسانسی در جامعه ما به‌وجود بیاید... »

 

پسری که حرف فرو خورده یک خلق را فریاد کرد!

مسعود شکیبانژاد یک دانش‌آموز دیگر بود که در آخرین نامه‌ به مادرش و در توضیح این‌که باید برای ادامه مبارزه با خمینی و پاسدارانش باید وارد مبارزه حرفه‌یی شود، نوشته بود: «مادر من باید بروم باید بروم. وگرنه می‌میرم مادر من می‌روم و تو از لحظه مرگ من هزاران هزار پسر داری. مادر افتخار کن!

سرت را بالا بگیر و بلند فریاد بزن: « مرگ بر خمینی»‌

سال ۱۳۶۰گفتن مرگ بر خمینی» فقط شجاعت نمی‌خواست، روشن‌بینی هم می‌خواست، انقلابی‌گری هم می‌خواست و... و اینها همه را مسعود شکیبا با همه جوانی‌اش در خود داشت و همین داشته‌هایش را با دیگران هم به اشتراک گذاشت، آنهم کف خیابان و سر چهارراه ولیعصر تهران! درست روز ۵مهر سال ۶۰!

 

دختری به قامت یک ملت 

مریم قدسی‌مآب یک دختر نوجوان دانش‌آموز اهواز با قامتی تقریباً کوتاه بود که در سخت‌ترین روزهای نبرد با پاسداران خمینی این جمله ورد زبانش بود: «بن‌بستها باید شکسته شوند، ما توان این را داریم!» مریم با همه کوچکی‌ و کم سالی‌اش،‌ فرمانده یک تیم مجاهدین خلق بود که دمار از روزگار پاسداران جلاد خمینی در آورده بود. مریم پیش از آن که کار به مبارزه مسلحانه‌ای بکشد که خمینی به مردم ایران تحمیل کرد، کار اصلی‌اش تبلیغ مرام مجاهدین و فروش نشریه مجاهد بود، یک کار تماماً سیاسی و مسالمت‌آمیز.

یکبار که رفسنجانی پس از آغاز جنگ خمینی و عراق به اهواز رفته و برای بستن فضای سیاسی شهر، تلاش کرده بود، در یکی از مناطق پرتردد اهواز که مجاهدین و دیگر گروه‌های سیاسی نشریات خود را به مردم عرضه می‌کردند، رفسنجانی و تیم محافظانش با سلاح و تجهیزات و دنگ و فنگ نظامی که فضایی رعب‌آور ایجاد می‌کرد، نزد روزنامه‌فروش‌های مجاهد رفته بودند و با تحقیر آنها، جنگ را به رخ آنان کشیده بود که الآن جنگ است و وقت این حرف‌ها نیست (بگذریم که مجاهدین خلق در جبهه بودند و پاسداران از پشت به آنها حمله کرده و دستگیرشان نموده بودند) اما با تمام این اوصاف، مریم قدسی‌مآب روی یک چارپایه یا صندوق میوه رفته بود و در برابر تمامی مردمی که در صحنه جمع شده بودند، به وی گفته بود: «این جنگ، جنگی نیست که ما مردم ایران خواسته باشیم! این جنگ جنگی است که شما خواستید و خودتان باعث و بانی آن شدید که جلوی خواسته‌های مردم برای آزادی را بگیرید. این جنگ، جنگ شماست نه جنگ مردم ایران!»

 

۳۹سال پس از آن روزها 

امروز البته مریم قدسی‌مآب در بین ما نیست، اما درستی حرف‌هایش و اصالت گفته‌های او و دوستان دانش‌آموز دیگرش را همین تاریخچه سی چهل ساله اثبات کرده است.

یادمان باشد که امروز ما روی همان نیمکتهایی نشسته‌ایم که مریم و مسعود و زهرا نشسته بودند و این حرف‌ها را می‌زدند و چنین افکار بلندی داشتند.

 

۳۹سال پس از این روزها! 

و یادمان باشد که سال‌های آینده، آنان که از ما باقی مانده باشند، خاطرات امروز ما را به یاد نسلی خواهند آورد که در دوران آزادی پس از سقوط آخوندها به دنیا آمده‌اند؛

بچه‌هایی که نمی‌دانند دیکتاتوری چیست؟

اصلا نمی‌دانند آخوند یعنی چه؟

بچه‌هایی که حتی نمی‌دانند پاسدار دیگر چطور جانوری است؟ و...

آجرهای ساختمان فردا، دست من و شماست، ما دانش‌آموزان و دانشجوهایی که این فرصت را به دست آوردیم تا با پلیدترین دیکتاتوری تاریخ معاصر جهان مبارزه کنیم، از شرف انسانیت معاصر و ضروری‌تر از هر چیز، از وجدان خودمان دفاع کنیم.

و باز هم یادمان باشد که این روزها، بهترین فرصت برای برپا کردن کانونهای شورشی است.

امروز روزی است که هر کلاس درس می‌تواند یک کانون شورشی باشد.

 

مسعود معلم ماست! 

آن روزها وقتی پاسداران، خیلی شورش را در می‌آوردند، بچه‌ مدرسه‌ای‌های هوادار مجاهدین جمع می‌شدند و یک مرتبه شعار می‌دادند: «خلق جهان بداند مسعود معلم ماست» شعاری که اول از همه بچه‌ها را متوجه این می‌کرد که «با کسی دعوای شخصی نداریم»، ثانیا به اوباش حزب‌اللهی هم حالی می‌کرد که «فالانژها یعنی همان حزب‌اللهی‌ها، ته خط نه با یک عده بچه محصل که با یک «تاریخ» روبه‌رو هستند»، تاریخی که از مجاهدین تبریز و جنگل شروع شده و همینطوری تا الآن ادامه دارد.

 

یادی از یک پیام قدیمی مسعود رجوی 

سال ۱۳۵۸مسعود رجوی در پیامی که روز ۲۹شهریور همان سال یعنی دو روز پیش از بازگشایی مدارس در روزنامه‌ها منتشر شد، چند رهنمود به دانش‌آموزان داد.

رهنمودهایی گرچه ساده اما آن‌چنان کارآمد و مفید که در کنار دیگر آموزش‌های مسعود رجوی، یک نسل جدید از دانش‌آموزان و دانشجویان تربیت کرد، نسلی که پس از ۴دهه هنوز مثل چشمه می‌جوشد و روزبه‌روز بیشتر و بیشتر خود را در کانونهای شورشی نشان می‌دهد.

مسعود رجوی در آن پیامش از جمله رو به دانش‌آموزان نوشته بود:

« براستی... که (خلقمان) در مسیر رهایی و یگانگی...و بناکردن ایرانی آزاد و آباد، در صفوف پیشتاز خود، قویاً نیازمند مجاهدات پیگیر شماست.

اجازه می‌خواهم، بار دیگر رهنمودهای جدی‌ای را که می‌تواند مددکار شما در این مجاهدتها باشد، تکرار کنم.

– مجاهدات شما بایستی دست در دست مردم محروم، و با علم و اطلاع هر چه کاملتر نسبت به احوال و رنجها و خواستهای آنها باشد. جامعه گردی و سر زدن دائمی به کارخانه‌ها، مزارع و نقاط محروم و فقیر نشین که از آغاز یک سنت تشکیلاتی مجاهدین خلق بود، بسیار ضروری است. سعی کنید مستقیماً با آنها صحبت نموده و از مسائل و نیازمندی هایشان مطلع شوید.

– تلفیق صحیح وظائف و تکالیف درسی با مسئولیتهای انقلابی تنها در چارچوب یک انضباط و برنامه منظم امکانپذیر است که از هم‌اکنون بایستی به آن عادت نمود.

– فعالیتهای شما حتی‌المقدور بایستی دسته‌جمعی و با روحیه اجتماعی و گروهی صورت پذیرد.خود را به مشورت و همفکری موظف کنید.

– روحیه همکاری و گذشت و بردباری را در خود تقویت کنید.رستگار کسی است که بالاترین زحمت را می‌کشد ولی کمترین سهم را انتظار دارد، فداکاری و گذشت و پیشقدمی در رنج و زحمت، درس نخستین مکتب توحید است.از خودنمایی و تعریف از خود و کارهایتان اکیداً بپرهیزید.

 

۳۹سال پس از آن پیام 

اکنون ۳۹سال از آن پیام و آن روزها می‌گذرد. مسعود رجوی کماکان به مبارزه‌اش برای سرنگونی دیکتاتوری و برقراری یک حکومت دموکراتیک در ایران ادامه می‌دهد، با سرکوب و خفقان و دیکتاتوری می‌جنگد، مجاهدینش را رهبری می‌کند، آنها را از کوره‌راه‌های پرپیچ و خم و خطرناک، عبور می‌دهد، در تاریک‌ترین شب‌ها با آموزش‌هایش برایشان تصویر روشن فردا را مجسم می‌کند تا با امیدی بیشتر از قبل، به سوی صبح روشن آینده حرکت کنند. و اینطوری است که هوادارانش در سرتا سر ایران برای سرنگونی آخوندها روزبه‌روز به آتش مبارزه‌اشان با حاکمیت سیاه و خونین جهل و جنایت اضافه می‌کنند.

 

مسعود رجوی و کانونهای شورشی 

۳۹سال پس از آن شب‌ها و روزها، حالا مسعود رجوی کانونهای شورشی و شو راهای مقاومت را به وجود آورده، و بچه‌هایی که مسعود را حتی ندیده‌اند، در صدها کانون‌ شورشی، راه همکلاسی‌های دهه ۶۰خود را ادامه می‌دهند و این کلاس و این مدرسه کماکان باز است و رزم و پیکار برای آزادی و برابری برقرار.... تا پیروزی...

 

 

 

 

 

 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/10fd6628-3c9a-4b82-a8c2-16fabb10cce2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات